بهرنگ اسم کتابفروشی اش بود که اسم خودش هم شده بود.
سبیلهای چخماقی میگذاشت و همیشه لبخند به لب داشت برای همین در آن سن و سال به نظرم
می رسید که سبیلهایش بخشی از لبخندش است. وقتهایی هم بود که نه می خندید و نه اصلا
حال وحوصله داشت؛ حتی جواب سلامت را هم به زور میداد اما این حالت خیلی کم پیش میامد.
از همان اوایل همیشه خیال میکردم پیر است، شاید به خاطر موهای جوگندمیاش بود یا شاید
بخاطر سن کم من. بعدها فهمیدم اسم بهرنگ را بخاطر علاقه اش به بهرنگی انتخاب کرده.
کتاب فروش بود اما کتاب نمی فروخت. یعنی اگر می دید کسی کتابی را برمیدارد، بالا پایین
میکند، پشت جلدش را نگاه میکند و میگذارد سر جایش سریع از پشت یشخوان مغازه تنگ و کوچکش
خم میشد و میپرسید: دخترم میخوای امانت ببری؟ و این دختر همیشه دلش میخواست کتاب امانت
ببرد تا بخرد. موضوع این بود که در آن شهر، تعداد کتابخانه ها
یا کم بود یا تعداد کتابهای موجود در کتابخانه های محلی کافی نبود.
هفته
گذشته، بازار کمابیش داغ نمایشگاه کتاب تهران به پایان رسید. کتاب و حاشیههای
پیرامون آن موضوعی است که فاصلهی عمیقی بین تهران و شهرستانها، حتی شهرهای بزرگ،
دارد. تعداد کتابخانه، کتابفروشی، نمایشگاه کتاب و حتی ناشران، آنقدر در شهرستانها و شهرهای بزرگ کشور کم است که میتوان گفت
موضوع کتاب فقط با مرکزیت تهران نیست بلکه فقط در تهران است. حتی تعداد کتابهای
کتابخانه های مناطقی از تهران نسبت به کتابخانه های عمومی مناطق دیگری از از این
شهر یکدست نیست.
شاید کسی
بپرسد در این عصر شتاب دیجیتال چه کسی به کتابخانه اهمیت میدهد؟ پاسخ این است که
اگر کسی اهمیت نمی دهد پس تعداد رو به افزایش کافه کتابهایی که هر روز در شهر
تهران و شهرهای بزرگ کشور افتتاح می شود آیا فقط بر باد دادن سرمایه است؟ طبیعتا
پاسخ منفی است. در واقع موضوع این است که به نسبت افزایش جمعیت، تعداد کتابخوانها رو به کاستی است یا آن طور
که انتظار می رود نیست. برخی از شاعر و نویسنده شدن همه گلهمندند و گویی شاعری یا
نویسندگی جامه اشرافی فاخری است که نباید دست هر کسی به آن برسد. اما اگر از آن
سوی قضیه نگاه کنیم هر چه تعداد قلم به دستها بیشتر شود بهطور بالقوه با رشد
مطالعه سر و کار خواهیم داشت اما گزینههای عملی چنین چیزی را نشان نمی دهد. در
عمل می بینیم که کتابهایی بیشتر خواهد میشود که نویسندگان و شاعرانش دنبالکنندههای
بیشتری در ایسنتاگرام یا دیگر فضاهای مجازی دارند. آیا از همین نمیتوان نتیجه
گرفت که علت اقبال عمومی مردم به سمت فضای مجازی در مقابل عدم رویکردشان به
کتابخانه به این دلیل است ک در فضای مجازی بین کسی که در دورترین کوره دهات کشور
نشسته با کسی که خانه اش تا کتابخانه ملی تهران ده قدم فاصله است تفاوتی وجود
ندارد و هر دو(به استثنای سرعت بالای اینترنت در تهران و افت شدید سرعت در برخی
شهرستانها) از امکاناتی مساوی برای این فضا بهرهمندند؟ پس چرا دستاندارکارانی که
نگران کاهش مطالعه و تیراژ کتاب هستند دست نمیجنبانند و کتابخانهها را دیجیتالی
نمیکنند تا اعضای جهان مجازی همچنان که در امکانات و سرگرمیهای این فضا غوطهورند
از امکانت دسترسی آسان هم به کتاب بهره ببرند؟ با این کار، هر کس در هر گوشهی
کشور میتواند عضو کتابخانههای مختلف سراسر کشور شود و به شکل آنلاین کتاب
بخواند کاری که خیلی وقت است در کتابخانه های بزرگ دنیا در پیش گرفته شده است و
نتیجه ای بس موفقیت آمیز داشته است. حتی دانشجویان دانشگاههای مختلف میتوانند از
امکانات کتابخانههای دانشگاههای بزرگتر بهره ببرند و این کار نه تنها چیزی از ان
کتابخانه بزرگ و دانشجویان و اساتیدش کم نمیکند که به رشد دانش و اندیشه در جامعه
دانشجویی منجر خواهد شد و رقابت سالمی بر سر سطح علمی و دانش در بین دانشگاههای
مختلف امکانپذیر خواهد شد بدون اینکه کسی گلهمند از عدم دسترسی به کتاب و منابع
و امکانات شهری مثل تهران باشد. شاید عصر دیجیتال پیامی برای رفع تبعیض در مطالعه
و دسترسی به کتاب باشد کاری که پیش از آن، اولین بار، توسط گوتنبرگ با اختراع صنعت
چاپ میسر شد و کتاب از انحصار کلیساها و کشیشان بیرون آمد و همگانی شد. این کار چه
بسا، جلوی دانلودهای غیرقانونی کتاب را نیز در فضای مجازی مانع شود.