اگر دورههای تاریخی را به زندگی انسان منطبق کنیم یعنی برای تاریخ هم دوره جنینی، نوزادی، خردسالی، کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالی و پیری در نظر بگیریم، در بخشی از تاریخ که انسان مرحلۀ کودکی را پشت سر گذاشته است و وارد دورۀ نوجوانی شده، توانسته از خویشتن مرکز پنداری فاصله بگیرد و به دیگری نگاه کند. این نگاه به دیگری شبیه نگاه به خدایان یا مظاهر طبیعت نیست، بلکه نگاهی انسانی به موجودی شبیه خود است که خود او نیست.
خارج از امر جنسی، احتمالاً عشق درست در این لحظه اولین تولد را تجربه کرده است. این تجربه به زیباییشناسی نگاه آدمی اشاره دارد یعنی انسان توانسته در عشق، زیبایی را نه در طبیعت (که مقهور آن بود) و نه در خدایان اساطیری که در انسان کشف کند. اما عشق صرفا زیباییشناسی خالص نیست. نمیتوان دقیق و مرزبندی شده غریزه یا امرجنسی را کاملاً از عشق زدود تا نگاه خالصتری به عشق داشت.
در شروع نوجوانی تاریخ بشر، نگاه به جهان بیرون که ما در اینجا به آن «نگاه به دیگری» میگوییم، قبل از غریزه، سببساز عشق شده است. از دیگر سو، خلق خدایان تمدنهای باستان اغلب ناشی از میل انسان به زیبایی نبودهاند، یعنی زیبا نبودهاند بلکه بیشتر ترساننده بودهاند؛ حتی خدا یا خدایان ادیان متآخرتر نیز. اگر هم زیبا بودهاند زیبایی امری ثانوی برای خدایی بوده است.
خارج از امر جنسی، احتمالاً عشق درست در این لحظه اولین تولد را تجربه کرده است. این تجربه به زیباییشناسی نگاه آدمی اشاره دارد یعنی انسان توانسته در عشق، زیبایی را نه در طبیعت (که مقهور آن بود) و نه در خدایان اساطیری که در انسان کشف کند. اما عشق صرفا زیباییشناسی خالص نیست. نمیتوان دقیق و مرزبندی شده غریزه یا امرجنسی را کاملاً از عشق زدود تا نگاه خالصتری به عشق داشت.
در شروع نوجوانی تاریخ بشر، نگاه به جهان بیرون که ما در اینجا به آن «نگاه به دیگری» میگوییم، قبل از غریزه، سببساز عشق شده است. از دیگر سو، خلق خدایان تمدنهای باستان اغلب ناشی از میل انسان به زیبایی نبودهاند، یعنی زیبا نبودهاند بلکه بیشتر ترساننده بودهاند؛ حتی خدا یا خدایان ادیان متآخرتر نیز. اگر هم زیبا بودهاند زیبایی امری ثانوی برای خدایی بوده است.
انسان کاشف زیبایی
پس انسان در درک زیبایی به خود انسانی خود متکی ست. اولین بارقههای درک زیبایی دیگری و در اصل درک زیبایی انسانی دیگر (و نه درک زیبایی خود که باعث آرایش و رونق جواهرات به سر و گوش و روی انسان شد) در نگریستن به دیگری بوده ولی برای همین نگریستن هم در ابتدا و برای از خود بیرون آمدن به انسانی ورای جنس خود(مثلا مونث به مذکر و برعکس) نگریسته است. شاید پیراستن خود هم، گذشته از جنبههای مذهبی و آیینی، نشانهای برای جلب نگاه دیگری به سوی خود است، کاری که امروزه هم صنعت مد و آرایش در پی آن است.
با این مقدمه سراغ عاشقانهی مشهور یوسف و زلیخا میروم. منبع این داستان در اینجا هفت اورنگ جامی است:
ز بس خوبی که در رویش عیان است............................ حسدانگیز خوبان جهان است
به گمان من زنهایی که در جلسۀ معارفه زلیخا به زیبایی یوسف صحه گذاشتند از نظر زمانی در دورۀ جوانی تاریخند یعنی همان دورهای که انسان توانِ درک زیبایی را دارد و نیز این دسته از ستایش خدایان به ستایش هنر(و در اینجا به معنی امر زیبا) رسیدهاند.
به لحاظ کمّی و حتی کیفی، میل زیباییشناسی یک فرد با دیگری یکی نیست و همه نمیتوانند یکجور زیبایی را در یک فرد ببینند یا حتی گاه کسی که در نظر افرادی زیباست در نظر دیگران زیبا نیست مگر اینکه موضوع هنر در میان باشد درست مثل هم نگاهی که به چهرههای سینمایی هست.
در داستان یوسف نیز، گمان سلیقه کنار میرود چون تمام زنانی که یوسف را دیدهاند محو زیبایی او میشوند. داستان به ما نمیگوید همه همزمان و با دیدن یوسف عاشق او شدند بلکه میگوید همه محو جمال او شدند. به نظرم این داستان، قبل از هر چیز، امضای نویسندهی گمنامی است که میخواسته در قالب این ماجرا تصویری از زیباییشناسی به دست دهد.
یوسف و زلیخا در هفتاورنگ جامی
جامی که این داستان را به نظم سروده است، بیان میکند که زلیخا خیلی پیش از دیدار یوسف عاشق او بوده است؛ درست از زمانی که او را در خواب میبیند. یعنی زمانی که نه کسی را به این اسم می شناخته و نه اصلاً در خواب اسمش را میپرسد و نه مکانش را میداند. جامی با این ترفند داستانی ما را وارد فضای ازلی ابدی عشق میکند. همان حکایت همیشگی که جانهای عاشق از قبل برای هم آفریده شدهاند و امروزه نیمۀ گمشده نام گرفته است.
گذشته از آن شاید جامی قصد داشته است که خواننده از پیش، دست از قضاوت بر علیه روح عاشق زلیخا بشوید و او را خائن به زندگی زناشویی تلقی نکند، چه او قصدش از همان اول رسیدن به وصال یوسف بوده است. شاید برای خود جامی هم این موضوع خیانت زلیخا، طبق آموزه های اخلاقی و دینیاش، قابل حل نبوده که به چنین ترفندی دست زده است اما برای خدشه وارد نیامدن بر روح داستان بهتر است دست از این فرضیات بشوییم و به آنچه داستان پیش رویمان میگذارد نگاه کنیم. زلیخا یوسف را در خواب میبیند و تنها چیزی که شاعر/ داستانپرداز توجه ما را به آن معطوف میکند زیبایی یوسف است. در واقع زلیخا نه فقط عاشق مردی که بطور بالقوه میتواند در آیندهای مجهول جفت و همسرش شود بلکه عاشق زیبایی جمال او میشود:
زلیخا چون به رویش دیده بگشاد.......................................... به یک دیدارش افتاد آنچه افتاد
جمالی دید از حد بشر دور................................................... ندیده از پری نشنیده از حور
ز حسن صورت و لطف شمایل............................................ اسیرش شد به یک دل نی به صد دل
سرانجام
و سرانجام، همه آن زنها که در مراسم معارفۀ غیررسمی یوسف، دست خود بریدند پیش از تأیید امر جنسی، بر زیباشناسی صحه گذاشتند. آنها توان درک زیبایی را در چیزی خارج از خود داشتند. تفاوت نگاه آنها با زلیخا در عشق بود. در زلیخا، معلوم نبود که عشق سببساز دیدن زیبایی شده یا رویت زیبایی عشق را پدید آورده است؟ نگاه آن زنان اما در لحظهٔ بریدن دستشان به جای میوه، عاشقانه نیست، صرفاً زیباییشناسانه است و نشانۀ رویکرد احترامآمیز افراد به چهرهها که امروزه تبدیل به صنعت ستارهسازی و فوق ستارهسازی در سینما شده است.
سؤال اینست که در تاریخ اجتماعی انسان، دقیقاً از چه زمانی درک زیبایی از خود فراتر رفت و متوجه دیگری شد؟ آن دیگری کسی است که روبهرو ایستاده، میتوانی به او بنگری و زیباییاش را تأیید کنی بدون اینکه درباره خودت احساس غبن یا یأس کنی. امر جنسی اما بیدخالت در این شناخت نیست و برای بیرون آمدن از خود و نگریستن به زیبایی دیگری، یوسف را زنان نگریستند نه مردان.
و سرانجام، همه آن زنها که در مراسم معارفۀ غیررسمی یوسف، دست خود بریدند پیش از تأیید امر جنسی، بر زیباشناسی صحه گذاشتند. آنها توان درک زیبایی را در چیزی خارج از خود داشتند. تفاوت نگاه آنها با زلیخا در عشق بود. در زلیخا، معلوم نبود که عشق سببساز دیدن زیبایی شده یا رویت زیبایی عشق را پدید آورده است؟ نگاه آن زنان اما در لحظهٔ بریدن دستشان به جای میوه، عاشقانه نیست، صرفاً زیباییشناسانه است و نشانۀ رویکرد احترامآمیز افراد به چهرهها که امروزه تبدیل به صنعت ستارهسازی و فوق ستارهسازی در سینما شده است.
سؤال اینست که در تاریخ اجتماعی انسان، دقیقاً از چه زمانی درک زیبایی از خود فراتر رفت و متوجه دیگری شد؟ آن دیگری کسی است که روبهرو ایستاده، میتوانی به او بنگری و زیباییاش را تأیید کنی بدون اینکه درباره خودت احساس غبن یا یأس کنی. امر جنسی اما بیدخالت در این شناخت نیست و برای بیرون آمدن از خود و نگریستن به زیبایی دیگری، یوسف را زنان نگریستند نه مردان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر