‏نمایش پست‌ها با برچسب ترجمه ها. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ترجمه ها. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

ابدیت و سکون

آدم ربایی، قتل ،فرار از زندان.اگر ماجرای وینی فاستر تنها به این سه اتفاق ختم می‌شد، در این‌صورت این داستان شبیه هرداستان ماجراجویانه‌ی دیگر بود . مثل هر داستانی که آغازی دارد وپایانی. اما این داستان فقط سرگذشت خانواده‌ی تاک نیست و با این‌که دارای شروعی است و میانه‌ای اما هرگز پایانی ندارد. دو ماجرا در نقطه‌ای به یکدیگر برخورد می‌کنند.
جایی نزدیک دهکده‌ی تری گپ در یکی از روزهای گرم ماه آگوست سال 1880. روزهایی با آمیزه‌ای عجیب از خشم و عشق، تشویش و آرامش. در یکی از این روزها ، وینی جوان انتخابی سرنوشت‌ساز می‌کند. آن‌چه که در ابتدا به خاطرش دست به انتخاب می‌زند ، در نهایت شکل دهنده‌ی انتخاب پایانی اوست. هرچند که آغاز و پایانش با یکدیگر بسیار متفاوت است . ما هم مثل وینی ، وقتی با خانواده‌ی تاک آشنا شویم ،درمی‌یابیم هرگز نمی‌توانیم دوباره همان کسی باشیم که پیش‌تر بودیم.
این خلاصه‌ای ست از داستان "زندگی ابدی خانواده‌ی تاک". البته نه خلاصه‌ی داستان که مختصری از کلیت فضا و مضمون آن و باز البته به اندازه‌ای که بتوان کلیت رمانی را به اختصار بیان نمود.
این کتاب توسط انتشارات مرندیز منتشر شده و درنمایشگاه کتاب امسال ،راهروی26-غرفه 13 و شبستان - راهروی 31-غرفه 12 در انتشارات مرندیز و نی نگار  عرضه می‌گردد.
درباره‌ی‌ نویسنده‌ی این کتاب در پست‌های گذشته ، (قسمت اول و دوم ) نوشته‌ام.
پ ن 1: فراخوان بزرگ سایت خوابگرد را در آن سوی دیوار دمادم بخوانید.
پ ن 2: آقای سرو دلیر یکی از معدودکسانی است که می توانم به او لقب معلم بدهم.کسی که عاشقانه به کارش نگاه می کند.کسی که به من آموخت چگونه با زبان بیگانه ارتباط یابم و بعد چگونه ترجمه کنم. کسی که نه تنها استاد ترجمه هستند که فراوان چیزها از ایشان آموخته ام. انگلیسی درس می دهند، فلسفه میخوانند وبه آذری و فارسی وانگلیسی شعر می گویند و حالا وبلاگی دارند به نام موج.

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

رئالیسم جادویی یا زیستن در جادو

طلسم ، واژه‌اي ست جادويي و كهن كه ادامه‌ي اسطوره‌ي ايراني ست ، اسطوره‌اي كه در آن خورشيد ، به ياري موبد – جادوگر فراخوانده‌مي‌شود .
گذشته از اين در مكتب حروفي كه پايه‌ي آن بر معاني رمزي اعداد است ، 365 حرف وجود دارد كه دربرگيرنده‌ي يك سال است و نيروي اين 365 حرف متعلق به عظما(خدا) ست .قصد ما از بيان اين رمزوارگي جادويي، ايجاد ارتباط اين سبك با حروفيه نيست ، بلكه  درصدد يافتن عنواني براي جادو هستيم  كه نوعي تشخص را براي اين واژه‌ فراهم كند .
با اين كار مي‌خواهيم دركي از واژ‌ه‌ي رئاليسم جادويي بيابيم كه ترجمه‌ي اسپانيايي آن هست :" واقعيت حيرت آور ".
قرار گرفتن در فضاي رئاليسم جادويي تنها به نوع نوشتار بستگي ندارد ، بلكه به همان نسبت به چگونگي خواندن متن نيز مربوط است .به نحوي كه به ما به نوشته‌ي خلاقانه پاسخ مي‌دهيم .به عبارت ساده‌تر ، خواننده وقتي اثر را درك مي‌كند كه با برخورد با اثر ادبي دچار هيجان، دلهره ، و...گردد. ما هنگام خواندن چنين متوني ، نمي توانيم بيكار بنشينيم و از عناصر درون متن در ذهن كپي بسازيم ، بلكه به دنبال عناصري مشابه جادوي آن متن در ذهن خود مي‌گرديم و با آن پيش مي‌رويم تا بتوانيم چيزهايي را يافته و در اين جهت حركت نماييم.
به اين كلمات دقت كنيد:دوشنبه،يكشنبه،شنبه ، جمعه ، پنج‌شنبه ، چهارشنبه ، سه‌شنبه ، دوشنبه.
ما با اين واژه‌ها و نيز الگوي چيدماني آن ها آشناييم ، اما ترتيب آن‌ها به اين شكل درهم ، باعث توجه ما مي‌گردد تا نظمي يا الگويي بر آن بيابيم .روزهاي هفته ،همانند كه هستند اما چيدمان آن تغيير يافته . به عبارت ديگر اگر هنگام خواندن متن ، ما حيرت‌زده شويم يا احساسات ما به گونه‌اي غريب و ناآشنا تحريك شود به نحوي كه تصور اوليه‌ي ما را از موضوع درهم بريزد و وارد دايره‌ي نامحدود شباهت و عدم شباهت گرديم ، گام در سرزمين جادويي گذاشته‌ايم .
اگر از روزهاي هفته ، فقط به نام روز - و نه ترتيب شماره‌ي آن رجوع كنيم – نه الگوي قديمي را رعايت كرده‌ايم و نه اين كه الگويي جديد را ارائه‌داده‌ايم ، در اين چينش فقط يك اتفاق افتاده و آن اين‌كه " دوشنبه " را دوبار مي‌بينيم .با همين جابه‌جايي ساده ما حس جديدي از زمان به دست مي‌آوريم كه داراي نظم وترتيب است و درعين حال قادر به حركت در بيشتر از يك جهت است (فراروي ). ما با عناصر عادي روز و با چيدمان متفاوت ، توجه را به زمان معطوف كرده‌ايم درحالي كه در شمارش عادي روزهاي هفته چنين توجه غريبي برانگيخته نمي‌شود ، آن‌چه در رئاليسم جادويي بر آن تكيه مي‌شود جريان عادي اين جهاني ست كه با دريچه‌ي نگاهي غريب مي‌درخشد ، يا خود را از زمينه‌ي عادي هميشگي جدا مي‌كند . در نگاه به چيدمان تازه روزهاي هفته ، ما در زمان حركت مي‌كنيم ، از جايي كه رفته‌ايم و به ان نگاه كرده‌ايم و در حالي كه در خواندن تك تك روزها به دنبال نظمي مي‌گرديم ، باز خود را سر جاي اول مي‌يابيم ؛ " دوشنبه "! به عبارت ديگر زمان هست ، زمان در اين جا براي كسي كه به آن نگاه مي‌كند حالت اخطار يا هشدار دارد .ما به زمان به عنوان كميت يا كيفيت و به عنوان عنصري تازه فكر مي‌كنيم ، درست مثل اين‌كه چيز تازه‌اي را كشف كرده‌ايم ، چيزي كه متعلق به جهان ما نيست .
با اين وصف براي گام گذاشتن در اين وادي پر مخاطره ، در ابتدا نيازمند بهره‌گيري از الگوي كهن هستيم  و از گذشته‌هاي دور ، افسانه ذاتي خارج از قاعده و قانون دارد . افسانه يعني امري جادويي ، حيرت‌آور ، در عين حال واقعي يا فراتر از واقعيت ، نوعي واقعيت تقريبي ، نزديك به آن ولي نه متزع از واقعيت . درست مثل قايقي كه روي آب به خاطر فشار سنگيني در يك طرف كج شده ، واقعيت راندن يك‌وري در شاهراهي كه محدويتي در آن نيست . اين همان نگاه رئاليسم جادويي است . اين واقعيت در اطراف ما هست فقط بايد نگاه را عوض كرد تا آن را ديد ، شايد براي كج ديدن قايقي كه به ظاهر راست ايستاده بايد وارونه و به حالتي كج بايستيم و به آن نگاه كنيم موضوع مهم اين‌است كه آن قايق وجود دارد ، واقعيت قايق هست و اين ماييم كه زاويه‌ي عادي ديدمان را تغيير داده‌ايم و آن در زاويه‌ي ديد غير عادي ما قرار دارد . شايد از ديد زاويه‌ي كج نگاه ، واقعيت قايق راستغريب باشد .بنابراين اين نوع نگاه با نگاه گذرا به شي و يا سوژه متفاوت است .
نه! نترسيد، نگران نشويد : شما گم نشده‌ايد .گم شدن در اين سرزمين خيلي بعيد است .در اين جهان كس گم نمي‌شود چون براي گم‌شدن ، پيش از هر چيز نياز داريم كه بدانيم از كجا آمده‌ايم در حالي كه در اين قلمرو ، جايي براي آمدن از آن وجود ندارد .پاداش شكيبايي ما در اين قلمرو افسانه‌اي – واقعي ، دست يافتن به نوع تازه‌اي از نگاه است ." ديگري" نويسنده، ديگر گونه ديدن . كشف اين ديگر گوني در ادبيات ، بهترين بخش شعر ، بهترين بخش داستان و بهترين موقعيت نمايشي را رقم مي‌زند ، اتفاق در مكان و آن اتفاق كه در مكان مي‌افتد چيزي نيست جز خود مكان كه اتفاق را در خود مي‌يابد .ما در تغيير مكان و حركت خود را كشف مي‌كنيم نه در ايستايي و آيا گم شدن در چنين قلمرويي لذت بخش نيست ؟!

نقل از مقاله ی Magical Realis نوشته ی آلبرتو رایوس.

مصاحبه با ناتالی بابیت ، نویسنده داستان های پریان (قسمت دوم)

_: چطور نام شخصیت‌هارو انتخاب می کنید؟
_: این یکی از چیزهایی‌ست که برای من خیلی اهمیت داره حتا بیشتر از نام کتاب.اغلب اسم شخصیت‌ها دارای معانی فرعی‌ست که خواننده اطلاعی نداره.مثلا در "ابدیت تاک "، نام فامیلی وینی یعنی فاستر با کمی پس وپیش کردن حروف ، معنی جنگل می‌دهد. "تاک"،اسمی جند معنایی‌ست که در فرهنگ لغتی قدیمی پیداش کردم  .من دنبال اسمی بودم که معنی زندگی بده و همچنین یک سیلابی هم باشه که توی اون فرهنگ قدیمی چشمم به تاک افتاد که معنی زندگی هم می‌داد .اسامی انتخاب شده در اون کتاب ، نام‌هایی هستند که که درزمان‌های گذشته به‌کار می‌رفته‌وحالا از رواج افتاده‌اند و برای همین هست که ما حالا با کسی برخورد نمی‌کنیم که با اون اسم‌ها،صداشون کنن، گرچه من یه بار با خانمی برخورد کردم که می‌گفت اسمش "فاستر"ه!
_:ما از داستان قصه‌ی بدبختی شیطان لذت بردیم ، اما چطور می‌شه که شما داستانی درباره‌ی بهشت بنویسید؟
_: در قصه‌های مربوط به شیطان ،بهشت هرلحظه وجود داره.این داستانی که اشاره‌کردید درباره‌ی دو برادری هست که مدام با هم در حال جنگ و دعوا هستند و متاسفم که باید بگم به نظر من موضوعات جالب برای داستان ، بیشتر در جهنم پیدا می‌شه تا در بهشت .این خواست من نیست ؛ تاریخ  قصه بیان‌گر چنین موضوعی‌ست .برای پیش‌برد قصه من به آدم‌های بد نیاز دارم .پس مجبورم که بگم شرارت ، موضوعی جالب است چون اگه همه خوب بودند ، ما هیچ وقت داستان‌های جالبی نداشتیم .
                                                View Full Size Image
   _:به نظر شما مهم‌ترین عنصر برای نوشتن یک داستان چیست ؟
_: من خیلی درباره‌ی ظهور ایده صحبت کرده‌ام ، البته درباره‌ی ایده نه شخصیت‌ها ، چون ایده ،نقش مهمی در داستان‌های من داره، در واقع ایده‌ست که اعمال شخصیت‌هارو توجیه‌پذیر می‌کنه ! شخصیت‌های من همواره به نوعی فراتر از قابلیت‌های معمولی هستند ، در واقع می‌توان اون‌ها رو در نوع انسان‌های بزرگ دسته‌بندی‌کرد . همین شخصیت‌هاهستند که ایده‌رو باور‌پذیر می‌کنند و می‌تونند بهتر از من درباره‌اش حرف بزنند . خانواده‌ی تاک چهار شخصیت داره و هرکدام از آن‌ها دیدگاهی متفاوت از دیگری ، درباره‌ی زندگی ابدی دارن .
_: چرا همیشه ایده‌ی عمر ابدی را برای داستان انتخاب می‌کنید ؟
_: خب!شاید چون ما زندگی ابدی‌رو دوست داریم ، حتا همین سوال شما بیانگر این علاقه‌ست .هرکسی حداقل در دوره‌ای از زندگیش درین‌باره فکر کرده و همواره، به این نتیجه رسیده‌ایم که این کار غیرممکن ست .این موضوع _ یعنی زندگی ابدی _ موضوعی ست که سال‌ها ذهن منو درگیر کرده‌بود .به نظرم ما وقتی درباره‌ی مرگ می‌نویسیم ، یعنی داریم از پرداختن به موضوع مرگ خود، فرار می‌کنیم و این‌کارو با پرداختن به مرگ دیگران انجام می‌‌دیم . من خیلی شگفت‌زده می‌شم وقتی می‌بینم که به نظر مردم ، "ابدیت " موضوعی غیر عادی‌ست ، چون هرچی باشه غیر عادی‌تر از اون سوالی نیست که همواره پرسیده شده .
_:شما خودتون دوست داشتید که فانتزی‌نویس شوید ؟
_: خب! بعضی فکر می‌کنند که کتاب‌های من فانتزی‌اند درحالی که این‌طور نیست .کتاب‌های Amaryllis the وKneeKnock Riseفانتزی نیستند  .ممکنه وقتی به موضوع دیگری در داستان می‌پردازیم راه‌های گوناگونی برای بیان باشد ،اما وقتی که قراره درباره‌ی نوعی خاصی از زندگی حرف بزنیم _ مثل زندگی ابدی _ بدون فانتزی امکان‌پذیر نیست. فانتزی با جزئیاتی تعریف می‌شود که بی‌واسطه از ذهن تغذیه می‌کند ، در واقع می‌شه گفت که مایه‌ی ذهنی داره . در ادب کلاسیک ، ما نمونه‌هایی بسیار باشکوه از این نوع نوشتار داریم .این‌ها داستان‌هایی هستند با فضاهای غریب(عجایب و غرایب ) و پایان‌های ملموس و باور‌پذیر .اگر چه من دارم درباره‌ی ابدیت تاک حرف می‌زنم و معتقدم که دارای پایانی قانع کننده و واقعی ست ، ولی با این حال همین پایان هم ، برای برخی راضی‌کننده نبوده ،  چون آن‌ها غرابت و ناملموسی بیشتری را از اثر انتظار داشته‌اند.
_: تعریف شما از قهرمان _ از نوع کلاسیکش _ چیه ؟
_: تا جایی که من می‌دانم درین‌باره یک الگو هست .من کتابای زیادی با موضوع پریان نوشتم و همین طور با موضوع اسطوره یا ابر قهرمان و درهمه‌ی این‌ها _ حتا در سینما _  قهرمان همواره ، دارای یک تعریف هست و اون کسی‌ست که درسیر از واقعیت به سوی خیال پیش می‌ره ، در این سیر او با حوادثی برخورد می‌کنه ، در نبردها پیروز می‌شه و باز برمی‌گرده به واقعیت  به این شکل که سعی در عبور از جهان خیالی دارد تا به دنیای واقعی دست یابد . این الگو چنان قدیمیه که خیال می‌کنیم از بدو تولد ، با این تعریف آشنا بودیم . مثلا در "جادوگر شهر اوز"قهرمان ، یک حامی ست _کسی که نقش حمایت‌کننده و سرپرست داره _  مثل مترسک ، مرد حلبی، و اغلب قهرمان در پایان برمی گرده، این الگوییه که هست و ما نمی‌تونیم که جنبه‌ی خیالی این تعریف را در نظر نگیریم .
_: وقتی که نوجوان بودید،  بیشتر چه کتاب‌هایی می‌خواندید و آیا به کتاب خاصی علاقه داشتید ؟
_: بیشتر چیزهایی که من می‌خواندم ، قصه های پریان و اساطیر یونان بود .این‌ها بهترین چیزهای مورد علاقه‌ام بودند اما کتاب مورد علاقه‌م "آلیس در سرزمین عجایب " بود و همین طور Through the look ، من اون‌هارو دوست داشتم ، چون‌که نمی‌خواستند پیامی به خواننده منتقل کنن .
_: چه چیز آلیس برای شما جالب بود ؟
_: تصاویر آن که زیبا ، عجیب غریب و کمیک بود  _ کاری که در آن‌زمان غیر معمول بود _ تاثیر همین  تصاویر سیاه و سفید بود که باعث شد من بعدها سعی کنم به اون شکل کار کنم هرچند که حالا رنگ را هم وارد کارهایم کرده‌ام . اما عکس العمل بچه‌ها در مقابل این کتاب دو شکل متفاوت از هم داره ،  اون‌ها یا این داستانو دوست دارن ویا چنان دلزده می‌شن  که اصلا پایان ماجرابراشون اهمیتی نداره وکتاب‌رو می ذارن کنار .
_: چه چیزی باعث شد که شما احساس کنید باید نویسنده شوید ؟
_: به خاطر دو چیز بود که شاید من نویسنده شدم ؛ همین‌طور که گفتم وقتی بچه بودم خیلی زیاد مطالعه می‌کردم و مادرم همیشه داستان‌های کلاسیک را برای من وخواهرم می‌خواند از طرفی پدرم عاشق کلمات بود  و شاید به نظرتون جالب باشه که بگم ترکیب این دو، تاثیری شگرف در من داشت . اگر کسی تصمیم بگیره که نویسنده بشه در حقیقت اون عاشق کلماته چون به عنوان یک نویسنده زمان زیادی را با کلمات سر می‌کنه.
_: بهترین جنبه در نویسندگی چه چیزی هست ؟
_: وقتی که داستان کامل می‌شه ، من از درک این کمال لذت می‌برم . 

مصاحبه با ناتالی بابیت ، نویسنده ی داستان های پریان

_:  آیا هنر تصویرگری شما می‌تونه در نحوه ی داستان پردازی قصه‌هاتون تاثیر گذار باشه ؟
_: دقیقا نمی دونم که کدوم یکی بر دیگری تاثیر می ذاره ، نوشتن بر تصویر گری یا برعکس تصویر بر نوشته .به نظرم چه سبک نوشته و چه تصاویر هردو از یه چیز نشات می گیرند .این دو به شکل دوطرفه‌ای ساخته می‌شوند و شکل می‌گیرند و هردو مسلما تحت تاثیر ذهنیت من هستند . وقتی شما چیزی را می‌نویسید،مثل آن‌ست که حرکت آن را نگاه می‌کنید ، درواقع می‌توان گفت؛ "دیدن ذهنی " و به عبارت دیگر یعنی تصویر‌گری به این معنا که شما چیزی را که در ذهن دارید ،نقاشی می‌کنید. من آن قدر مهارت ندارم که چیزهایی را که در ذهن نمی‌بینم تصویر کنم اما سعی می‌کنم بهترین کار ممکن را انجام دهم .
_: نوشته ‌های خود را چگونه توصیف می‌کنید ؟
_: دارای اطناب! پر کلمه ، از این توصیف لذت می‌برم .من کلمات را دوست دارم ،آن‌ها ابزار نویسنده اند  تنها ابزار هنرش. به نظر من کلمات مثل نوعی بازی می مانند سرگرم کننده و مفرح و من کلمات زیادی در اختیار دارم .می دونم که بچه های زیادی معتقدند که داستان های من شروع کندی دارند و من هم از اون‌ها جز بیان حقیقت نمی‌خواهم اما این روشی برای تامل هست .گاهی شنیدم که توی مدارس پرسیده شده " فلانی واقعیه ؟تو می تونی هرکاری بخوای انجام بدی؟ این قصه‌ی زندگی خودتونه؟" این یه واقعیته ؛ قصه‌ی هرکسی اینه که بتونه هرکاری‌رو می‌خواد انجام بده .
_:  در کتاب‌هایی که نوشته‌اید یا می‌نویسید ، چیز خاصی را در نظر دارید ؟
_: من به دو چیز توجه دارم .اولین علاقه و توجه من به بچه هاست ، بچه هایی که دارن بزرگ می‌شن و می‌خوان دنیارو بشناسند، مردم‌رو و خصوصیات و روحیات جامعه‌ی خودمان را .تلاش من این‌ست که کتابی برای بچه‌ها بنویسم ونمی‌خوام از این فراتر برم .دومین توجه من معطوف به شخصیت‌های قصه ست ، این که گاهی یکی از خوانندگانم یک شخصیت داستانم می‌شه نشون دهنده‌ی اینه که من به شخصیت‌هام عشق می‌ورزم و این تنها چیزیه که برای من اهمیت داره .
_: اگر کسی بخواد فقط یکی از کتابای شمارو بخونه ، ترجیح می دین کدوم کتاب‌رو بهش معرفی کنین ؟
_: "ابدیت تاک "، چون موضوعش چیزیه که در همیشه‌ی دنیا بوده ، قدمتش به اندازه‌ی عمر انسانه از وقتی که تفکرآغاز شده،  عمر ابدی و جاودانگی یا میرایی. این موضوعی ست که بچه‌ها هم خیلی به اون علاقه‌مندند.
_: به نظر شما  داستان "ابدیت تاک " دارای پیامه؟
_: مردم وقتی چیزی می‌خونند دنبال پیام می‌گردن ، به نظر من این داستان حتا یک کلمه‌ هم پند یا پیام  نداره .
 این کتاب شرح بلاتکلیفی انسانه با قرار‌گرفتن در قیاسی دشوار  که به نظرمن این عین زندگیه . قبل از این که به مدرسه برم همیشه با این تفکرات دشوار روبرو بودم . وقتی که بزرگترشدم دوست داشتم فکر کنم که برای بچه ها همه چیز خیلی ساده است ، اما این طور نیست برای همین از چند تا از معلمین ودانش آموزان خواستم که در نشستی درباره‌ی مسایل مطرح شده در کتاب بحث و گفتگو کنیم .مثلا درباره‌ی شخصیتی مثل مرد زرد پوش ، _ (که در داستان هیچ اشاره‌ای به درستی یا نادرستی کار او نمی‌شود ) _ همه در این مورد اتفاق نظر داشتند که  گناهکاری یا بی‌گناهی اون مطرح نمی‌شه و دقیقا می‌دونستند که موضوع این نیست بلکه توصیف قرار گیری فرد در وضعیت دشواراست .
 _: چرا احساس کردید که مرد زردپوش باید کشته شود؟
_: ابتدا درباره‌اش تصمیمی نداشتم .شخصیت اون طوری بود که آدم وادار می‌شد در مقابلش سکوت کنه . اگه آدم به سرنوشت های مختلف یک شخصیت در حین نوشتن فکر کنه در واقع داره یه داستان جنایی‌رو شکل می‌ده . موقعیت‌هایی مثل این که آیا مثلا زبونش بریده بشه ؟ یا ضربه بخوره تو سرش و بره تو  اغما یا در سکوت کشته بشه تاحس ترحم بیشتری را به خود جلب کنه طوری که انگار کاملا بخشیده شده ؟ می تاک یک زنه و ما زن‌ها به شدت جوانی‌مان را دوست داریم وبه اون مباهات می‌کنیم .اون در حالی به مرد ضربه می‌زنه که مرد فکرشم نمی‌کرده و دقیقا کاری‌رو می‌کنه که من هم اگه توی خونه‌ام یه غریبه وارد بشه و بخواد بچه‌هامو ازم بگیره همین‌کارو می‌کنم .اون خیلی شبیه منه . چون منم اگه جوان بودم وچنین اتفاقی می‌افتاد همین کارو می‌کردم .
_: چرا مرد زردپوش داستان ، اسمی نداره؟
_: اول که نوشتمش اسم داشت اما بعداً اسمشو برداشتم .وقتی که شخصیتی دارای نام نیست ، حالت مرموزی پیدا می‌کنه که این مرموزی شکل تهدیدکننده‌ای داره .این موضوع خیلی وقتا در زندگیمون پیش می‌آد .کسی که هیچ کس در مورد اون چیزی نمی‌دونه او را تبدیل به فردی مرموز می‌کند .
_:چطور به این فکر رسیدید که او بی‌نام باشه؟
_: توی مدرسه داشتم با بچه‌ها صحبت می‌کردم و ازشون پرسیدم که اگه یه نفر ، یک آدم عجیب و غریبه وارد کلاسشون بشه و اسمش‌رو نگه چه احساسی پیدا می‌کنن ؟ اون‌ها گفتند که به نظرشون ترسناک می‌آد ! من فکر می‌کنم شرارت مرد زردپوش این طوری بهتر درک می شه تا وقتی که دارای نام باشه .
_: موضوع داستان‌هایتان را چطور پیدا می‌کنید ؟
_: مکان قصه _جغرافیای اون _ یه مکان واقعی ست . ما حدود دوازده سال بود که در Adiron dacks واقع در نیویورک زندگی می‌کردیم .خانه‌ی ما واقعا شبیه خانه‌ی تاک ها بود .  وزغ‌های زیادی آن‌جا بودند که به نظر می‌رسید طبیعت به عمد اونجا گذاشته مثل غوک‌ها که اونا هم زیادبودند ،بنابراین من اونارو همان‌طور که بودند وارد قصه کردم با این تفاوت که وزغ ها و غوک‌های آن‌جا نمی‌اومدند وسط جاده راحت چمباتمه بزنند.
_: چطور نام شخصیت‌هارو انتخاب می کنید؟
_: این یکی از چیزهایی‌ست که برای من خیلی اهمیت داره حتا بیشتر از...  
 ادامه دارد

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

ادامه ی تر جمه ی postmodernism:what one needs to know

پست مدرنیسم : چیزی که نیازمند شناخت آن هستیم

(قسمت دوم )

TinyPic image

هر منوتیک واقعیت :تاُویل پذیری یا هرمنوتیک عبارت ست از نظمی فلسفی که مسایل نظری هنگام تفسیر ٬ با آن سر و کار دارند. چون کتب عهد عتیق نیاز به تفسیر داشت و برای تفسیر می بایست به ادبیات ٬ نقد و اجتهاد رجوع شود بنابراین این نوع نگرش ٬ سرمنشاُ تفکر پست مدرنیسم و ساختار شکنی گردید . دشواری خواندن و فهمیدن یک متن ٬نمونه ای ست برای فهم تمامی پدیده ها از جامعه گرفته تا پدیده های فیزیکی . به عبارت ساده تر ٬ چارچوب تاُ ویل پذیری خوانش یک متن برترکیب نویسنده ٬متن و خواننده استوار ست . از یک طرف متن به شدت از قصد عمدی نویسنده متاُثر ست ودر همان حال از خود نویسنده بی نیازست و به عنوان یک متن ٬ همواره زندگی متعلق به خود را اراست . متن دارای معناهایی ست که مستقل از قصد نویسنده و انعکاس آن در پیش فرض های اجتماعی ـ فرهنگی و روان شخصیتی اوست . پیش فرض هایی که نویسنده نا خود آگاه در آن زندگی می کند و می نویسد . بنابراین متن نویسنده عنصری مهم و ضروری در خوانش و فهمیدن یک متن خواهدبود .

تاُویل گرایان ساختار گرا ابتدا به دنبال تصور و درک نویسنده از اثر هستند به نحوی که این تصور فراتر از چیزی ست که خود نویسنده از آن آگاه ست . در هر حال ساختار شناسان بر این عقیده اند که تئوری منتقدانه ی آن ها باعث توانایی و تشخیص خوانش صحیح می گردد .

همچنین خواننده ٬ دارای پیشینه ی فرهنگی ـ اجتماعی و روان شخصیتی منحصر به فردی ست که بر خواندن و فهمیدن متن تاُثیر می گذارد . بنابراین خواننده ای که متن را می خواند در زمینه ای عمل می کند که با متن نویسنده متفاوت ست ٬ علاوه بر این متن ٬ همواره تفسیری از خود را به دنبال می کشاند به نحوی که امکان های خواندن و دوباره خواندن های خود را مکرر می کند .

این پیچیدگی در تاُویل پذیری تلاشی آن را سرعت می بخشد . تاُویل پذیری موضوعی ست مبتنی بر دور یا همان تسلسل . پیش فرض هایی که باعث فهم وتعریف پیش فرض های دیگر ی می شود ٬ بنا براین به نظر می رسد که تاُویل پذیری نه فقط توصیف خواندن و فهمیدن متن است بلکه خواندن و فهمیدن تمام پدیده های مادی و فیزیکی جهان را در بر می گیرد .

دانش ــ قدرت : ملاک هایی که تعیین می کنند کدام تعبیر از متن درست یا بهتر ست ٬ همواره ملاک هایی ست که بازتاب اشکال قدرت اجتماعی ست . آنچه دانش محسوب می شود توسط قدرت تعریف می گردد . در حقیقت در این نظریه٬ دانش و قدرت با یکدیگر مترادفند .دانش ــ قدرت گرچه مکملند اما چند بعدی و متناقضند . تفکر پست مدرنیستی تشریح کننده ی اسرار مجموعه ی قدرت ــ دانشی است که از نگاه سطحی پنهان است . پنهان بودنی که با ایجاد لایه ای از تاُویل پذیری قابل توصیف تجسم می یابد و باعث درک این تئوری نوین و بسیار مهم می گردد . این لایه ی تاُویل پذیری همان فرا روایتی ست که باید ابزار درک و فهم خطا و تشویش شود . چالشی که در این میان موجودیت می یابد الزام زیستن در بی ثباتی مدام و متغیرست در شرایطی که هیچ قطعیتی برای تکیه کردن به آن موجود نیست .

تاُویل پذیری هستی شناسی " دیگر " : در بخش عمده ی تفکر پست مدرن ٬ نقش شناخت شناسی و تاُویل پذیری از غیر اهمیت بنیادی دارد . ساحت تجربه قادر نیست الگوی اصیلی از قدرت ــ دانش ارئه دهد به این ترتیب تفکر پست مدرن دورنمای منتقدانه ای از واقعیت را نشان می دهد . برای مثال "مایکل فوکالت " به این دلیل در مورد بیمارستان های روانی و زندان ها می نویسد که فهم روشن تری از پایه های اجتماعی را آشکار کند . " امانوئل لونیاس " و " ژاک دریدا " به مسئله ی تفاوت و دیگر بودن پرداختند به نحوی که هستی شناسی بر موضوعات دیگر تقدم داشته باشد .

دانش واقعی در عقل محوری فرو نریخته اما در " غیر " انزوا یافته ست به شکلی که تصورات و پیش فرض های خود را به چالش می کشد . اندیشه ی پست مدرن خود را در این تفاوت و دیگر بودن نشان می دهد ٬ تفاوتی که دارای وظیفه ی رهایی بخشی ست و در تلاش است که اخلاق را از چار چوب ها رها کند و دانش های تحت سلطه را از زیر چتر مسلط قدرت ــ دانش بیرون بکشد.

ترجمه ی postmodernism:whath one needs to know

در مورد پست مدرن و فلسفه ی آن زیاد گفته و شنیده شده اما هر چه در موردش می خوانیم گویی باز چیزی نمی دانیم . در کشور ما پست مدرن ابتدادر هنر معماری و بعد در شعر وبا کمی اغراق می توان گفت داستان ظاهر شد در بقیه ی هنرها هنوز خبری از آن نیست بعضی معتقدند که این حرکت در جایی که هنوز مدرنیته راپشت سر نگذاشته و چه بسا که نرسیده باشد زود ست و برخی آن را محصول شرایط اجتماعی می دانند ونه بر اساس اولویت زمانی هر چه که باشد پست مدرن فلسفه ای ست که هست چه گام گذاشتن در آن با موفقیت همراه شده باشد و چه فقط پوسته ی آن را دریافته و بدون دانستن فلسفه اش سعی در خلق آثار هنری داشته باشیم . قصد من از گذاشتن این مقاله در اینجا فقط آشنایی با این فلسفه ست که البته خواندنش حوصله ی فراوانی را می طلبد و امیدوارم دوستان را خسته نکنم سعی می کنم مقاله را در چند بخش منتشر کنم و با اینکه متن اصلی مربوط به ۱۹۹۷ ست اما فکر می کنم برای ما هنوز تازگی داشته باشد . نظرات و دیدگاه های شما دوستان در بهتر شنا ختن این اندیشه ی عصر خودمان راه گشا خواهد بود و طبیعی ست که با کمک شما می توان به تعریف کامل تر این اندیشه دست یافت .

پست مدرنیسم : چیزی که نیازمند شناخت آن هستیم

پست مدرنیسم و خویشاوند فلسفی آن یعنی به هم ریختگی زبانی همواره توسط مخالفانش دچار بد فهمی شده و از سوی طرفدارانش در توضیح آن دچار اغراق . از یک طرف پست مدرنیسم و به هم ریختگی زبانی به عنوان پایان فلسفه ی خود فریبی که منتقدانه بر تمامی اندیشه های بنیادی می تازد امری مقدس شمرده شده اما از دیگر سو به خاطر مسایلی چون نسبیت ، پوچ گرایی ، از بسیاری منطق به بی منطقی کشانده شدن یا همان فرا منطقی تقبیح شده ست . زبان فلسفی بسیاری از متفکرین پست مدرن و سراسیمگی دیوانه وار آنها در کشف این زبان باعث گیجی و سردر گمی در فهم این اندیشه شده ست . و حتی هنوز هم برای درک حداقلی این اندیشه در مکاتب فکری و مذهبی قرن بیستم گویی عجله و ضرورتی احساس نمی شود . بنابراین من در این تلاش مضحکانه به جایی می روم که فرشته ها جراءت گام گذاشتن در آن را نداشته اند . تلاش من بر این ست که که با نگاهی مختصر به موضوعات کلیدی پست مدرن ارتباط آن را با مسایل خاص علمی و آموزشی در نظم چند گانه ای که بین علم و مذهب ( سنت ) گره خورده ست بیابم .

تعریف یک ضد تعریف : اولین مسئله ای که در پست مدرن و ساختار شکنی با آن مواجهیم گستردگی دیدگاههای فلسفی ست . آنچه هست حرکت کلی و مبهمی ست که همان طور که از درون متفاوت ست در بیرون وبعد خارجی به عنوان اندیشه ی فلسفی جدیدی تعمیم یافته . در حقیقت ساختار شکنی که به نظر می رسیدفرم افراطی پست مدرن نمایانده شود آشکارا نظریه ای ضد تعریف ست . بنابراین تمامی تلاش های من در تعریف آن پیشاپیش محکوم به شکست ست . تئوری پست مدرن و ضد تئوری ساختار شکنی اذعان دارند که هیچ تجربه یا اندیشه ی بشری نیست که بتواند از بعد خارجی مسایل شناخت شناسی را مانند آن ها تعریف کند . تمامی اشکال گوناگون عقلانیت را نیرویی در برگرفته که باعث کندی این حرکت می شود به شکلی که با شناخت شناسی رئالیسم علمی و پوزیتیسم فلسفی اشتباه گرفته می شود .

ساختار شکنی مدرن :اگر می خواهیم به معنای پست مدرن پی بریم ابتدا می بایست مدرنیته را پست مدرن ادعای جانشینی آن را دارد تعریف کنیم . مدرنیته با نظریه ی جهانی روشنگری مساوی دانسته شده ست .

این قدرت و نگرش موفق به طبیعت و فرهنگ بر مجامع علمی مدرن و جامعه ٬ اقتصاد٬ اخلاق و ساختارهای شناختی ما حکم فرماست . بدین معنا که عقل بشری همان طور که علوم ریاضی و فیزیک را استنتاج می کند به همان راحتی با عقاید غیر علمی مذاهب و دیگر اشکال اندیشه های این چنینی روبروست . عقل و علم ٬ تکنولوژی و اداره ی بوروکراتیک ٬دانش ٬ ثروت و رفاه ما را از طریق کنترل منطقی طبیعت و جامعه رشد می دهد .مدرنیته به دستاوردهای مذهبی به عنوان مطالعه ی موردی نمونه به این دلیل حمله می کند تا به زوایای اندیشه های در حال شکل گیری پست مدرن برسد . کارل مارکس در ایده هایش قوانین ساختاری و فوق ساختاری اقتصاد را معرفی می کند . او می گوید جامعه و به دنبال آن رسوم اجتماعی و فلسفی بر بنیاد ماتریالیسم ساخته شده اند . در اندیشه ی او مذهب به عنوان بخشی از فوق ساختار فقط آینه ای ایدئولوژیکی از ساختار اقتصادی یک جامعه ست .

زیگموند فروید استعاره ی فوق ساختاری و بنیادی را برای نمایاندن ساختارهای بنیادی روان بشریبه کار می برد چیزی که محدودیت ها و امکان های زندگی انسان از آن ناشی می شود . در دیدگاه او مذهب در اصطلاح خودش حقیقت ندارد اما بازتاب دلخوشی ایی بی اساس از حقیقت بسیار عمیق روان ست . فروید ٬ مارکس و جانشینان فراوان آن ها معتقدند واقعیت فردی فرد یا جامعه برای خود جامعه یا فرد به ندرت قابل شناختند زیرا مفاهیم یا ساختارهایی پنهان مانده وجود دارند که باید از دل فرم های جدید تحلیل های علمی ـ اجتماعی جدیدی عرضه شوند .

کلود لوی اشتراوس از اساس فوق ساختاربرای اثبات مطالعات انسان شناسی اش استفاده می کند . بنابراین ریشه های انسان شناسی به عنوان نظمی در ژرفای استعاره ی پنهان شده ی بنیاد های علّی می باشند . تئوری تکامل تدریجی داروین می تواند مدلی از اساس فوق ساختاری باشد به این دلیل که بیانگر اشکال بالاتر حیات ست ٬ حیاتی که در تکوین علت و معلولی بر اشکال پایین تر ساخته شده که آن هم با قوانین پنهان و ناشناخته ای تعریف می شود که به هیچ وجه بدیهی نیستند . این شکل از دانش نمی تواند نظریه های قابل اطمینانی ارائه دهد زیرا با تصورات روان شناسانه ٬ افکار غلط بسیار عمقی نگر ( مانند نظریه ی داروین ) و ایدئولوژی های متعصبانه (همچون نظریات مارکس ) تحریف شده ست .

این مطلب را تا رسیدن به هرمنوتیک و ساختار شکنی در ادامه پی خواهیم گرفت....

۱۳۸۷ خرداد ۱۳, دوشنبه

دردسرهای لغتی با حرف" ف" و...

اغلب از من می پرسند آیا شما فمنیست هستید؟ آیا اجازه می دهید که مردان برای شما در را باز کنند؟ آیا آرایش می کنید یا این کار را نوعی ستم برزنان می پندارید؟آیا ضدخانواده هستید؟ هنوز مراسم مذهبی را به جا می آورید؟و...

نه اشتباه نکنید ٬ این سوالات ازمن پرسیده نشده .اینها سوالاتی ست که ازخانم هلن میلر استاد دانشگاه داگلاس پرسیده می شود ٬کسی که در زمینه ی فلسفه ی فمینسم کار می کند . خود او می گوید :دوست دارم وقتی درباره ی این فلسفه صحبت می کنم حرف "ف" را به کار برم تا بگویم فمنیسم !پس می بینید درآن جا هم صحبت کردن از این موضوع گویی دارای بار منفی است . او می گوید فمنیسم واژه ای انحرافی ولغتی ناخوشایند شده به طوری که شما نمی خواهید ضمیمه ی هویتتان باشد .تصور منفی از این واژه رافرهنگ عامه ورسانه ها سبب شده اند بااین اعتقاد که وقتی برابری زنانه حاصل شده ست ضرورتی چندانی به آن احساس نمی شود .وی بیان می کند که معمولن از دانشجویانش می شنود که می گویند:" من هرگز تبعیضی نمی بینم ." یا " چه نیازی هست به شناختن فمنیسم ؟"و"آیا هنوز هم معتقدید که تمام موانع برعلیه زنان برداشته نشده است ؟"وسرانجام مهمترین ومشکل ترین مساله برسر راه این اندیشه وجود نظریه ای قدیمی در تعریف فلسفه ست که بیان می دارد دانش و حقیقت به طور مطلق به دست آمده است ٬حقیقتی شبیه مسلمات ریاضی وبنابراین با فاکتورهای اجتماعی مثل جنسیت یا نژاد قابل تغییر نیست .فلسفه ی فمنیسم در حقیقت این اندیشه را در فلسفه به چالش می کشد .

درست به تعداد زنان ومردان روی کره ی زمین راه های فمنیسم شدن وجود دارد .ممکن ست ما همه ی مباحث مطرح شده در اندیشه های یک نویسنده ی فمنیست را نپذیریم اما این بدان معنا نیست که فمنیسم غیر ضروری وبی اعتبار است .بنابراین حتی اگر شما کسی باشید که با نوشته های مستهجن به این دلیل که به زنان آسیب می رسانند موافق نباشید باز هم نمی توان برتمام نوشته های فمنیستی سرپوش گذاشت .

این ها چکیده ای بود از مقاله ی "کاربرد لغت ف در کلاس های فلسفه "که توسط همان خانم استاد دانشگاه عنوان شده ست .اودر ادامه ی این مقاله سعی دارد این واژه را متفاوت از تعریفی که رسانه های گروهی معرفی کرده اند بشناساند .با ذکر این نکته که چون مقاله علمی وسرشار از واژه های تخصصی می باشد سعی کرده ام با ترجمه ی آزادی از آن چه هست٬ کلیتی را ارائه دهم .

فمنیسم آزادیخواه در بسیاری از همان اصول اخلاقی که اندیشه ی برابری نامیده می شود بر برابری جنسیتی تاکید دارد .این اندیشه برکنار گذاشتن حصارها و موانع اجتماعی که محدود کننده ی زنان می باشند ٬انگشت می گذارد . ابتدا یی ترین شاخه ی این طرز تفکر فمنیست های لیبرال بودند که مخالف محودیت هایی بودند که زنان را از دانشگاه دور نگه می داشت یا از حق رای محروم می کرد .آن ها همچنین به نابرابری اقتصادی در زنان نیز اشاره داشتند .بنابراین تمرکز آن ها بر مظلومیتی بود که از بیرون بر زنان تحمیل می شود و تا برطرف نشدن کامل این ستم بر زنان به تلاش خود ادامه می دهند .آن ها مثل دیگر تئوری های لیبرالی به دوگانگی و موقعیت های فردی تاکید دارند .مشکل عمده ی این نوع فمنیسم این ست که به موانع و حصارهای نامرئی بر زنان توجهی ندارد ومشکل زنان را فقط در تحصیل یا محدودیت های خانوادگی می شمارد چیزی که این روزها حداقل از نظر دانشگاهی نشان می دهد که زنان در ادامه ی تحصیل مشکلی ندارند .

گروه دوم فمنیست های رادیکال هستند . این اندیشه در مخالفت با فمنیست های لیبرال رشد کرد .آن ها معتقدند که ساختار مرد سالارانه ی جامعه ست که زنان را سرکوب می کند .اندیشه ای که در دهه ی ۱۹۶۰ میلادی ظهور کرد .واژه ی مرد سالارانه اشاره به سازمان ها و معیارها و قوانین مردانه دارد وبرخلاف لیبرال ها که معتقدند ساختارهای زیربنایی جامعه صحیح ست٬ رادیکال ها به نظام جنسیتی جنس راضی نمی شوند (جنس٬عبارت ست از ساختار زیستی مذکر یا مونث وجنسیت به معنی نقش های اجتماعی که زن یا مرد در جامعه برعهده می گیرند ).آن ها ـ به عنوان مثال کاترین مکنین ـ براین تصورند که نوشته های مستهجن که بی حرمتی نسبت به زنان را به دنبال دارد باید کنار گذاشته شوند .در حالی که دیگران معتقدند این نوشته ها ممکن ست ابزاری در خدمت زنان باشد که با آن ویژگی های جنس خود را بیان کنند .حرمت مادرانه و همچنین تولید مثل از موارد اختلاف نظر بین فمنیست های رادیکال است برخی براین باورند که مادری تنها ابزار قدرت برای زنان ست که از آن طریق می توانند خود را بیان کنند در حالی که دیگران شان زن را بالاتر از تولید مثل ونقش مادرانه می شمارند با این فرض که زنان می توانند از ویژگی های جنسی خود فراتر روند .آن چه که فمنیست های رادیکال در آن اتفاق نظر دارند تاکید بر چگونگی برخوردهای جنسیتی شخصیت ما و زندگی گروهی مان ست .

انواع واقسام فمنیست های دیگر هم هستند که شاید در حوصله ی این مقال نگنجد مثل فمنیست های سوسیالیست که بر برابری اقتصادی تاکید می کنند و فمنیست های مولتی کالچرال یا چند فرهنگی. آنان توضیح می دهند که چطور در بخشی از جهان براین موضوع تظاهر می شود که زندگی زنان بر مردان تاثیر می گذارد وبدین ترتیب برنیاز زنانه برای خود بودن سرپوش گذاشته می شود .انتقادی که بر آن ها وارد می شود این ست که ما چگونه می توانیم فرهنگ های دیگررا نقد کنیم ؟ ما نمی توانیم رسوم فرهنگی دیگران را نقد کنیم چون هیچ فرهنگی به طور ذاتی بهتراز دیگری نیست .

هنگامی که من کلاس های فلسفه ی فمنیسم را آغاز می کنم از دانشجویان می پرسم که آیا آن ها خودشان را فمنیست می دانند ؟در کلاسی بیست و پنج نفره دو یا سه دست بالا می رود .بعد وقتی که در کلاس قدم می زنم واز تک تک آن ها می خواهم که نظرشان را در این مورد بگویند با چنین جواب هایی مواجه می شوم :"خب!من فمنیست نیستم ٬اما ..." این اما البته در این جا بسیار پرمعنی ست از نظر من یا " من فکر می کنم مردان و زنان در همه چیز باید با هم مساوی باشند" ٬ " من نمی خواهم اساس قضاوت را روی جنسم قرار دهم " ٬" فکر نمی کنم که عادلانه باشد اگر من از قدم زدن در خیابان هنگام شب هراس داشته باشم " یا این جمله که " این درست نیست که زنان در افغانستان نمی توانند کار کنند " ٬" این خاصیت خود ماست که اراده و تصمیم های ما را می سازد ".

این زنان ومردان بر یک اصل اخلاقی عمده که فمنیست ها را باهم متحد می کند باور دارند وآن عبارت ست از تساوی فرصت ها .

حالا با وجود این توصیفات آیا فمنیسم یک ضرورت است یا اندیشه ای ست که تاریخی از آن گذشته وکارکرد خود را از دست داده ؟آیا می توان فمنیسم را برای تمام جوامع یکسان دانست یا در فرهنگ های مختلف شیوه های گوناگونی را به خود گرفته ؟وساده ترین وپیش پاافتاده ترین سوال آیا این اندیشه خطرناک است ؟ خوب است یا بد ؟ ما درباره اش چطور فکر می کنیم .


*این مقاله چکیده ای ست از ترجمه Using the F - word in Phlosophy Classes نوشته یEllen Miller