‏نمایش پست‌ها با برچسب نگاه زنانه،نقد ادبی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نگاه زنانه،نقد ادبی. نمایش همه پست‌ها

۱۴۰۴ آذر ۹, یکشنبه

خورشید رشاد: «سیاست احساسات و کنش‌گری فضا در رمان فرار از مجتمع دخترانه»، گذر از ویرانشهر به اجتماع بازیافتی

 نقل از نشریه ادبی بانگ:


رمان فرار از مجتمع دخترانه[۱] در نگاه نخست یک اثر آخرالزمانی است: تهرانِ فروریخته، خیابان‌های خالی، زباله‌زارهای شیمیایی و فرونشست زمین. اما برخلاف بسیاری از آثاری که در این ژانر قرار می‌گیرند، رمان محبوبه موسوی نه در ویرانشهر می‌ماند و نه در نوستالژی گذشته. این رمان، با ساختار روایی چندگانه و تمرکز بر بدن‌های زنانه و فضاهای بحران‌زده‌ی شهری، لایه‌ای از احساسات آسیب‌دیده را آشکار می‌کند که در تماس با محیط فروریخته پدید آمده‌اند. رمان از پسِ بحران، امکان دیگری را می­سازد که در چارچوب زیبایی‌شناسی سولارپانک[۲] قابل‌فهم است. امکان امید، همبستگی زنانه، اجتماع‌سازی از پایین، بازیافت فضا و زیست‌پذیری در دل ویرانی. همین ویژگی رمان را از آخرالزمانی به پساآخرالزمانی تبدیل می‌کند.
  تحولات رمان در بستر احساسات و عواطفی مانند ترس، امید، خشم و شادی رخ می‌دهد. به همین دلیل قصد دارم در این بررسی خوانشی عاطفی- زیست‌محیطی[۳] به رمان داشته باشم.  این خوانش نقد محیط زیستی را با نظریات فیلسوف معاصر، سارا احمد درباره‌ی احساسات پیوند می‌زند. سارا احمد احساسات را امری چسبناک، جمعی و موثر در شکلگیری کنش‌های سیاسی می‌داند. چسبندگی احساسات بدین معناست که احساسات، افراد، ایده‌ها، فضاها و اشیاء را به یکدیگر وصل می‌کند و می‌چسباند و به این طریق روابط اجتماعی و سیاسی را شکل می‌دهد (Ahmed 2004:34).

در این خوانش احساسات نیروهایی مؤثر بر شکل‌گیری رابطه‌ی بدن‌ها و محیط‌های رو به فروپاشی هستند. محبوبه موسوی با به‌کارگیری ساختمان مجتمع به عنوان راوی، محیط و فضا را از پس‌زمینه درآورده و تبدیل به کنشگرانی کرده که بر بدن‌ها اثر می‌گذارند، احساسات تولید می‌کنند و جهت حرکت شخصیت‌ها را تعیین می‌نمایند. تمرکز او بر این فضاهای فروپاشیده‌‌ی شهری، یک بستر عاطفی- زیست‌محیطی می‌سازد که بر پایه‌ی آن، از دل ویرانی، اجتماع جدیدی از زنان فرودست شکل می‌گیرد. رمان در واقع با شرم و ترس آغاز می‌شود و به دگردیسی و امید می‌رسد.


۱. محیط و فضا به‌مثابه کنشگر:

رمان با قرار دادن طناز در اتاق خواب یک خانه‌ی متروک با دیوارهای صورتی چرک‌مرد آغاز می‌شود. این فضای مخدوش و رنگ‌باخته، نه‌تنها نشانه‌ای از فروپاشی است، بلکه احساس رهاشدگی و ترس ایجاد می‌کند. همان‌طور که گفته شد، طبق نظریه‌ی احمد، احساسات از درون بدن تولید نمی‌شوند، بلکه در رابطه با فضاها، اشیا و بدن‌های دیگر شکل می‌گیرند. اتاق متروکه، خود عامل حس اضطراب و شتاب اولیه‌ در طناز است. مکانی که عروسک‌های رهاشده، سکوت و فرسودگی، حسِ ته‌نشینی جهان را بر بدن او می‌چسبانند. این «ابهام اولیه»، استراتژی روایی مؤثری است چرا که رمان از همین لحظه نخست حس را بر اطلاعات‌فروشی مقدم می‌کند.
در فصل مجتمع، کنشگری فضا فراتر می‌رود. ساختمان تبدیل به راوی می‌شود. با این انتخاب راوی ساختمان دیگر بی‌جان نیست، بلکه عاملی است که حافظه و احساس دارد. ساختمان، فقر، بی‌اعتمادی و کنترل را حس می‌کند و بازتاب می‌دهد. دختران را می‌بیند، خشونت را ثبت می‌کند و گسست زمان را در خود حمل می‌کند. شخصیت داشتن فضاها بخشی ازکنش محیطی است که در نقد ادبی محیط‌زیستی مطرح می‌شود. محوطه‌ی مجتمع از یک سو به زباله‌زار و پسماندهای شیمیایی، مکانی که امکان فرار را با ترس  مسدود می‌کند، بازمی‌شود و از سوی دیگر به خیابان خلوتی که دوربین و قفل‌های محکم، مرزهای کنترل را در آن تثبیت کرده‌اند. بنابراین محیط، یک زیستگاه بسته و هراس‌آور می‌سازد. جایی که بدن‌ها در آن گیر افتاده‌اند. ساختمان، به ‌مثابه‌ی موجودی حساس، ترس، کنترل، بی‌اعتمادی و ناکامی را به مخاطب منتقل می‌کند. ساختمان مجتمع در واقع عامل عاطفه‌سازی است. احساساتی چون ترس از فرار، انزجار از زباله‌زار، حس گناه در توحیدیان برای اعمال گذشته‌اش، و بدن‌هراسی در این فضا انباشته و تکثیر می‌شود. در خوانش عاطفی-زیست‌محیطی می‌توان آن را تنش احساسی در محیط بحران‌زده ‌نامید. چرا که احساسات در این رمان بر اثرِ زوال زیست‌محیطی تشدید می‌شوند.

۲. سیاست‌ احساسات: دگردیسی ترس، شرم و انضباط

در محیط مجتمع، احساسات صرفاً خصوصی نیستند بلکه سیاسی و ساختاری‌اند. دختران نه به جرم قانونی، بلکه به ‌اتهام انحراف در مجتمع محبوس شده‌اند. خانم توحیدیان نماد بدن‌سازی انضباطی است. او دختران گمراه را همچون ماده‌ی خام برای شکل‌دهی تربیتی می‌بیند. خانم توحیدیان با استفاده از ایجاد حس شرم، تهدید، سیاه‌چال، ممنوعیتِ گوشی و حتی ممنوعیت گفت‌وگو، فضایی تولید می‌کند که حس غالبش ترس است. این ترس اقتصاد عاطفی[۴] مشخصی را شکل می‌دهد که به قدرت ساختاری معنا می‌بخشد. ترس فاصله می‌سازد. بین دختران و بیرون، بین بدن‌ها و بدن‌های دیگر، و میان دختران و بدن خودشان.
سیاه‌چال، که مکانی پر از موش و سوسک است، در مرکز این سیاست عاطفی قرار دارد. اما نکته‎‌ی مهم رمان، وارونگی این سیاست در بدن آیداست. آیدا سیاه‌چال را به اتاق شخصی خود تبدیل می‌کند. جایی که می‌تواند قطعات الکترونیکی یافته‌شده از دل زباله‌ها را کنار هم بگذارد و پروژه‌ی ساخت کامپیوتر را پیش ببرد. در واقع مکانی که باید ترس تولید کند، به‌واسطه‌ی مهارت و قدرت ذهنی آیدا، احساسات جدیدی چون مالکیت، خلوت، و حتی آزادیِ موقت می‌آفریند. او با آوردن قطعات کامپیوتری زنگ‌زده از میان زباله‌های بیابان، سیاهچال را از فضای ترس به فضای امکان تبدیل می‌کند.  تغییرِ کارکردِ فضا و استفاده‌ی خلاقانه از زباله نقطه‌ی آغاز سولارپانک در رمان است.

زباله‌‌زار بیرون مجتمع مرزی بین بیرون و درون است. مرزی که دختران نمی‌توانند از آن عبور کنند. اما این مرز هم جغرافیایی و هم عاطفی است. در واقع همان‌طور که بدن دختران ناپاک قلمداد می‌شود، شهر هم آلوده است.
آیدا که پدری معتاد قصد فروشش را داشته، بدنی است که از ابتدا در اقتصاد خشونت قرار گرفته است. در نگاه احمد، چنین بدن‌هایی به‌واسطه‌ی تماس با جهان خشونت‌بار، فرم احساسی متفاوتی پیدا می‌کنند(Ahmed 2000:82). بدن آیدا ابزار اصلی تعامل  او با واقعیت بیرونی است. فشارها، تهدیدها و محدودیت‌ها از طریق بدن به او اعمال می‌شود. او نمی‌تواند کنترل کامل بر بدن داشته باشد اما می‌تواند کمی از آزادی را در تجربه‌های کوچک بیابد. این تجربه‌ها هم به بدن مربوط می‌شوند. از این رو نگاه رمان به رابطه‌ی جنسی او با رضا، قربانی‌بودگی زن یا حس گناه نیست. بلکه شهوت، ابزاری برای امکان رهایی بدن، خودآگاهی، بازسازی و لذت است. این نوع روایت از بدن زن، با روایت سنتی رمان‌ فارسی که زن را در چهارچوب قربانی یا نجات‌یافته می‌انگارد، بسیار متفاوت است. چراکه در رمان فرار از مجتمع دخترانه شهوت برای زن عامل تهدید و یا خشونت نیست، بلکه عامل رشد و بازسازی‌‌ست.
بستری شدن آیدا در بیمارستان و مواجهه‌ی او با دکتر رامین یک نوع گشایش آینده است. دکتر رامین به او می‌گوید از نظر قانونی جرمی مرتکب نشده و نباید در مجتمع باشد؛  اما همان‌طور که احمد می‌گوید: «امید بی‌ثبات است و ساختارهای قدرت آن را دائم قطع می‌کنند.»(Ahmed 2010:61)

دستگیری دکتر، تجسد همین بی‌ثباتی امید است. قدرت، مسیر امید آیدا را به سوی رهایی و گشایش قطع می‌کند و احساسات آسیب‌دیده را بازتولید می‌کند. در بیمارستان، طناز نیز حضور دارد. همان زنی که در آغاز رمان در اتاق صورتی چرک‌مرد دیده‌ایم. این اتصال زمانی، رمان را وارد مدار علیت احساسی می‌کند و نشان می‌دهد شخصیت‌ها در هم اثر می‌گذارند، حتی پیش از اینکه همدیگر را بشناسند.

پس از خروج آیدا از بیمارستان، ما برای نخستین بار تهران را در ویرانی می‌بینیم. تصویری که بعد از نجات پروانه، بهیار بیمارستان از زیر آوار کامل می‌شود. شهر تهران مانند یک بدن فروریخته و مریض نمایش داده می‌شود: خانه‌ها خالی، کارخانه‌ها متروک، ماشین‌ها رهاشده، خیابان‌ها ترک‌خورده و زمین در حال فرونشست. در این بخش رمان تهرانِ ویران به بستر اصلی روایت تبدیل می‌شود. خیابان‌های بی‌سکنه آغازگر نوعی انتقام طبیعت از انسان است. طبیعتی که پس از ترک انسان‌ها، آرام‌آرام بخش‌هایی از شهر را پاک‌سازی می‌کند. مانند رودخانه‌ی آن‌طرف زباله‌زار که ابتدای رمان آلوده بود و بعد از متروک شدن کارخانه، در بخش‌های پایانی رمان تقریباً زلال می‌شود. فروپاشی تهران، طبیعتِ مسموم، سکوت شهری و زیست‌جهان آخرالزمانی چه در خواننده و چه در شخصیت‌های انسانی رمان یک نوع ترس آخرالزمانی،  سوگ برای جهان از دست رفته و اما نوعی آزادی بی‌مرز بوجود می‌آورد. آیدا در میان این خرابه‌ها، بارها احساسات متناقض را تجربه می‌کند. هم می‌تواند آزاد باشد و هم جایی برای تعلق ندارد. بدین ترتیب تهران در این رمان حاملِ ترس، یادگار خشونت، و در عین حال حاملِ امکان‌های نو است. اما نکته‌ی مهم اینجاست که رمان زیرکانه علت دقیق این ویرانی را نمی‌گوید و از این عدم قطعیت برای فراگیر شدن حس ترس استفاده می‌کند، بحران را غیرشخصی و غیرتاریخی جلوه می‌دهد و  فضا را به عامل احساسی تبدیل می‌کند. سارا احمد این تکنیک روایت را بازتولید احساس از طریق ابهام می‌نامد (Ahmed 2000:121). فرارهای آیدا از مجتمع و بازگشت مداومش به همان‌جا نه صرفاً کنش روایی، بلکه نتیجه‌ی اثر محیط بر بدن است. در ابتدا، محیط او را به سمت خروج هل می‌دهد. به سوی زباله‌زار، سپس بیمارستان. بعد از بیمارستان با تهران فروپاشیده روبه‌رو می‌شود و هر بار با پای خود به مجتمع باز می‌گردد. پس از رفتن توحیدیان از تهران و همچنین جا ماندن از دختران مجتمع در حین فرار، وقتی می‌بیند سگ‌ها به سوی مجتمع می‌دوند، به حس تشخیص حیوان اطمینان می‌کند و به مجتمع در حال ریزش بازمی‌گردد. در واقع بدن آیدا در نهایت و در پاسخ به محیط سو‌گیری تازه‌ای پیدا می‌کند. بدن او درون محیط مجتمع تحت نظر توحیدیان به طرف فرار و آزادی سو می‌گیرد، اما وقتی در محیط بیرون مجتمع با فروپاشی شهری، زباله‌زار و بی‌کسی روبه‌رو می‌شود، ناچار برای بقا دوباره به مجتمع برمی‌گردد. اما در نهایت بدن آیدا با محیط تازه معنای نویی برای خود می‌سازد و از بدنی مطیع به بدنی خودمختار و کنش‌گر تبدیل می‌شود. خروج نهایی آیدا از مجتمع با تغییر ظاهری او در آینه همراه است.
کندن روسری، آرایش، تغییر و خلق لباس. در این صحنه آیدا مالکیت عاطفی و اختیار بر بدنی را که سال‌ها زیر فشار، کنترل و احساسات تحمیلی مانند شرم، انضباط و ترس بوده، بازمی‌یابد. با نگاهی سولارپانکی آینده با با بدن‌هایی که از قالب انضباطی خارج می‌شوند و به خلاقیت و بیان بازمی‌گردند، آغاز می‌شود. آیدایی که همیشه درگیر بقا بوده، ناگهان در آینه خودش را می‌بیند. این لحظه‌ی بنیادین بازشناسی احساسی خود است. لحظه‌ای که سارا احمد آن را شادی می‌نامد (Ahmed 2010:88). لحظه‌ای که بدن از اقتصاد شرم و ترس بیرون می‌زند و احساسات بدون ترس، شرم و انضباط نمایان می‌شوند. همین لحظه از نظر من نقطه‌ی اوج داستان از منظر نقد بدن است. لحظه‌ی مهم دیگر زمانی‌ست که طناز خود را در رودخانه‌ی نیمه پاک می‌شوید. هم شست‌و شوی طناز و نیازش به تمیزی و در همان لحظه امتناع آیدا از شست و شو و علاقه‌اش به ماندن در خودآرایی هر دو خودخواسته و به دور از شرم، ترس و انصباط ‌است.


۳. همبستگی و اجتماع بازیافتی

دختران مجتمع در لحظات ترس و امید از عشق به رضا، شاگرد نقاش، تا رها شدنشان در مجتمع بدون وجود مراقب با هم احساس پیوند و همبستگی می‌کنند. در واقع عواطف میان بدن‌ها می‌چرخد و شبکه‌ای از همبستگی عاطفی می‌سازد. برای مثال زمانی که آیدا در بیمارستان بستری‌ست، پروانه در خفا به او می‌گوید که همه دارند از تهران می‌روند و آیدا را به فرار تشویق می‌کند. این حرف نه از عقل که از حس اضطراب برمی‌خیزد. گردش این اضطراب، مسیر روایی را تغییر می‌دهد و به خروج آیدا از بیمارستان منجر می‌شود. یا در پایان، زنان گورخواب‌ که خود محصول فروپاشی اجتماعی‌اند، در مواجهه با آیدا و طناز شبکه‌ای از همبستگی زیست‌محیطی می‌سازند. گرسنگی، زباله، بی‌خانمانی، خطر فرو نشست زمین، و درعین‌حال روح مقاومت، آن‌ها را به جامعه‌ای کوچک تبدیل می‌کند. با ورود زنان گورخواب به بطن اصلی رمان ما با چرخش و دگردیسی در حس اشیا و فضاها رو به رو می‌شویم. فضا و چیزهایی که حامل نفرت و فقدان بودند، اکنون ابزار توزیع همبستگی می‌شوند. زباله‌زار به جای حس انزجار فکر بازیافت را ایجاد می‌کند. خودآرایی باعث شرم نمی‌شود بلکه عامل لذت می‌گردد. حس ترس از دیگری میان آیدا و گورخواب‌ها جای خود را به مراقبت متقابل می‌دهد. در فصل پایانی رمان، ساختمان آسیب‌دیده‌ی مجتمع دوباره جان گرفته است. اما نه توسط دولت یا نظم رسمی، بلکه توسط گورخواب‌ها، پروانه، طناز و سه پزشک فراری که تا قبل از فرونشست زمین تحت تعقیب و یا زندانی سیاسی بوده‌اند. این جامعه‌ی تازه، زباله‌ها را بازیافت و محیط مسموم را احیا می‌کند. محیطی که زمانی تولیدکننده‌ی ترس بود، اکنون به بستر امید و باززایی تبدیل می‌شود. عروسک‌های طناز که در آغاز بخشی از زوال فضا بودند، توسط پروانه به دیوار نصب، این‌بار نویددهنده‌ی شادی و تولد جامعه‌ای برپایه‌ی همزیستی، امید، بازسازی فضاهای ویران‌شده و مراقبت متقابل می‌شوند. بنابراین عروسک‌ها هم مانند ساختمان حافظه‌مند و نقطه‌ی اتصال میان گذشته‌ی دردناک و آینده‌ای سولارپانکی هستند. زنان باهم یک اجتماع بازیافتی شکل می‌دهند. تل زباله را بازیافت می‌کنند. در رودخانه‌ای که به علت تعطیلی کارخانه دیگر آلوده نیست، شنا می‌کنند. بدن‌هایشان آزادتر، خلاق‌تر و خودبیانگرتر می‌شود.

در پایان، رمان فرار از مجتمع دخترانه را جلوه‌ای از سولارپانک ایرانی می‌دانم. اوتوپیایی که برخلاف اتوپیاهای رایج نه عظیم و تکنولوژیک، بلکه محلی، زنانه و ریزوم‌وار است. آینده‌ از منظر سولارپانک با زباله ساخته می‌شود. در رمان محبوبه موسوی هم بنیاد اجتماع نهایی بازیافت زباله‌ها، فضاهای مخروبه و حتی روابط انسانی‌ست.

منابع:

Ahmed, Sara
۲۰۰۰ Strange Encounters Embodied Others in Post-Coloniality. New York: Routledge.
۲۰۰۴ The Cultural Politics of Emotion. New York: Routledge.

۲۰۱۰ The Promise of Happiness. Durham [NC]: Duke University Press.


Flynn, Adam
۲۰۱۴ Solarpunk: Notes toward a Manifesto. Arizona State University. Project Hieroglyph.


Kerridge, Richard
۲۰۰۶ Environmentalism and Ecocriticism. In Literary Theory and Criticism. Waugh, Patricia, ed. Oxford: Oxford University Press.

پانویس:

[۱]  فرار از مجتمع دخترانه، محبوبه موسو ی. نشر آسمانا، تورنتو، کانادا.سال ۱۴۰۴

[۲] سولار پانک جنبشی ادبی و هنریست که برای جهان بعد فروپاشی و ویرانی صنعتی، آینده‌ای پایدار، تجدیدپذیر و هماهنگ با طبیعت را در کنار همکاری و زیست جمعی تصور و ترویج می‌کند. مانیفست این جنبش در سال ۲۰۱۴ توسط آدام فلین شکل رسمی گرفت (Flynn 2014).

[۳] نقد ادبی عاطفی-محیط زیستی به واکاوی ارتباط تجربیات عاطفی و محیط زیست بر آثار ادبی می‌پردازد (۲۰۰۶ Kerridge, Richard).

[۴]سارا احمد توزیع و تبادل احساسات در روابط اجتماعی  را بر اساس ارزشگذاری احساسات می‌داند و آن را اقتصاد عاطفی می‌نامد(Ahmed 2004:31) .





۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

زنانه نویسی،شکلی از زبان

دانه در دهان مور- محبوبه موسوی
هر انسانی – چه زن باشد و چه مرد- در درون خود ، دو هستی را یدک می‌کشد ؛ ذات زنانه  وذات مردانه. ذات زنانه و ذات مردانه‌ی درون انسان گاه با یکدیگر کشمکش دارند ، گاه موجودیت یکی بر دیگری فائق می‌آید و گاه هر دو در تعادل ذاتی درون فرد به آرامش می‌رسند. جریان خلق هنری ،جریانی ست که بین دو هستی زنانه و مردانه‌ی درون آدمی تعادل ایجاد می‌کند . هنرمند، در خلق خود به این تعادل دست می‌یابد ، اثرش تمام می‌شود و بعد غلیان‌های درونی‌اش آغاز می‌شود تا برای رسیدن به تعادلی دیگر از آن بهره جوید. طبیعی ست که زن یا مرد بودن در برتری گاه به گاهی یکی از این دوحس بر دیگری نقشی اساسی دارد.
دستی بزرگ و کار کرده دراز می‌شود ، یکی از گونی‌ها را برمی‌دارد. مورچه‌ای به سختی  از لای چین و چروک‌های کیسه، خود را آزاد می‌کند ، دانه‌ای به دهان گرفته و هم‌زمان تعادل خودش و دانه را نگه می‌دارد.ادامه...

ستیز با زن ستیزی:مریم اسحاقی
موسالا Mosala  می گوید: « تحت ستم قرارگرفتن مردان تراژدی است، تحت ستم واقع شدن زنان سنت است.»
چند روز پیش در روزنامه ی شرق مقاله ای در مورد زنان از فرشته توانگر خواندم « زنان زن باقی می مانند.»می خواستم نام این نوشته را زنان زن باقی می مانند بگذارم.  راستی چرا کسی زنی را که داستان هایی در مورد زندگی زنانه می نویسد جدی نمی گیرد؟ راستی اگر از من و شما هم بپرسند چرا در دو دهه ی اخیر، نویسندگان زن ایرانی غیر از عصیان های شخصی ، از مسائل اجتماعی  و سیاسی نمی نویسند، چه می گوییم؟ادامه...

هزارتوی زبان: فرزانه خدابنده
در با ور هستی شناسانه ی باستان ،هستی نیز ازدو نیروی مذکر ومونث تشکیل شده واز همکاری آن دوهستی برقرار است  . دو جنس انسانی هم شاید دو روی سکه ای بوده اند که دربازی زندگی ارزشگزاری متفاوتی شده اند؛ هستی با تعارض خویش کنار امده اما انسان از یگانگی به بیگانگی رفته  وپس از آن تعارض اجتناب ناپذیربوده است.  آنگاه خلائی درهستی مشاهده شده واینک می رود تا این فضای خالی پر شود.آیا روزی این خلاء پر خواهد شد؟ شاید این نگاه بسیار ساده بینانه  وآرمانگرایانه باشد.ادامه...


چراغ رانتوان دید ، جز به نور چراغ: فرشته نوبخت
این یک سندرمِ شایع و تا حد زیادی خطرناک و مسری میان ادیبان است که آنها را نسبت به واژه‌‌هایی مثل زنانه‌نویسی، ادبیات زنانه، خط کشی‌های زنانه و مردانه در ادبیات و اساسا هرچیزی که بشود یک‌جوری زنانه‌اش کرد و یا بدتر از آن، عاری از مردانگی‌اش‌ دانست، مسئله‌دار می‌کند.ادامه و نیز از همین قلم .



ذهن مسطحه و ذهن فضایی و زنانه‌نویسی: مرتضا خبازیان زاده
زنی که در جامعه‌ای مرد سالار به‌دنیا آمده و رشدکرده و بالیده ، زنی که نمی‌تواند یا نمی‌خواهد ذهنیت زنانه‌ی مستقلی داشته‌باشد – و چه‌بسا این ذهنیت را مردود می‌شمارد – به هیچ‌وجه نمی‌تواند زنانه‌نویس باشد چرا که او اصلا زنانه نمی‌اندیشد ، زنانه سخن نمی‌گوید و واضح است که زنانه نخواهد نوشت . نگاه کنید به "دا" و آثاری از این دست که از آبشخور ذهنیت مسلط در جامعه سیراب شده‌اند.ادامه


زنانه نويسي و موانع مذكر در رشد خلاقيت هاي ادبي: علیرضا ذیحق

يكي از ويژگي هاي هنر ، هميشه بي رحمي و جبار بودن آن است و حدف نامهايي كه حتي در رده هاي متوسط جاي دارند و اين نيز برمي گردد به راز جاودانگي در هنر كه هميشه يك عده را در مسير زمان جا مي گذارد و فقط آناني را تا ايستگاه آخر با خود مي بَرَد كه نبوغ و افسوني خاص را در خلاقيت آنها ، مي شود سراغ گرفت . اما هر عصري نيزبراي  خود چهره هايي دارد و بعضا هنرمنداني پابه عرصه ي خلاقيت مي نهند كه قادر به تسخير دلها و قلوب مي شوند و طبيعي است كه پاره اي جاودانه مي زيند و بسياري نيز در تلطيف و رشد و ذوق عصرو نسلي كه بعد ها مي آيند تأثيرات شگرفي مي نهند و هرچند كه هرگز از آنان به عنوان غول  هاي هنر ، يادي نشود...ادامه...و نیز درمارال بخوانید.

نمی‌توانم زنانه ننویسم: فریبا حاج دایی
من به یک برزخ در نویسندگی باور دارم. زنانه‌نویسی برزخ است چون هنوز نمی‌دانیم که توازن کجاست و انصاف در نگاه به دنیا چیست. پس فعلاً بگذارید ما از خشم‌های فروخورده کف برزبان بیاوریم تا وقتی توفانِ درونی‌مان فرو نشست و از سرخوردگی‌های تمامی زن‌هایِ نسل‌های قبل از خود، که به ما میراث رسیده، خلاص شدیم  و شانه‌مان از زیرِ بارِ رنجِ کهن‌سالِ زنانِ ماقبل‌مان سبک شد آن‌وقت خواهیم دید اصلاً زنانه یا مردانه نویسی محلی از اعراب دارد یا نه.ادامه

صدای مخالف؛ نگاهی متفاوت و منتقد به مقوله ی زنانه نویسی

بیراهه ی نوشتار زنانه- نوشتار مردانه: رضا عرب
محمل تئوریک تمام این ساده نگری و ویژگی برشمردن های گتره ای همان نظریه انقلاب زبانی ژولیا کریستوا است؛ نظریه ای که می گوید ساختارهای زبانی که سالها در خدمت بازتولید ظلم به زنان و نظام فرهنگی مردسالار بوده است را نباید استفاده کرد. گزاره ی کریستوا را کنار می گذارم و می خواهم صرفا در باب آن چیزی صحبت کنم که در فضای فرهنگی ما توسط عده ای از زنان نویسنده، وبلاگ نویس و همگی فرهیخته به عنوان «نوشتار زنانه» نام برده می شود...ادامه و نیز

از زبان دیگران

فرزانه طاهری:زنانه نویسی و زنانه تر شدن ادبیات
ادبیات زنانه می‌تواند مشخصاً فمینیستی نباشد. به این معنا که به این قصد نگاشته نشده باشد. بر اثر یک ضرورت درونی یا بیرونی نوشته شده باشد اما نتیجه آن شناساندن شعور زنانه یا حساسیت‌های زنانه باشد.اینجا بخوانید.




مسعود احمدی : جهان مردانه ، زنانه نویسی و رمانتیسم
آنیما یا بخش زنانه شاعران رمانتیک مرد نیز مربوط و معطوف است بانی انگیزه هایی می باشند که اغلب شاعران بزرگ رمانتیک را به سمت زبان زنده و پویای مردمی رانده اند که به ضرورت فارغ از جنسیت شان رو در روی نظم مسلط و جبار مردانه یی قرار دارند که در زبانی سخت منقبض ، منضبط ، مقتدر و طبعا ً نفوذ ناپذیر و مصنوع و مفاخره آمیز متعین و متجسد می شود.اینجا بخوانید



هایده ترابی:زبان زنانه درادبیات فارسی معاصر
باید توجه داشت که مفهوم "ادبیات زنانه" همواره باری جنسیتی را در خود حمل می‌کند و این جنسیت همان چیزی است که داغ سده‌ها اسارت و سرکوب تاریخی را بر خود دارد. زن هنرمندی که می‌خواهد براستی به ندای درونی "من ِ سرکوب شده"ی خویش دل سپرد و از خشم‌ها و جنگها و آرزوها و عشق‌های فروخفته و خود سانسور شده‌اش بگوید و ترجمان این "من" ممنوع و نکوهیدۀ زنانه شود، چارۀ دیگری ندارد جز اینکه در زبانش پرووکاتیو شود.اینجا بخوانید.

مهتاب کرانشه:مروری كوتاه بر داستان نویسی زنان ایران
در سالهای بعد از انقلاب  روند داستان نویسی زنان با رشدی انفجاری مواجه شد؛ به طور مثال بر اساس پژوهشی از سال ۱۳۷۰ به بعد میزان ادبیات زنان در ایران به سیزده برابر دهه قبل اش می رسد که پدیده ای قابل بررسی است.  شهرنوش پارسی پور می گويد: "تجربۀانقلاب و جنگ و پيامدهای اقتصادی و روانی آن زنان را به ميدان حادثه پرتاب کرده است و اين گويا يک فرمان تاريخی است. من می نويسم چون انديشيدن را آغازيده ام. دست خودم نبوده است که چنين شده، ناگهان پوستۀحيوانی «ماده گاو» را از دوشم برداشته اند از اين رو می نويسم چون دارم انسان می شوم، می خواهم بدانم کيستم.اینجا
مجتبا دهقان: زبان و فمینیسم
یکی از مشخص ترین مرزهای اجتماعی مرزی است که بین زنان و مردان در استفاده از زبان وجود دارد و این مرز غالبا به شدت در گفتار تجلی می یابد.آدمهای ضعیف (از لحاظ سنی،مالی،تحصیلی) را در نظر بگیرید آرام تر از دیگران صحبت می کنند و کمبود اعتماد به نفس در آنها باعث ایجاد عدم قطعیت در گفتارشان می گردد. به همین خاطر است که  نمونه های گفتار فاقد قدرت در زنان به اوج خود می رسد.ادامه
And Other
:One Man in Two is a woman
... Linguistic Approaches to Gender in Literary Texts by ANNA
و معرفی چند کتاب درهمین زمینه:
سکوت ها- تیلی السن(این کتب فهرست بلند بالایی از زنانی به دست می دهد که در تعارض با موقعیت خود در مقام نویسنده تا جایی پیش رفتند که در بیمارستان های روانی بستری شدند.)
ساخت شکنی زنانگی و مردانگی در فیلم های مارگریت دوراس- رویه میشل-ترجمه منیژه نجم عراقی- روشنگران 86
زنان ،جنون، پزشکی- ترجمه فرزانه طاهری -ققنوس-1375

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

ترس مردان از جهان فمینیستی یا تنهایی در جهان زنانه

فیمینیسم یا مونث‌گرایی ، موضوعی ست که جامعه‌ی کنونی ما را در قرن بیست ویکم دچارترس می‌کند . این ترس البته فقط شامل مردان نمی‌شود بلکه زنان را نیز می‌ترساند . ترس از دست دادن جهان مردانه برای زنان و از دست دادن جهان زنانه برای مردان البته چیزی نیست که به صراحت بیان شود و زنانی که به دنبال مسائل حقوق زنان هستند به صراحت اعلام می‌کنند که آن‌ها فمینیست نیستند ویا تعریف می‌کنند که فمینیسم شاخه‌های گوناگونی دارد و در جامعه‌ی ما بد فهمیده‌شده است . این درست که فمینیسم مثل هر مکتب فکری دیگری شاخه‌ها و نظریات گوناگونی به خود گرفت اما ذات آن یکی ست؛ توجه به امکانات بالقوه وذات زنانه.
فیلم شهر زنان ، ساخته‌ی  فیلم‌ساز حیرت‌انگیز ، فدریکو فلینی به زیبایی ومهارت استادانه‌ای ، بیان‌گر مسائل اجتماعی دوره‌ی ساخته شدن فیلم ، سال‌های دهه‌ی شصت است. مرد در کوپه‌ی قطاری که به شدت لرزش دارد روی صندلی چرت می‌زند و با تکان‌های قطارچرتش پاره می‌شود اما جهان خواب را از دست نمی‌دهد .خواب اومعلق بین افکاربیداری (خوداگاه) وجهان ناپیدای ذهنش است . و مرد در اعماق خواب‌هایش به دنبال زنی کشیده‌می‌شود که در صندلی روبرو نشسته و احتمالا زیبایی‌اش در یکی از پاره شدن‌های گاه‌به گاهی چرتش توجه او را به خود جلب کرده‌است .مرد از قطار پیاده می‌شود وبه دنبال زن راه می‌افتد اما زن ، هم به خاطر ذات زنانگی‌اش که سراسر رازآمیز و مبهم است و هم به خاطرنوع نگاه و اعتقادش - که مرد احتمالا به خاطر مجله‌ای که در دست زن است، چنین می‌اندیشد - او را به جهانی سراسر شگفتی می‌برد.جهانی که نه تنها مرد در آن بیگانه است بلکه  از دیدگاه خودش دشمنی بالقوه محسوب می‌شود.
در تالاری که مرد به آن پا می‌گذارد در نگاه اول مردی دیده‌نمی‌شود و بیننده‌ی خوش‌خیال به این فکر می‌کند که شاید کلید ماجرای فیلم  در همین ورود بی‌اجازه‌ی مرد به تالار زنان باشد. اما خیلی زود بیننده و از جمله مرد، حضور مرد دیگری را آن‌جا می‌بیند. مردی که البته چنان آن جهان برایش بدیهی ست که نمی‌تواند کمکی به شخصیت اصلی بنمایاند و مرد این چنین و به دنبال زن مورد علاقه‌اش به تالارهای گوناگون کشیده‌می‌شود.
تالارهایی که در هرکدام ازآن‌ها زن‌ها به نوعی  مشغول بررسی جهان مردانه هستند و رها شدن از قید وبندهایی را که مردان به آ‌ها تحمیل کرده‌اند ، تعلیم می‌بینند. تا این‌جا مرد هنوز بر خلاف بیننده‌ی مضطرب نگران چیزی نیست و حتی به یکی از از زن‌ها می‌گوید که او حرفهای آنان را می‌فهمد و خودش هم یک فمینیست است.موضوعی که در طول فیلم و با برخورد با زنان خشن، کم‌کم او را دچار نوعی شک می‌کند که آیا اصلا می‌تواند طرفدارچنین عقیده‌ای باشد یانه ؟ تا آن‌جا که در آخر فیلم وقتی با مرد دیگری که به شدت مخالف این  نظریه و از طرفی بسیار شیفته‌ی زن‌هاست مواجه می‌شود و مرد از بدی‌های زنان داد سخن می‌دهد همچنان در سردرگمی باقی مانده و نمی‌تواند پاسخ صریح طرفدارانه‌ای به سخنان مرد بدهد. جهان فمینیسم ، برایش چون جهان خواب سراسر معماست.خوابی که که او را از فضایی به فضای دیگر سُر می‌دهد و تنها وقتی متوجه دشمنی زن‌ها با خودش می‌شود که می‌بیند  زنی که به دنبال او تا این‌جا کشیده شد،  در جمع دوستانش به صدای بلند او را مورد سرزنش قرار می‌دهد. زن این سخن اورا که "من خودم طرفدارفمیست هستم"  را بر خود او فاش می‌کند و در آن جنبه‌ای از ریاکاری و این‌که هرگز زن‌ها را جدی نمی‌گیرند ، قلمداد می‌کند و درست از همین‌جاست که خواب وخیال خوش مرد در کشیده‌شدن به دنبال زن،  تبدیل به کابوسی هولناک می‌شود .کابوسی که رهایی مرد از آن غیرممکن است و او در هر موقعیتی که باشد خود را در محاصره‌ی زن‌ها می‌یابد . حتی اگر زنی ظاهرا خواسته باشد به او کمک کند در اصل قصد سوء استفاده و فریب او را داشته است. درست شبیه موقعیتی که اغلب زن‌ها در جامعه در مواجهه با مردها دارند. صحنه‌ای که زن‌ها با سه اتومبیل اسپورت او را تعقیب می‌کنند و او پیاده جلوجلو آن‌ها راه می‌رود و هرچند گام می‌ایستد و اعلام می‌کند که از آن ها نمی‌ترسد بسیار شبیه مزاحمت‌هایی ست که جهان مردانه گاه وبیگاه برای زنان تنها و بی‌دفاع اعمال می‌کند و مرد سرانجام پا به گریز می‌گذارد اما زن‌ها همه‌جا هستند و خیال آن‌ها یا خودشان از او دور نمی‌شود.
معمای فمینیسم و موضوع عشق به زن ، که در قرن نوزده احتمالا یکی از پیچیده‌ترین و جنجالی‌ترین موضوعات جوامع اروپایی بوده با خلاقیت استادانه‌ی فلینی چنان به زیبایی و روانی گشوده می‌شود که از یکسو ترس مردان از جهان زنانه و از دست رفتن جسم  وعشق زنانه را تداعی می‌کند و از سوی دیگر ایمان راسخ زنان را به آن‌چه فمینیسم نامش نهاده اند ودر عین حال هنوز نمی‌دانند که ذات فمینسم چیست، زیر سوال می‌برد.
در فیلم فلینی رازگونگی خواب وجهان زنانه دست به دست هم داده وبه زیباترین شکل ممکن و با بیان بصری زیبایی با استفاده از قلمرو خواب به عمق این نگاه نقب زده .عوض شدن‌های سریع فضای فیلم ، از موقعیتی در موقعیت دیگر قرار گرفتن و دست یافتن و نیافتن ، سر در نیاوردن از اتفاقات پیرامون ، همه اقتضای جهان خواب است درست مثل جهان تازه پا به عرصه گذاشته‌ی فمینیسم.
---------------------------------------------------------------------------------
پ ن : معرفی  وبلاگ، طومار شرزین به وردپرس نقل مکان کرد. نوشته های ایلنان را اینجا بخوانید.

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

بازتاب خشونت در ادبیات محاوره‌ای

به این جمله‌ها دقت کنید:
"...هواداران ، نباید امیر قلعه‌نوعی را تشویق می‌کردند ."
"...هنگام سرماخوردگی و آنفلونزا نباید با دیگران دست بدهیم ."
"...هنگام امتحانات نیم‌فصل نباید به مهمانی برویم یا کسی را به منزل خود دعوت کنیم ."
"...امتیاز گرفتن و برنده‌شدن هنرمندان ایرانی در جشنواره‌های خارجی نباید این گمان را ایجاد کند که آن‌ها در هنر خود موفق بوده‌اند ."
"...اگر می‌خواهید نوجوانی را با کتاب خواندن آشنا کنید ، نباید از رمان‌های مبتذل شروع کنید."
"...در محیط خانواده ، همسران نباید به یکدیگر سخت بگیرند و در خواسته‌های خود مسایل اقتصادی را لحاظ نکنند ."
این جملات و هزاران جمله از این دست ما را با ادبیاتی جدید آشنا می‌کند ، ادبیاتی که در آن قید نهی "نباید " بیشترین بار معنایی جمله را بر دوش می‌کشد . وقتی این نوع نگاه در جامعه حاکم ‌شود، هر کسی به خودش حق می‌دهد که برای دیگران تعیین تکلیف کند و این تعیین تکلیف کردن از ذره‌ذره‌ی کلمات یک جمله بیرون می‌زند . مهم نیست که کسی که این حق را به خود می‌دهد تا به دیگران دستور بدهد ، بازیکن پرسابقه‌ی تیم استقلال باشد یا یک مأمور ساده‌ی بهداشت یا معلم یا فردی هنردوست و یا مشاور خانواده و ... مهم این است که هنگام حرف زدن ، بار معنایی جملات آن‌ها چنان به یکدیگر شبیه است که خودبه‌خود شنونده را وادار می‌کند که لحظه‌ای با خود بیندیشید ، راستی چرا این همه باید و نباید در جمله‌ها رایج شده ؟ اما جالب این‌جاست که کلمه‌ی باید هم که تا حال نقش پررنگی را در روابط اجتماعی جمله‌ها ایفا می‌کرد ، رفته‌رفته دارد جای خود را با نباید عوض می‌کند و اگر وضعیت همچنان ادامه یابد احتمالاً از این به بعد شاهد کلماتی چون هرگز ، ابداً، اصلاً و بسیاری قیود نهی دیگری در ادبیات محاوره‌ای و پس از آن در ادبیات رسمی خواهیم بود . در طول سالیان ، در مراکز آموزشی ، در خانواده ،در محیط‌ ‌های اجتماعی ، در محل کار و هزاران جای دیگر به ما گفته‌شده که چه باید بکنیم . حتی در کتاب‌های بینش درسی دبیرستان در سال‌هایی که ما درس می‌خواندیم ، ایدئولوژی ،  مجموعه‌ای از بایدها و نبایدها تعریف شده‌بود که هیچ‌گاه معلوم نشد این تعریف از کجا ایجاد شد و مجموعه‌ی باورها یک‌دفعه جای خود را به مجموعه‌ی باید و نباید داد و از آن‌جا که آن زمان‌ها دچار فرهنگی به شدت ایدئولوژی زده بودیم – چون همان مجموعه‌ی باورها هم دارای نوعی استحکام و سختی است که امر نسبی را از حیطه‌ی ذهن انسانی خارح و تمام امور را مطلق جلوه می‌دهد – باعث شد که بایدها در جامعه رشد کنند و بزرگ شوند ، بزرگ شوند و چنان حجیم شوند که نسل برخاسته از میان بایدها ، یکدفعه به تمام آن‌ها پشت‌پا زند و پاسخ پشت پا زدن اما منجر به خلق واژ‌ه‌ی جدیدتری شود به نام " نباید". و کاشف کلمه‌ی نباید هیچگاه با خود نیاندیشد که این کلمه ادامه‌ی همان باید است اما با تاکید بیشتری و با بیانی خشن‌تر از قبل . به طور مثال این جملات را از قبل از اختراع نباید مرور می‌کنیم :
"هواداران استقلال باید صمد مرفاوی را تشویق کنند."
"هنگام سرما خوردگی باید از دست دادن به دیگران اجتناب کنیم ."
"هنگام امتحانات ، باید به مهمانی نرویم و کسی را به منزل دعوت نکنیم ."
و...
در شکل ظاهری این جملات از نظر معنایی تفاوتی وجود ندارد اما در حس واژگانی و یافتن معانی مستتر در هر متن که به آن دقیق می‌شویم متوجه تفاوت معنایی هولناکی می‌شویم که البته گوینده اگر نه خودآگاه اما به طور ناخودآگاه ، همان معنی را در نظر داشته که از قید نباید به جای باید استفاده نموده‌است و تازه این تفاوت در حالی ایجاد شده که ما همچنان با جملاتی با فعل نهی روبروییم که در تفاوت ایجاد شده ، " نون " منفی نهی از فعل به " باید" متصل شده تا زمختی و صلبیٌت خود را بیشتر نمایان سازد و خشونت کلام را عریان‌تر نشان دهد .  انگار اگر کسی تأکید نباید را درجمله‌اش را به‌کار نبرد دیگران از او حساب نمی‌برند و به حرفش گوش نمی‌دهند.
ریشه‌ی رواج این فرهنگ دستوری در هرجا که باشد و منبعث از هر نوع شرایط اجتماعی که باشد ما را از این موضوع غافل نمی‌کند که با وجود مخالفت فردفرد ما با "نبایدها" در درجه‌ی اول و بعد با "بایدها " ، همچنان در ذهن خود و برای دیگرانی غیر از خود ، نبایدهای زیادی را تعریف می‌کنیم و گاه دامنه‌ی این تعاریف تا آن‌جا گسترش می‌یابد که نبایدها دامن خودمان را هم می‌گیرد و نمی‌توانیم دست از پا خطا کنیم . در واقع تک تک افراد یک جامعه ، با تاریخ و حوادث حال و گذشته‌ی مشترک ، به سمت ادبیاتی هدایت می‌شوند که بیانگر شرایط اجتماعی و فرهنگی قرار گرفته در آن هستند اما خطر آن‌جاست که این خشونت عریان در کلام ، راه بر هر نوع آزاد اندیشی و تخیل هنری سد می‌کند و در سرزمین بایدها ، هیچ هنری مجال رشد نمی‌یابد چون نمی‌تواند خود را از دایره‌ی بزرگ نهی‌ها بیرون بکشد و به این دلیل واضح که هنر ، زاییده‌ی آزادی و جولان جسم و روح است و در سرزمین نبایدها ، همان ذره هنر ِ رشد یافته و باقی مانده از دوره‌ی بایدها، به زودی به فنا رفته و نابود می‌شود ، بعد در سرزمین هولناکی زندگی خواهیم کرد که شاید بسیار تیره‌تر از سرزمین هرز الیوت باشد .

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

زنانه نويسي و موانع مذكر در رشد خلاقيت هاي ادبي

عليرضا ذيحق

از آنجا كه با هر سيستم حكومتي و باورهاي پافشارانه ي سنت ، سياست و فرهنگ ، به نگاه نويني از انسان بر مي خوريم و اوچ پرواز جنسيت ها با همه ي تفاوتها ي ساختاري در قوانين مدون ، هميشه كم و بيش به نفع مردان تمام مي شود ، هيچ شكي وجود ندارد . سايه ي بلند تاريخ ، مردان را بيش از زنان فرصت بهره وري از عشق ، عدالت وآزادي را داده است و اگر با تعبير" اريك فروم" از مفهوم آزادي موافق باشيم كه مي گويد : " آزادي يعني اين كه هركس بتواند در جامعه عضوي فعال و و مسؤول باشد " بايد گفت كه اين فرصت را پيوسته سنت از زنان دريغ داشته و اگرهم در جوامعي ليبراليسم اين فرصت را كم و بيش فراهم آورده اما اقتدار سرمايه ، زن را از مسير خلاقيت راستين ، به يك نوع بي عدالتي كه هدف مقاصد مردان براي ارضاي نيازهاي مادي شان بوده سوق داده است . اين شدت و حدت نيز گاه چنان با با باورهاي ديني و توجيهات فرهنگي و ملي عجين شده كه همه چيز موجه مي نمايد و اين يورش نامرئي به هويت زن ، گاهي نه كه مورد قبول قاطبه ي زنان بلكه با حمايت آنان نيز مواجه مي شود .

در بحث از زنان در مقوله ي هنر نيز ، آناني كه قول نيما يوشيج از " نيست هست به وجود مي آورند " ، تسخير چشمگير هميشه از آن ِ مردان بوده است و اين ، نه كه هرگز بيانگر توان وقابليت وافر مردان نيست بلكه به نوعي نشان از جهاني دارد كه امنيت زنان را مورد هجوم و تهديد قرار داده است .

سخن از مقوله ي روشنفكري نمي رانم كه تحصيلات عالي اگرپا از دايره ي صرف علم آموزي فراتر نهاد وبا شغلي در خور و توأم با وقوف اجتماعي و طبقاتي همراه باشد ، زن و مرد را تاحدودي به يكسان در غلتك رشد و توسعه مي اندازد و با پويايي آنان را در حوزه هاي اقتصادي ، نيل به امنيت و عدالت و آزادي ، و تسخير فضاها يي جهت ثبوت و به مرحله ي عمل رساندن ِ قابليت هاي نهفته ي زنان در دراز مدت و تلاش براي احقاق حقوق حقه ي شان نيز كاملا مؤثر مي افتد واما اكنون سخن از حوزه ي هنر است و زنانه نويسي در ادبيات فارسي.

يكي از ويژگي هاي هنر ، هميشه بي رحمي و جبار بودن آن است و حدف نامهايي كه حتي در رده هاي متوسط جاي دارند و اين نيز برمي گردد به راز جاودانگي در هنر كه هميشه يك عده را در مسير زمان جا مي گذارد و فقط آناني را تا ايستگاه آخر با خود مي بَرَد كه نبوغ و افسوني خاص را در خلاقيت آنها ، مي شود سراغ گرفت . اما هر عصري نيزبراي خود چهره هايي دارد و بعضا هنرمنداني پابه عرصه ي خلاقيت مي نهند كه قادر به تسخير دلها و قلوب مي شوند و طبيعي است كه پاره اي جاودانه مي زيند و بسياري نيز در تلطيف و رشد و ذوق عصرو نسلي كه بعد ها مي آيند تأثيرات شگرفي مي نهند و هرچند كه هرگز از آنان به عنوان غول هاي هنر ، يادي نشود .

ادبيات داستاني ايران و بالطبع حوزه ي هنري آن نيز بعد از مشروطه و خصوصا بعد از استقرار جمهوري اسلامي ، همگام پيچيد گي هايي كه با خود آورده و محدوديت ها و آزادي هاي مشروطي كه ارمغان اش بوده ، يك اتفاقي را سبب شده و آن نيز ، كثرت زناني است كه به خلاقيت ادبي روي آورده و توانسته اند با انعكاس روحي نو از تعريفِ زنانگي و تجربيات ويژه اي كه از زندگي آنان نشأت گرفته ، بازگو گر و قصه گوي دنيايي باشند كه با عناصر زنانه ي درون آدمي الفتي نزديك دارند . هرچند كه چه زن و چه مرد هركدام عناصري پنهان از زنانگي و مردانگي را در رفتار هاشان بازتاب مي دهند اما با توجه به منحصر بودن تجارب هر فرد اعم از زن و مرد ، دنياي داستاني ما تنوع و ابعاد وسيعي يافته است كه اگر زنان ، دست به خلاقيت نمي زدند هرگز شاهد چنين ژرفا و شخصيت هاي ويژه و نو نبوده ايم .

از سيمين دانشور و شهر نوش پارسي پوروغزاله عليزاده كه خواهي نخواهي قله هاي ادبيات داستاني ما را فتح كرده اند و مترجماني چون ليلي گلستان ، فرزانه طاهري ، الاهه دهنوي و نسترن زندي كه امضا ء و تأثير گذاري هاي خاص خود را در پهنه ي ادبيات داشته اند اگر بگذريم ، ظهور نويسندگان پيشرويي همچون منيرو رواني پور ، فريبا وفي ، ميترا داور ، زويا پيرزاد، فرخنده آقايي ، فرشته نويخت ، فريبا حاج دايي و ميترا الياتي و ديگران هرگز چيزي از روي اتفاق نبوده است . آنان در كشمكش بودن و نبودني چنين در جامعه اي كه به تبع عرف و حكم ، چيزهايي را از آنان سخت دريغ داشته كه با حقوق فردي و اجتماعي شان در تضاد بوده ، به بازتاب حس و شعوري يگانه و اما هركدام به نوبت خود نو آورانه پرداخته اند كه اين رنگارنگي و اصالت را هرگز در ادبيات داستاني ايران شاهد نبوده ايم .

از ادبيات عامه پسند زنانه حرف نمي زنم كه اينجا سخن از ذات هنر است و آثاري كه توان همپايي با زمان را دارند و كهنگي را هرگز بر نمي تابند و داراي خصوصياتي هستند كه آن آثار را با ادبيات مدرن دنيا ، همسو كرده است . اين نويسندگان زن كه دوست دارم نام شيوا ارسطويي ، فرشته ساري ، محبوبه موسوي ، مهستي محبي و شهلا زرلكي را نيزبه آنها اضافه كنم كه كم و بيش با عملكرد متعهدانه ي خود به سه مورد زير در اثارشان ، توجهي بخصوص داشته اند :

1- به كشف و شناخت موقعيت ها ، لحظه ها و حوادثي در زندگي زنان موفق شده اند كه اگر بخواهيم با زبان " سيمين دانشور" بگوييم واقعا با اين كشف هاشان " هنر كرده اند " .

2- اين شناخت هنري، تؤام با صورت مثالي از زندگي آدمياني بوده است كه با يگانگي حس ها ، معنويت ها و زندگي بشري پيوند ي ناگسستني دارند .

3- اين آثار هم با اقبال خوانندگان كتاب فهم همراه بوده است و هم با استقبال منتقدين منصف .

اين نظر گاه زنانه ، صرفا معطوف به نوشتن از آنيماي زنانه در زنان نبوده و در كنار عطوفت ها و مهرورزي هاي روان زنانه ، با آنيموس مردانه كه خشم و اعتراض را نيز بازتاب مي دهد ، همراهي كرده است و اين نيز يك نقطه عطفي است كه هميشه مرزهاي ادبيات پيشرو را چه خالق اش مردان باشند و چه زنان ، از ادبيات مبتذل و عامه فهم و روايتگرِ تك بُعدي جدا مي سازد.

ازآنجا كه هنر جوششي از درون است و با جوهره ي ذوق و تخيل گره خورده ولي ، هيچ نويسنده اي بي الهام از پيشينه هاي ادبي دنيا و بي توجه به ريشه هاي بومي خود ، و بي دقت به نو آوري هاي ادبي و درون بي همتاي خود كه پيامدهاي يك عمر زندگي در اجتماع را يدك مي كشد ، به نبوغي فوراني دست نمي يابد و بي ممارست و عرق ريزي روح ، هيچ نامي ، نام آوري نامور نخواهد شد .

از ادبيات داستاني كه بگذريم شعر زنان نيز غير ازجاوادنه هاي فروغ فرخزاد و سيمين بهبهاني كه گام اش را هرگز از قله هاي شعر جدانكرده ، استعدادهاي نويني را در بين زنان شاهديم كه كارهاشان سبك ، رواني و جسارت هاي خود را دارند و چنان با تصاوير بديعي از مضامين شخصي، اجتماعي و اروتيك در آميخته اند كه از اين ميان مي شود به نمونه كارهايي از منصوره اشرافي ، مينو نصرت ، زيبا كرباسي و شهلا بهاردوست به طور قاطع و اميدوارانه اشاره كرد و به نقد آنان پرداخت.

لازم به ذكر است كه اسامي مورد اشاره كلا به هنرمنداني اختصاص داشتند كه از ميان بيش از پنجاه نويسنده ، مترجم و شاعرزن برگزيده شدند و به بياني خواننده ي آثار شان يوده ام و طبيعتا خيلي ها هم هستند كه من توفيق خواندن كارهايشان را نداشته ام و يا كه دربين آناني قرار دارند كه هنوز جاپاي محكمي را در گستره ي ادبيات نيافته اند و در مرحله ي نشروچاپ سياه مشق هاشان هستند و در ميان آنها جرقه هاي روشني يافت مي شوندكه هنوز براي مشتعل شدن نيازمند تجارب فراوان اند