نگاهی به:
بررسی پرونده یک قتل
زیر نظر میشل فوکو
ترجمه
مرتضی کلانتریان
نشر آگه.
چاپ دوازدهم، 1400
قتل، این نارواترین خصلت بشری، از جذبهای عجیب و عمیق برخوردار است. چنان زشت که
تمام انسانها با هر خوی وفرهنگی آن را شنیع میدانند و دایرهای از ممنوعیت دور آن
میکشند. با این همه در تمام جوامع هستند کسانی که پا از دایرهی منع بیرون میگذارند؛
(حتی کسانی که خود پیشتر از انجام عمل شنیع، از ممنوعیت آن سخن گفتهاند). کشتار
همواره با تمدن انسانی قرین بوده است چه در جنگها و چه در آشوب سیاست اما قتل
فردی موضوعی همواره فراتر است. انگار فردی بودن قتل به آن شخصیت میدهد. دیگر آدمهای
تابع دایرهی منع -که اکثریت جوامع انسانی را تشکیل میدهند و هرگز دست به قتل
فردی با گناه یا بیگناه نمیآلایند- نیز از جذبهی قتل در امان نیستند. تیراژ
فراوان داستانهای پلیسی گذشته از اینکه پاسخی به نیاز حل معماست، بیانگر اندیشیدن
به قتل است نه برای دست به عمل قتل زدن بلکه برای غور کردن در رفتار و منش کسانی
که کشته شدهاند یا کشندهاند زیرا فقط داستانهای پلیسی نیست که پرتیراژ است بلکه
داستانهای غیرپلیسی قتل محور نیز در این جذبه همراه انسان است.
حرف از داستان شد. آن چیز که قتل را – قبل و بعد از
انجام این کردار مهیب- برجسته و جذاب میکند نه خود قتل که ماجرای فرد یا افرادی
است که به مرحله جنون کشتار رسیدهاند و در این جنون مقتولان بیگناه نیز همدستند.
همدستی آنها وقتی بیشتر آشکار میشود که دادگاههای بررسی قتل بر پا میشود و در این
دادگاهها وکیل متهم در سویی است و دادستان(به عنوان نماینده مقتول) در سویی دیگر
و افکار عمومی ضلع سوم این مثلث را میسازد. حالا همه دایره را از یاد بردهاند و
در مثلثی که دست به دست دادهاند مشغول نگریستن به قاتل میشوند. و قاتل- که اغلب
ساکت است و وکیل از سوی او سخن میگوید- با تعریف ماجرایش ناگهان از هیبت هولناک
خود خارج میشود و در سوی، اگر نگوییم معصوم، لااقل در سوی ناگزیر ماجرا صف میبندد.
مقتولان فراموش میشوند و آنچه اهمیت دارد قاتل است و چگونگی مجازات یا تبرئهی او.
دستهای حق به او میدهند. دستهای شعورش را زیر سوال میبرند و ناتوانیاش را در
انجام تصمیم درست و دستهای دیگر به منش او مینگرند که چه به زیبایی در نقش معصوم
فرورفته است و یا لااقل بخش بزرگی از بار گناه را از دوش خود برداشته و به دوش
مقتول یا مقتولان نهاده است.
این است ماجرایی که فوکو به همراهی تیمی برگزیده از بهترین تحلیلگران به واکاوی
قتلی روستایی میپردازد و پیش از آنکه ما را به تحلیلهای کتاب برساند، داستان میگوید.
داستانی موبه مو مستند از دل پروندههای
خاک خورده از سال 1835، یعنی یک قرن و نیم پس از قتل. پروندهای که پیش از خود
قتل، روند دادرسی آن است که برای ما شگفتی میآفریند و دقت نظام قضایی فرانسه را
به رویمان میگشاید. پس در روایت قتل، درنگی شهرزادگونه است که خواننده را پای
بازخوانی قتل مینشاند. شهرزاد خوب میداند که ذهن چطور برده و مطیع قصه است و
برای دنبال کردن آن بیتاب. پس روایتهای کسلکنندهی شهود و اسناد دادگاه هم
خواندنی میشود و این همه تازه اول ماجرا ست. ماجرا از آن دستنوشتهای آغاز میشود
که متهم-قاتل در زندان مینویسد. چهل صفحه در پانزده روز و شرح حال نکته به نکته
روزمرگیهای خانوادهاش با حافظهای بینظیر که نکتهای را فرونگذارد. دستنوشتهای
که پایه تحلیل میشل فوکو میشود و در کنار دیگر تحلیلها بعد دیگری از داستان را به
روی ما بازمیگشاید.
میشل فوکو در تحلیل صفحات پایانی کتاب با عنوان «قتلهایی که روایت میشود» به این
دستنوشته اشاره میکند: «در شیوۀ عمل ریوییر، یادداشتها و قتل به ترتیب زمانیِ
منظم اتفاق نمیافتند: جنایت، بعد روایت. نوشته حرکت را نقل نمیکند؛ اما میان این
و آن تار و پود گوناگونی بافته شده است: از یکدیگر پشتیبانی میکنند، هر یک دیگری
را، در روابطی که هرگز از تغییر بازنمیمانند، به دنبال خود میکشد.»(ص232) و «قتل
که برای پس از انشای یادداشتها و تنها به منظور به جریان انداختن فرایند ارسال آن
پیشبینی شده بود، آزاد میشود و سرانجام به وسیلهی تصمیمی که کلمه به کلمه، بیآنکه
آن را بنویسد، محدودۀ آن را مشخص کرده بود، یعنی به وسیلهی روایت، تنها و اول از
همه ظاهر میشود.»(ص234) فوکو گرچه به بُعد روایی قتل توجه دارد اما دو همکار
دیگرش، ژان پییر و ژان فاوره مقالهی تحلیلی خود را با عنوان «حیوان، دیوانه، مرگ»
چنان استادانه به سرانجام میرسانند که با پایان یافتن آن، نمای قاتل و مقتولین
تکثر مییابد همچنان که خودشان میگویند «ما نسبت به مردهها بریالذمه نیستیم.» این
نگاه جامعهشناختی به این قتل، یکسره چشم و گوش ما را به وضعیت ستم اجتماعی باز میکند؛
ستمی که ستمگر را توجیه نمیکند بلکه گاه و بیگاه جای آن با ستمدیده عوض میشود تا
گرهی از چرایی قتل، این مهیبترین رفتار آدمی، باز شود و شاید، چه بسا جلوی فاجعهای
از این دست گرفته شود البته اگر ستم در ابعاد بزرگ اجتماعی و سیاسی کنار رود. این
قتل برای فوکو و گروهش، دستمایهای برای شناخت ساز و کارهای قدرت، نهادهای
اجتماعی، به چالش کشیدن علوم پزشکی و نیز زیر سؤال بردن ارزشها و اعتقادات فراهم
میآورد.
ترجمه زندهیاد مرتضی کلانتریان و تسلط او بر واژههای حقوقی ما را به دادگاهی
تمام عیار در بررسی پروندهی قتل میبرد؛ پروندهای که یکسر آن داستان قتل است با
شخصیتها و کنشها و حوداث پیرامون و سوی دیگر آن پزشکان و روانپزشکانند که هر
کدام در ضلعی از مثلث دادستان یا وکیل ایستادهاند و سوی دیگر آن تحلیلگرانی که
پس از یک قرن و نیم از همان رفتار آدمی سخن میگویند که گذر زمان گردی بر آن
ننشانده است.