‏نمایش پست‌ها با برچسب نخستین حرکت جمعی نویسندگان، امیل زولا، ماجرای دریفوس، تعهد نویسنده، عدالت، رمان نویس، ژرمینال. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نخستین حرکت جمعی نویسندگان، امیل زولا، ماجرای دریفوس، تعهد نویسنده، عدالت، رمان نویس، ژرمینال. نمایش همه پست‌ها

۱۴۰۳ شهریور ۳, شنبه

«من متهم می‌کنم»؛ زولا برای دریفوس

این یادداشت، پیش از این، در نشریه اینترنتی «بیان آزاد»شماره 15، مرداد 1403 منتشر شده است: 

«من تنها یک شاعرم، یک قصه‌گوی منزوی که در گوشه‌ی خلوت خود با یک نیت کار می‌‏کند. من دریافته‌ام که یک شهروند خوب باید کاری اساسی به کشورش ارائه دهد و به همین ‏دلیل، همیشه خود را غرق در کتاب‌هایم کرده‌ام. اینک من، به سادگی به آن‌ها بر می‌گردم، ‏زیرا وظیفه‌ای که به خودم واگذار کرده بودم، به پایان رسیده است. من سهم خود را تا حد ‏مقدور ادا کرده‌ام و اینک دیگر در خاموشی فرو می‌روم. با این وجود، چشم‌ها ‏و گوش‌هایم را باز نگه می‌دارم... من هشیارم، شب و روز، تا چه در افق پدیدار شود. ‏درحقیقت، من سرسختانه امید دارم که حقیقت و عدالت، خیلی زود از آن سوی کشتزارهایی ‏که آینده در آن‌ها می‌روید، پدیدار شود. و من همچنان منتظرم.»
این آخرین نامه‌ی امیل زولا، نویسنده‌ی داستان‌های «ژرمینال»، «دیو درون»، «سهم سگان شکاری»، «دارایی خانواده روگن»، «شور زندگی»، «شاهکار»، «پول»، «شکست» و بسیاری داستان‌ها و نمایشنامه‌ها و مقالات دیگر است به رئیس‌جمهور پس از پایان ماجرای دریفوس که تا سال‌ها فرانسة آن سال‌ها را در تب و تاب نگه داشته بود تا سرانجام حقیقت و عدالت پیروز شد.  
حقیقت و عدالت در ماجرای افسر دریفوس رخ نمی‌داد اگر نویسنده‌ای همچون زولا نبود که تاب و توان و انرژی‌اش را صرف اثبات بی‌گناهی افسری کند که درگیر پرونده‌ای ساختگی در جزیره‌ی گویان، معروف به جزیره‌ی شیطان، در زندان انفرادی بسر می‌برد، بدون حتی حق یک کلمه حرف زدن با زندانبانش. زولا در این کارزار تنها نبود و بدون کمک دوست روزنامه‌نگارش کلمانسو انتشار نامه «من متهم می‌کنم» امکان‌پذیر نبود؛ اتحاد نویسنده و روزنامه‌نگار، زنجیره‌ای از حمایت نویسندگان روشنفکر دیگری را به دنبال داشت که به پیروزی حقیقت انجامید.
ماجرا چه بود؟
فرانسه پس از سال‌ها مبارزه به دستیابی دو بند اصلی شعار انقلاب کبیر یعنی «آزادی و برابری» نزدیک شده بود که نتیجه‌ی آن تفکیک نهاد کلیسا از دولت بود. اما در دوره‌ی ناپلئون، دوباره، کلیسا قدرت گرفت که به معنای محدویت مذهبی برای دیگر اقلیت‌های مذهبی بود، گرچه در این دوره، به دلیل استفاده از پتانسیل مالی، بارزگانی و صنعتی یهودیان، ناپلئون حق آنان را برای داشتن نماینده در پارلمان فرانسه به رسمیت شناخته بود.
در دهه‌ی 1880، تشکیلاتی به نام «اتحاد وطن‌پرستان» شکل گرفت که خواهان فرانسه‌ای کاتولیک و متحد بود و «برنامه‌ی سیاسی خود را بر محور مبارزه با یک اقلیت مذهبی شکل داد.» (دقیقیان؛ شیرین‌دخت) یهودی‌ستیزان فرانسه در اتحادیه‌ای گرد هم آمدند و با تأکید بر افکار ملی‌گرایانه با آبشخور مذهبی فرانسه‌ی کاتولیک، خواهان حذف اقلیت دینی یهودیان (تنها اقلیت دینی غیرمسیحی در فرانسه‌ی آن زمان) از مراکز نظامی، سیاسی و مدنی بودند.
14 سال پس از تشکیل «اتحاد وطن‌پرستان»، اتهام جاسوسی به کلنل آلفرد دریفوس که اصالتی یهودی داشت، به مدت یازده سال فرانسه را دو بخش تقسیم کرد: دریفوسی‌ها (طرفدران دریفوس) و آنتی‌دریفوسی‌ها (مخالفان او). چپ مدرن فرانسه، جمهوری‌خواهان، طرفداران تفکیک نهاد کلیسا از دولت و روشنفکران آزادی‌خواهی همچون مارسل پروست، ژرژ کلمانسو[1]، آنری پوانکاره[2]، آناتول فرانس، امیل زولا، اکتاو میربو[3]، کلود مونه[4]، نقاش، ‏موریس مترنیخ[5]، شارل پکی[6]، ژولین بندا[7]، لئون بلوم[8]، استفان مالارمه[9] و ژان ‏ژوره[10] حضور داشتند. مارسل پروست در رمان بلند خود به نام «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» بخشِ مفصلی را به ماجرای دریفوس و بی‌گناهی او و دسته‌بندی‌های محافل فرانسوی بر سر این ماجرا اختصاص داده است. در جبهه‌ی مخالفان دریفوس، هوادران به قدرت رسیدن کلیسا، بناپارتیست‌ها، سلطنت‌طلبان، و طرفدران نظامی‌گری حضور داشتند و از بین نویسندگان و روشنفکران صاحب نام این دسته نام‌هایی همچون پل والری[11] شاعر به چشم می‌خورد. آندره‌ژید و رومن رولان نیز بین دو جبهه‌ی مخالف و موافق در تردد بودند. آنتوان چخوف، پزشک و نویسنده مشهور روس که آن زمان در فرانسه اقامت داشت در نامه‌ای به یکی از دوستانش نوشته بود: «ما در اینجا جز راجع به زولا و دریفوس درباره هیچ چیز دیگری گفت‌وگو نمی‌کنیم.» جمله‌ای که نمایی از محافل روشنفکری آن زمان فرانسه به دست می‌دهد.
ماجرای دریفوس از 1894 تا 1906 فرانسه را درگیر خود کرد. سال 1893 اداره آمار و اطلاعات ارتش فرانسه اشتباهی تاریخی می‌کند با این گمان که وابسته‌ی نظامی سفارت آلمان در پاریس با افسری فرانسوی در ارتباط است. دستخط فردی با نام مستعار «د» به دست بخش آمار و اطلاعات ارتش فرانسه افتاد که بلافاصله آزمایش خط انجام گرفت و دستخط را با خط افسر دریفوس مشابه یافتند.  

در سال 1870 و به دنبال اشغال ایالت‌های آلزاس و لُرِن ِفرانسه از سوی آلمان، خانواده دریفوس برای حفظ تابعیت فرانسوی آن‌جا را ترک کرده بودند و حالا در 1894 دریفوس به وزارت جنگ احضار و متهم به جاسوسی شد. او از همان ابتدا اتهامات خود را رد کرد ولی فضای نظامی آن زمان بر ضد او بود و مشابهت دستخطش نیز وضع را بدتر کرد. 
موجی از نفرت فضای فرانسه را در برگرفت و مطبوعات ضد دریفوسی فعالیت‌های خود را با شدت هر چه تمامتر ادامه دادند. او متهم به افشای اسرار ارتش فرانسه به آلمان بود و چون اصالتاً زاده‌ی ناحیه‌ای در مرز بین فرانسه و آلمان بود، به اتهام وابستگی او به آلمان دامن می‌زد.  موج یهودی‌ستیزی آن زمان وضعیت را بر او سخت‌تر کرد و سرانجام محکوم به حبس ابد در جزیره شیطان (گویان) فرانسه شد.

زولا برای دریفوس
«دنیا سیاهچاله‌ای تهی است اگر کسی به دروغ مورد اتهام و محاکمه قرار گیرد،» عبارت زولاست در توصیف این وضعیت و در دفاع از آلفرد دریفوس تا نگرانی خود را از پایمال شدن قانون مدنی، تساوی حقوق شهروندی، عدالت و جمهوریت اعلام کند و از آن مهم‌تر زولا نگران ایمان انسان دربند به دیگر انسان‌هاست که مراقب حق او باشند زیرا بدون آن دنیا سیاهچاله‌ای تاریک و پوچ خواهد بود. 
عکس‌العمل زولا به بازداشت غیرقانونی دریفوس از زمانی شروع شد که شواهدی مبنی بر بی‌گناهی دریفوس به دست آمد اما دادگاه نظامی حاضر به بررسی آن شواهد نبود و وقتی هم که مجبور به بازبینی شد زیر فشار همان افسر اطلاعات که اولین بار چنین اتهامی را به دریفوس وارد کرده بود، پرونده‌ها نه تنها بررسی نمی‌شد بلکه متهم اصلی -فردینان والزین استرازی- به راحتی تبرئه شد زیرا مقامات جلوی انتشار شواهد جدید را گرفتند و در دادگاهی که تنها دو روز طول کشید او از پرونده کنار گذاشته شد و بعد از مدتی از کشور گریخت و مجدداً اتهامات جدیدی علیه دریفوس مطرح شد. دریفوس به خلع درجه، حبس، تبعید ابد و محرومیت دائمی از حقوق اجتماعی محکوم شد.
با تبرئه استرازی و اعلام بسته شدن پرونده دریفوس، امیل زولا بر آن شد تا خود به عنوان نویسنده‌ای که کتاب‌هایش خوانده می‌شد و مردم فرانسه به خوبی او را می‌شناختند در مقابل این بی‌عدالتی بایستد و دفاع از دریفوس را خود از طریق مطبوعات پی بگیرد.
در 25 نوامبر 1897، زولا در گفت‌وگو با برنارد لزارد، سردبیر
Le Temps به این بی‌عدالتی قضایی اشاره کرد که سدی است در مقابل اصل جمهوریت فرانسه و پس از آن اولین نوشته‌ی خود را در فیگارو منتشر کرد. این نوشته یکی از پیشروترین متون ضدنژادپرستی است و در بخشی از آن چنین نوشت: «از قرون دوردست تاکنون، تاریخ اقوام زمین، چیزی نیست جز درس‌گیری در زمینه مدارا با یکدیگر و در حقیقت، رویای نهایی متقاعدشدن  آن‌ها به برقراری اتحاد برادرانه و جهانی و آمیختن آن‌ها در قالب یک تن یگانه و مهربان که تا حد ممکن از کین‌توزی میان آن‌ها بکاهد[12].» او می‌گوید: «در زمانه‌ی ما نفرت داشتن انسان‌ها از یکدیگر و کوبیدن بر سر و مغز یکدیگر، تنها به دلیل داشتن چهره‌هایی متفاوت، دیوانگی و هیولاوارگی است.»  زولا انسان را از هیولاوارگی برحذر می‌دارد که سرچشمه‌اش نفرت است؛ نکته‌ای که «محمد مختاری، نویسنده‌ای دیگر در این سوی جهان، با همان دغدغه‌های انسان‌دوستانه و تعهدش به انسان از آن با عنوان «تمرین مدارا» یاد می‌کند. اما جریان‌های پوپولیستی، خوراک گرفته از خشم و نفرت توده‌ها بر آتش نفرت می‌دمند تا آزادی را هر چه بیشتر دشوار کنند و از نیروی مخوف نفرت توده‌ها در استحکام پایه‌های قدرت خود سود برند.  

بنابر نظر امانوئل لویناس[13] که منشأ فلسفی نظریه‌ی خود را در رویارویی میان سوژه و دیگری به دست می‌آورد، آزادی که در اخلاق او مد نظر است به آسانی به دست نمی‌آید و برای همین او از «آزادی دشوار» حرف می‌زند این آزادی به معنای مبارزه با هر گونه همانندسازی است که می‌توان گفت نقطه‌ی مقابل جریان‌های پوپولیستی است زیرا این جریان‌ها با کوبیدن بر طبل ملی‌گرایی و دیگر تشابهات قومی، زبانی، دینی و... به همانندسازی افراد یک جامعه دست می‌زنند، تکثرگرایی را برنمی‌تابند و نه هیچ‌گونه تفاوتی را بین افراد یک جامعه در عقیده، مذهب و نژاد و...   
نامه‌ی زولا را می‌بایست در پاسداشت این «آزادی دشوار» در شمار آورد. آن آزادی که خاص همگان است و پاسداشت و حفظ آن به اندازه‌ی به دست آوردنش دارای اهمیت است.

زولا خستگی‌ناپذیر دست به انتشار نامه‌هایی زد. نامه‌های او با عناوینِ «خطاب به جوانان»، «خطاب به فرانسه» که دست به دست در فرانسه‌ی پر تب و تاب آن سال‌ها می‌گذشت، روزنه‌ی تازه‌ای در روزنامه‌نگاری گشود که «نامه‌ی سرگشاده» نام گرفت. از این رو زولا مبدع گونه‌ی (Genre)، تازه‌ای در روزنامه‌نگاری است که «نامه‌ی سرگشاده» نام گرفته است که بعدها در گوشه و کنار دنیا تأثیر شگرف خود را نشان داد و تبدیل به بخشی از بیان آزاد در سنت روزنامه‌نگاری شد.
عکس‌العمل زولا به گردهمایی آنتی‌دریفوس‌هایی که خواهان اعدام دریفوس شده بودند، منجر به انتشار نامه‌ی «خطاب به جوانان» شد. او در این نامه، آن جمعیت را «اوباشی نامید که جایگاه آزادی را تبدیل به محلی برای تظاهرات نژادپرستانه کرده‌اند.» او نگرانی خود را به جوانان چنین اعلام می‌کند که «آیا می‌خواهند قرن بیستم را با کشتار شهروندان آغاز کنند؟» آن هم در جایی که شهروندانش وامدار کوشش گذشتگانی هستند که به خاطر فداکاری آنان به جامعه‌ای دموکراتیک دست یافته‌اند.
نامه زولا با عنوان «من متهم می‌کنم» اما دریچه‌ای تازه به روی آزادی بیان گشود نه فقط از آن روی که زولا به پاسداشت حقیقت و عدالت قد برافراشت، بلکه گذشته از آن، این نامه را می‌بایست اولین عکس‌العمل نویسندگان به وضعیت حقوق شهروندی و عدالت  به شمار آورد. نویسنده‌ای اجتماعی که همواره از طبقات محروم، درد مردم و بحران‌های اجتماعی می‌نوشته است حالا در مقابل واقعیت بی‌عدالتی موجود ایستاده است. برای انتشار این نامه، زولا از دوستش ژرژ کلمانسو سردبیر روزنامه لیبرال
L'AUror  کمک گرفت که روزنامه‌نگاری موقع‌شناس بود و دیدگاه‌هایش به زولا نزدیک بود.  انتشار این نامه موجی از همراهی نویسندگان و روشنفکران را به دنبال داشت. گفته می‌شود سیصد نفر از نویسندگان و اندیشمندان با این نامه همراهی کردند و به قولی «چپِ فرانسه در ماجرایِ دریفوس در قدّ و قوّاره‌ی خوبی ظاهر و از خود شخصیّتی شایسته‌ی تکریم نشان داد. «من متهم می کنم» نشانِ افتخار و مایه سر بلندی تاریخ پر نشیب و فراز روزنامه و حرفه‌ی روزنامه‌نگاری گردید.[14]»

«من متهم می‌کنم» و تأثیراتی که به دنبال داشت
پس از این نامه و زیر فشار افکار عمومی، پرونده‌ی دریفوس دوباره به جریان افتاد. سه کارشناس امور نظامی تأیید کردند که اطلاعات نوشته شده در  آن نامه‌ی خیانت‌کارانه نمی‌توانسته است متعلق به دریفوس بوده باشد. بخشی از مقام‌های بالای مدنی و نظامی فرانسه به کشف حقیقت نزدیک شدند. رئیس ضد اطلاعات ارتش، کلنل پیکار، در سال 1986 نتیجه تحقیقاتش را به رسانه‌ها و رؤسای ارتش اعلام کرد و معلوم شد فردی به نام استرازی، کلنلی بدنام و دارای سوء شهرت، در ازای گرفتن پول این کار را کرده است. از آن طرف، امرای ارتش هم حاضر به اقرار اشتباه خود نشدند و بیکار ننشستند. یکی از افسران رده پایین ضد اطلاعات ارتش فرانسه به نام کلنل هانری سندی را جعل کرد تا همچنان محکومیت دریفوس تأیید شود. استرازی همچنان بیگناه شناخته شد. کلنل پیکار را  وادار به استعفا کردند و به تونس فرستادند. مبارزه ادامه یافت.   
دسته‌بندی تا عمق ساختار اجتماعی-سیاسی فرانسه رسوخ کرد و حتی تا دل خانواده‌ها کشیده شد. همه جا بحث بر سر این بود که حق با کیست؟ با دریفوسی‌ها یا آنتی‌دریفوسی‌ها. کاریکاتوریستی وضعیت را در کاریکاتوری دو قسمتی چنین توصیف کرده بود: در صحنه اول، میزبان در حال خوشامدگویی به مهمانان از آن‌ها می‌خواهد درباره‌ی ماجرای دریفوس حرف نزنند و در صحنه‌ی دوم، مهمانان را زخمی و آشفته کنار میز شام سرنگون شده نشان می‌دهد که دارند درباره‌ی این ماجرا به سر و کله‌ی هم می‌زنند. عدالت مسأله اصلی فرانسه آن زمان بود اما کفه‌ی بی‌عدالتی نیز با رنگ و لعاب ملی‌گرایی و تنفر از کثرت‌گرایی بر عقیده‌‌‌ی خود پای می‌فشرد. درست در همین لحظه‌های تاریخ است که روشنفکر قد علم می‌کند و بی‌بیم از عدم محبوبیت نزد عامه مردم بر حقیقتی که دست یافته است پای می‌فشرد.
زولا در نامه‌ی معروف «من متهم می‌کنم» قدرت بیان ادبی خود را از احساس خالصانه‌ای گرفته بود که نسبت به اجرای عدالت داشت. مخاطب نامه‌ی سرگشاده‌ی او رئیس جمهور فرانسه بود. او می‌دانست که در چارچوب قوانین رئیس جمهور حق دخالت در قوه‌ی قضاییه را ندارد اما نامه را خطاب به او نوشت تا مسئولیت اجتماعی همگانی را یادآور شود. در این نامه، که اسناد و مدارک فراهم آمده در پروند‌ی مورد بحث را به دقت واکاوی کرده بود، به تیم‌های بررسی پرونده و کوتاهی کردن آنها اشاره کرده بود تا بی‌پایه بودن اتهام‌ها را اثبات کند. هر بند نامه با فراز معروف «من متهم می‌کنم» همچون شعری بود از اعصار کهن، از آن زمان که انسان‌ها دریافتند برای زندگی در کنار هم به «عدالت» نیاز است و عدالت مستقر نخواهد شد تا آزادی بیان، مخالفت با بی‌عدالتی و مخالفت با همانندسازی نباشد و تا زمانی که دشواری آزادی درک نشود.

زولا در پایان این نامه معروف چنین نوشت: «تازه از امروز ماجراي دريفوس آغاز مي شود. زيرا امروز مواضع و موقعيت‌هاي شخصيت‌هاي درگير آشكار و درخور شناختن است. در يك سو گناهكارانند كه نمي‌خواهند ماجرا روشن شود و در سوي ديگر دوستداران حق و دادگري كه به خاطر آن زندگي خود را به خطر مي‌اندازند. در اين سو مبارزان آزاده خواستار حقيقت و دادگري و در آن سو، شيطان، خيانتكاران و بيماران رواني صف كشيده‌اند.» و سپس اضافه کرد: «جرأت کنید و مرا در برابر این دادگاه بگذارید و در روز روشن در برابر مردم از من بازپرسی کنید. من در انتظار آن هستم.[15]» همین جمله‌ی پایانی کافی است که بدانیم او تا چه اندازه به مسئولیت خود آگاه بوده است و عواقب آن را نیز در نظر داشته است. عواقبی که بعدها به قیمت جان او تمام شد. نامه‌ای که پاریس سال 1898 را به تاب و تپشی شدید واداشت. هزاران نفر جلوی دفتر روزنامه صف بسته بودند تا به محض درآمدن روزنامه آن را بخرند. برخی از آن‌ها آنتی‌دریفوسی‌ها بودند که نسخه‌های روزنامه را می‌خریدند و همان‌جا آتش می‌زدند. مهم نبود. مهم انتشار آن نامه‌ای بود که مسئولیت اجتماعی نویسنده را  به ذهن‌ها آورده بود، نویسنده‌ای که مسئولیت تک تک مردم و دولتمردان را یادآور می‌شد. از وزیر جنگ تا رئیس ستاد ارتش، از همه با نام و نشان و درجه نام برده بود و نقش آن‌ها را در کوتاهی اجرای عدالت یادآور شده بود؛ او همه را آتش‌افروز این بزهکاری می‌دانست. در زمانی کوتاه بیست هزار نسخه از روزنامه به فروش رسید که در پایان سده‌ی نوزده رقم بی‌نظیری بود.
زولا به یک سال زندان محکوم شد ولی به توصیه‌ی دوستانش قبل از اجرای حکم فرانسه را ترک کرد و در انگلستان دور از خانواده‌اش اقامت گزید. فروش کتاب‌هایش به شدت افت کرد و خانواده‌اش با مسائل مالی مختلفی دست به گریبان شدند و خودش در نامه‌ای به همسرش نوشت که در جایی غیر از پاریس نمی‌تواند بنویسد.
پرونده‌ی دریفوس بالاخره بسته شد و از اتهاماتش تبرئه شد. زولا به کشور بازگشت. او بر نپذیرفتن حکم بخشودگی دریفوس پای فشرد زیرا که او گناهی مرتکب نشده بود که بخشوده شود و بعد از مدتی دریفوس به طور کامل تبرئه شد در حالی که بنا به گفته زندانبانش، آن زندان انفرادی در جزیره، نتوانسته بود ایمان او را به انسان از دست بدهد. درجه‌هایش به او برگردانده شد و به کار خود در ارتش برگشت اما کینه‌ی آنتی‌دریفوسی‌ها به زولا تمام نشد و او را به قتل رساندند. در شبی سرد، راه هواکش بخاری او را بسته بودند. زولا و همسرش در خانه خواب بودند. همسرش از مسمومیت دی اکسید کربن نجات پیدا کرد اما زولا درگذشت. در ابتدا مرگش حادثه قلمداد شد ولی در سال 1953 اسنادی به دست آمد که بر اساس آن معلوم شد مقاطعه‌کاری که همسایه‌ی زولا برای تعمیر شیروانی‌اش آورده بوده است، آنتی‌دریفوسی بوده است که به هنگام کار در پشت بام خانه‌ی همسایه‌ی زولا، راه هواکش بخاری خانواده‌ی زولا را بسته است.  این مرد در سال 1927 در بستر مرگش، 25 سال بعد از مرگ زولا، به کارش اعتراف کرده بود. زولا در حوالی شصت سالگی در پاسداشت و پای فشردن به تعهد نویسنده به انسان در گذشت  و  سنتی را به جای گذاشت که شاخک‌های نویسندگان تمام جهان را به حقیقت و عدالت حساس کرد.
سه سال پس از مرگ زولا، پارلمان فرانسه زیر فشار افکار عمومی، رسوایی‌هایی ارتش و دخالت کلیسا، اصل تفکیک نهاد کلیسا را از دولت دوباره پس از صد سال به قانون اساسی فرانسه بازگرداند.

روشنفکر و تعهد اجتماعی
در غرب، نویسنده به کسانی اطلاق می‌شود که به فعالیت ادبی شعر و داستان مشغولند این واژه در ایران معنایی گسترده‌تر یافته است و نویسندگان طیف وسیعی از پژوهشگران تا گاهی، حتی، مترجمان را دربرمی‌گیرد و از این رو وظیفه‌ی روشنفکر به معنای پاس‌داری از حقیقت دایره‌ای وسیع می‌یابد. واژه‌ی انتلکتوئل در زبان فرانسه که در فارسی معادل روشنفکر گرفته است «به دنبال سخن و کنش امیل زولا در ماجرای دریفوس وارد قاموس اجتماعی و سیاسی شد. پیش‌تر ولتر در «رساله‌ای پیرامون مدارا» فرد انتلکتوئل را متفکری دانسته بود که در جدل سیاسی یا همگانی شرکت و سمت‌گیری می‌کند و از ارزش‌هایی دفاع کرده یا راه‌حل‌هایی برای مسائل پیشنهاد می‌نماید.» مبارزه‌ی دلیرانه‌ی زولا در دفاع از این افسر فرانسوی، «روزنامه‌نگاران فرانسوی را ناگهان به یاد این تعریف ولتر انداخت  و مقوله‌ی انتلکتوئل که مصداق بارز خود را در وجود زولا یافته بود بر سر زبان‌ها افتاد. ابعاد مداخله‌ی زولا و تأثیری که بر سرنوشت جامعه‌ی فرانسه گذاشت، سهم بزرگی در احترام به نقش اجتماعی و کندوکاو در چند و چون و حدود روشنفکری در سراسر جهان داشته است. آشنایی با این سرفصل روشنفکری در فرانسه، شاید بتواند گستره‌ی همگانی ایرانی را در برابر فشارهای پوپولیستی مبنی بر رد هرگونه نقش مثبت روشنفکران در حیات اجتماعی و سیاسی جوامع امروز، آگاهی بخشد.[16]»  
در دوران مشروطه در ایران، واژه‌ی منور‌الفکر اشاره به تحصیلکردگان و نویسندگانی دارد که درد اجتماعی دارند و نه تنها توان فهم مسائل اجتماعی را دارند بلکه برای اصلاح بی‌عدالتی‌های آن راهکارهایی دارند. یکی از خواسته‌های جنبش مشروطه تأسیس عدالتخانه بود.  بعدها در تاریخ ایران روشنفکران به آن دسته از نویسندگانی اطلاق شد که جان خود را در راه پاس‌داشت حقیقت، عدالت، آزادی و مدارا (تکثر) گذاشتند و چراغ راه دیگرانی شدند که از پس آنان می‌آمدند.
روشنفکر بودن برای زولا یک انتخاب فردی بود ‌با این تعریف ولتری؛ «متفکری در جدل سیاسی یا همگانی شرکت و سمت‌گیری می‌کند و از ارزش‌هایی دفاع کرده یا راه حل‌هایی برای مسائل پیشنهاد می‌کند.» سارتر و کامو را در فرانسه می‌توان از ادامه‌دهندگان این جریان روشنایی‌بخش روشنفکری در فرانسه دانست و در روسیه، آنتوان چخوف، تولستوی، گورکی که از قضا آن‌ها در مقابل ستم بر اقلیت‌های مذهبی در روسیه ایستادند. «اتحاد وطن‌پرستان» 1880 فرانسه که خواهان فرانسه‌ای متحد و کاتولیک برای همیشه» بودند از نیروهای راست افراطی تشکیل شده بود که بعدها نمود دیگری از همین جریان خود را در آلمان هیتلری نشان داد. ده سال پس از ماجرای دریفوس در عثمانی، کشتار یک میلیون تن از ارامنه اتفاق افتاد که در عدم حضور و اعلام وجود روشنفکری آب از آب تکان نخورد آن‌قدر که هیتلر  «بعدها بی‌عملی دنیا درباره‌ی قتل عام ارامنه را برای خاموش کردن مخالفان نسل‌کشی ‏یهودیان مثال زد.» تا ثابت کند که نیرویی که حکومت‌های توتالیتری چون آلمان نازی از آن وحشت دارد، صدای روشنفکران و ایستادگی آنان است چون آنان توان این را دارند که صدای خود را به گوش مردم و در مواقعی به گوش کل دنیا برسانند.
 هانا آرنت در کتاب ریشه‌های توتالیستاریسم می‌گوید: «ماجرای دریفوس نخستین استفاده‌ی دولت‌های غربی از روش‌های توتالیتر بود. در این ماجرا هدف از محکمه‌ی قضایی نه کشف واقعیت، بلکه تولید و جعل آن بود. این محاکمه نشان داد اگر چنانچه واقعیت در تضاد با منافع حکومت قرار بگیرد، آن‌گاه باید خود واقعیت نیز بدل به دشمن شود. این ماجرا پیش درآمد شومی برای رژیم‌های توتالیتر بود.» آرنت پشتیبانی توده‌ای از توتالیستاریسم را ناشی از درک پایین اجتماعی توده‌های درگیر پروپاگاندا نمی‌داند. او در پیشگفتاری که بر کتاب توتالیستاریسم نوشته است می‌گوید: «پشتیبانی توده‌ای از توتالیستاریسم نه از بی‌اطلاعی و نه از مغزشویی مایه می‌گیرد.» و در توضیح آن یادآور می‌شود «این واقعیت که حکومت توتالیتر با وجود جنایتکاری آشکار آن بر پشتیبانی توده‌ای استوار می‌باشد بی‌گمان بسیار ناگوار است. از همین روی، چندان جای شگفتی نیست که پژوهشگران با توسل به باورداشت جادوی تبلیغات  و شست‌وشوی مغزی و سیاستمداران صرفاً با انکار آن غالباً از پذیرش این واقعیت سرباز می‌زنند.» او به گزارش‌های سرویس‌ امنیتی اس‌اس درباره‌ی افکار عمومی آلمان  در زمان جنگ از 1939 تا 1944 اشاره می‌کند که مردم آلمان درباره‌ی این اخبار به اصطلاح محرمانه- کشتار یهودیان در لهستان، تدارک حمله به روسیه و غیره- اطلاع کافی داشتند و «با وجود آن‌که مردم تحت تأثیر تبلیغات هیتلری بودند، هنوز هم می‌توانستند از خود عقاید مستقلی داشته باشند[17].» در کتاب «خواب در حکومت‌ توتالیتر؛ کابوس‌های یک ملت[18]» اثر شارلوته برات، که به بررسی خواب‌های مردم آلمان در فاصله سال‌های 1933 تا 1939، دوران حکومت نازی، پرداخته است نشان می‌دهد نگرانی  مردم  از نپذیرفته شدن توسط حکومت نازی، حتی پیش از آن‌که قوانین سختگیرانه اجرا شده باشد، آنان را به مسیر همراهی با خواسته‌های حکومت نازی کشانده است و ترس از طرد اجتماعی در کنار نگرانی و  ترس آنان از مجازات در خواب‌های مردم آزاد این دوره وجود داشته است در حالی که در خواب افرادی که در اردوگاه بوده‌اند چنین ترسی نمود نداشته است. این موضوع شاید بتواند از لحاظ روان‌شناسی جمعی پاسخی باشد بر وضعیتی که  توده‌ها از نظام‌های توتالیتر حمایت می‌کنند اما نکته این است که دستیابی اغلب این حکومت‌ها به چنین قدرت مخوفی ناشی از خواست جمعی پیشینی است. در ماجرای دریفوس اگر روشنفکران به رهبری امیل زولا در مقابل این بی‌عدالتی و پاسداری از ارزش‌های برابری‌خواهانه انقلاب فرانسه قد علم نمی‌کردند،  اتحاد راست‌گرایان افراطی
تحت عنوان اتحاد وطن‌پرستان- در عمل امکان داشت قدرتی مخوف را خلق کنند که بعدها خود از وجود آن وحشت کنند درست مثل همان اتفاقی که سال‌ها بعد در آلمان  رخ داد و هیتلر از دل آن ظهور کرد.  در واقع هدف جنبش‌های توتالیتر که به قول آرنت این خاصیت را دارند که زود هم فراموش می‌شوند، سازمان‌دهی توده‌هاست نه سازمان‌دهی طبقات. همه‌گیری رفتارهای توده‌ای راه بر هر نوع تکثری سد می‌کند، همه چیز باید شبیه همان چیزی باشد که توده‌ی یک شکل فاقد مغز که فقط دهانی گشوده دارد خواهان است و این توده هیچ تمایزی را برنمی‌تابد؛ اقلیتی با نیروی ویرانگر که درصدد است دیگران را زیر سیطره خود کشد و در این راه تنها روشنفکران  که نام خود را در وهله‌ی اول از ایجاد تمایز، تکیه بر خرد و پذیرش انواع عقاید متکثر گرفته‌اند سد راه و خار چشم این توده بی‌شکلی می‌شوند که پشتیبانی قدرت‌مندان را با خود دارد. روشنفکر در چنین شرایطی است که قد علم می‌کند و ایستادگی تام و تمام آن در مقابل این توده‌ی هواخواه ذره ذره به رهایی آن‌ها از مسخ‌شدگی منجر می‌شود گرچه خود همچون امیل زولا قربانی جهل و ستمکاری شود و «هویت نشانِ تمایز و تشخص می‌شود که در شرایطِ عادی به تعامل و رواداری می‌انجامد[19]
زولا در آن نامه‌ی سرگشاده نوشت: «هدف تمدن‌ها دقیقاً همین بوده که آن نیاز وحش به زوزه کشیدن برای یکدیگر و دیگر ابناء ‏نوع خود را که کاملاً به ما شباهت ندارند، از میان ببرند. از قرون دور دست تا کنون، تاریخ اقوام ‏زمین، چیزی نبوده جز درس‌گیری در زمینه‌ی مدارا با یکدیگر و در حقیقت، رؤیای نهایی متقاعد ‏شدن آن‌ها به برقراری اتحاد برادرانه و جهانی و پیوستن در قالب یک تن یگانه و مهربان که ‏تا حد ممکن از کین‌توزی میان آن‌ها بکاهد. در زمانه‌ی ما، نفرت داشتن انسان‌ها از یکدیگر و ‏کوبیدن بر سر و مغز یکدیگر، تنها به دلیل داشتن چهره‌هایی متفاوت، دیوانگی و هیولاوارگی ‏است.[20]»‏








 



 

 



[1] Georges Benjamin Clemenceau: روزنامه‌نگار، سیاستمدار و بعدها نخست‌وزیر فرانسه

[2] Jules Henri Poincaré: ریاضیدان، فیزیکدان نظری، مهندس

[3] Octave Mirbeau: روزنامه‌نگار، منتقد هنری و رمان‌نویس

[4] -Claude Monet: نقاش

[5] Maurice Maeterlinck: نویسنده بلژکی‌الاصل فرانسوی. برنده جایزه نوبل ادبیات

[6] Charles Péguy: شاعر و مقاله‌نویس

[7] Julien Benda: رمان‌نویس و فیلسوف

[8] Leon Blum: سیاستمدار سوسیالیست فرانسوی

[9] Stéphane Mallarmé: شاعر، منتقد و مترجم

[10] Jean Jaurès: خبرنگار، منتقد ادبی و سیاستمداری سوسیالیست

[11] Paul Valéry

[12] من متهم میکنم و حقیقت از راه میرسد. شیرین دخت دقیققیان

[13] Emmanuel Levinas

[14] علی مندنی‌پور. کبنانیوز

[15] زولا  احياگر جنبش روشنفكري و نظريه تعهد اجتماعي هنرمند/ خبرگزاری مهر

[16] شیرین دخت دقیقیان/ 2018/ روشنفکر به روایت سخن و کنش امیل زولا

[17] توتالیتاریسم. نوشته هانه آرنت. ترجمه محسن ثلاثی. چاپ دوم. 1366

[18] خواب در حکومت توتالیتر؛ کابوس‌های یک ملت، شارلوته برات (با جستاری از بتلهایم). ترجمه مهدی اسفندیاری

[19] سرچشمه‌های توتالیتاریسم و کارکرد آن از دید هانا آرنت/ اسد سیف

[20] روشنفکر به روایت سخن و کنش امیل زولا/ همان