۱۴۰۰ آذر ۱۵, دوشنبه

"و جز موش در سیمهای جهان": فیپا و مجوز کتاب

 فیپا و مجوز کتاب

کسانی که سالهاست در کار چاپ و نشر کتابند یا خود مؤلف و مترجمند با اولین مرحلۀ چاپ و انتشار کتاب که فیپا یا همان شناسۀ ملی کتاب است آشنایی دارند. فیپا یا شناسۀ ملی شماره‌ای است سیزده رقمی مثل کدملی یا پیش شماره تلفن. سه رقم اول آن (978) همیشه ثابت است که نشان میدهد کتاب در ایران منتشر شده است و یا به زبان فارسی است. این کار به منزله ثبت اثر است و بعد از آن نویسنده و مترجم خیالش راحت است که زحمتش ثبت شده و بعد از آن است که میتواند تصمیم بگیرد کتاب را چاپ و منتشر کند یا از این کار سر باز زند.
 آن عدم صدور مجوز ارشاد برای کتاب یا دادن اصلاحیه بر کتابی است. مؤلف یا مترجمی که نخواهد تن به سانسور دهد و از انتشار مثله شدۀ کتابش پیشگیری کند، با ثبت کتابش اثری از آن برای بعدها باقی میگذارد و احتمالا راه بر سرقتهای ادبی احتمالی هم اندکی مسدود خواهد شد (اگرچه نه کاملاً بسته). ثبت کتاب نشان از وجود کتاب است؛ کتابی که شاید مجوز نگرفته است و در واقع راهی است برای نشان دادن تعداد کتابهایی که جلوی انتشارشان گرفته شده است. مثلا «زوال کلنل» رمان نویسنده محمود دولت‌آبادی را که مجوز انتشار نگرفته است به راحتی در سایت اسناد سازمان کتابخانه ملی میتوان پیدا کرد حتی ترجمه انگلیسی این کتاب را به اسم "The Colonel" در حالی که اثری از اصل فارسی این کتاب موجود نیست و این بدان معناست که اصل فارسی کتاب مجوز انتشار نگرفته است. از طرفی هر چه در اسناد این سازمان جست و جو کردم اثری از «اولیس» نوشته «جیمز جویس» به ترجمه منوچهر بدیعی نیافتم. عصاره اولیس یا یا بخش هفده اولیس هست اما اثری از کل اثر نیست در حالی که این اثر سالهاست که ترجمه شده است پس چرا اثری از آن نیست؟ مترجم نخواسته است کار ترجمه اش را ثبت کند؟! چنین کاری دور از ذهن است؛ پس شاید به کتاب فیپا هم داده نشده است. تعجب آور است بله، شاید کتاب حتی برای فیپا هم مجوز نگرفته است؛ حتی سالها پیش قبل از این قانون جدید! محتمل است.

یکی گفته بود اگر قضیه مجوز برداشته شود معلوم خواهد شد که مخالفان سانسور چیزی در چنته نداشته‌اند و بدین ترتیب به نویسندگان مخالف سانسور ریشخند زده بود

همیشۀ تاریخ وضع بر همین منوال بوده است. عده‌ای با زرنگی، رابطه، پیشینه خانوادگی و حتی اقتصادی توانسته‌اند در خیل نویسندگان و شاعران هر دوره خود را از بقیه جدا کنند و مقرب درگاه شوند. مقربان چیزی نمیگویند یا نمی‌نویسند که زیر پایشان سست شود و این حتماً به آن معنا نیست که ادبیات برای آنها مهم نباشد؛ برای برخی از دستۀ مقربین ادبیات مهم است و برای برخی نه. 

پس یکی میشود کسی چون فردوسی که کار بزرگش پس زده میشود (بخوانید در دربار محمود غزنوی رد میشود) تا اثرش با خودش فراموش شود (گرچه تاریخ بعدها عکس این پیش‌بینی‌ را نشان داد) و یکی هم میشود مثلا خاقانی که شعرش مثل برگ زر در دربار سلاطین می‌چرخد و از آنجا به زبان مردم هم راه می‌یابد کمابیش. مثالی براینویسنده مغضوب ونویسنده مقرب.

حالا هم وضع بر همین منوال است. کسانی هستند که چندان حاضر نیستند تن به سکوت و رضا دهند. زمین سفت زیر پا برای آنها در رتبه دوم (بعد از اهمیت ادبیات) جا دارد و تازه عده دیگری هم هستند که بیان آزادنۀ حقیقت برایشان تنها نکته دارای اهمیت است در ادبیات. کارهای این دو دسته آخری اغلب به مشکل مجوز برمیخورد و دست رد به سینه‌شان زده میشود تا خودشان و اثرشان در همان گنجه‌هایی که آن یکی به ریشخند گفته بود چیزی در آن وجود ندارد، بماند و بپوسد و نابود شود. گو اینکه تاریخ همیشه عکس قضیه را ثابت می‌کند. نمونۀ بوف کور صادق هدایت که در چند نسخه معدود در هند فتوکپی شد نشان بارز آن است؛ کتابی که هنوز هم امکان انتشار ندارد و همچنان دست رد به سینه نویسنده مغضوب هست و این نویسنده مغضوب در مقابل آن عده محبوب مقرب درگاه به عنوان شاهدی بر گنجه‌های خاک خورده ایستاده است؛ خودش و کتابش. 

چگونه کتابها را از گنجه‌ها بزدایند تا دیگر اثری از آنها نماند و زبان نویسندگان معترض مغضوب برای همیشه بریده شود؟

بله، همیشه برای هر مشکلی راه‌حلی هست. راه‌حلِ زبان دراز منتقدان و مخالفانِ سانسور حذف از سرچشمه است به این ترتیب که برنامۀ جدیدی طرح‌ریزی شده است و با کمال تعجب در مقابل سکوت تمام نویسندگان معترض، اهالی ترجمه و شاعران و حتی کانون نویسندگان ایران که اساسی‌ترین اصلش دفاع از آزادی بیان است به اجرا گذاشته شده است و آن عبارت است از داشتن مجوز کتاب برای ثبت در فیپا. یعنی اگر قبلا کتابی صرف‌نظر از اینکه مجوز بگیرد یا رد شود، داشتن فیپا یا همان ثبت ملی از حقوق اساسی‌اش بود حالا تنها کتابهایی حق دریافت فیپا یا شناسه ملی را دارند و به عبارتی فقط کتابهایی ثبت می‌شوند که از سد ارشاد گذشته باشند و در واقع دست رد به سینه‌شان نخورده باشد و مستحق چاپ و انتشار تشخیص داده شوند! و این امر غریب در واقع بیان این است که برخلاف گذشته، اگر رد کتابی پیدا نیست، بدان معناست که اصلا از ازل نبوده است نه اینکه مجوز نگرفته است. و باز حرف همان گنجه‌هایی پیش می‌آید که ادیب مقرب درگاه به ریشخند گفته بود بی‌آنکه ثبت ملی کتاب را در نظر گرفته باشد. اگر این قانون مثلا در سال 1387 اجرا میشد، حالا حرف زدن محمود دولت‌آبادی از کلنل هذیان‌گویی قلمداد میشد چون اثری از چنین کتابی در هیچ کجا ثبت نشده بود که خوشبختانه در مورد این کتاب و کتابهای قبل از حدود شش ماه پیش امسال شامل این قانون نمیشود. حالا که این قانون هوا شده است و احتمالا از نصایح وراهنمایی‌های مقربان درگاه هم بهره برده است دیگر اثری از کتابهای بدون مجوز نخواهد بود و خیال اداره ارشاد از کتابهای منتشر نشده برای همیشه راحت شده است و چه حذفی از این بزرگتر! 

تازه فقط این نیست. در دستاوردی بدیع، با ترساندن ناشران و چه بسا برخی مترجمان و نویسندگان و ویراستاران، سانسور را به ریشه رسانده‌اند. ناشری در فرم چگونگی رسم الخط (که هر ناشر سیستم ابداعی خود را دارد) و ویرایش، در وظایف ویراستاران و مترجمان نوشته است که جملات و کلمات و بندهایی را که ممکن است از نظر ارشاد مردود باشد از همان اول با هایلایت قرمز مشخص کنند و ویراستار یا مترجمی که چنین نکند در چگونگی عملکردش نمره منفی خواهد گرفت! و لابد همین نامه از سوی ارشاد برای آن ناشر و چه بسا بسیاری ناشرین هم رفته باشد و ناشرین به کمک ویراستاران و مترجمان در خفا مشغول جویدن متن‌هایی باشند که ممکن است به جایی بربخورد. در آشفته‌بازار کرونا، تعطیلی کانون نویسندگان ایران، دست بستگی مطبوعات، خبرهای داغ هر روز فزاینده سایتها این فاجعه زیر خروارها خاک فراموشی گم میشود تا همچنان که دیگر اثری از کتابهای مجوز نگرفته در کتابخانه ملی نیست کارنامه ناشران نیز برای اصلاحیه‌های کمابیشی که به هر کتاب می‌خورد پاک بماند و از دیگر سو نویسندگان و شاعران کنج خانه‌ها از همان اول نوشتن پیش خود فکر کنند این کتاب را کلا برای گنجه می‌نویسند تا بعدها وراثشان از میان خرت و پرتهایشان غبار از آن بتکانند و چنانچه دست بر قضا وارث کتابخوان و اهل ادبیاتی پیدا شد تورقی کند و کنارش بگذارد یا به چند دوست و آشنا بدهد تا بخوانند یا نه، میخواهند صدایشان از قفل گنجه بیرون رود و به جایی برسد پس از همان اول چون موش به جان اندیشه خود بیفتند و کلمات را پیش از شکل گیری بجوند.

__________________________________________

* عنوان متن، بندی از شعری از محمد علی سپانلو. «و جز بوق یکریز و ممتد گوشی، به جز موش در سیمهای جهان نیست.»
نقاشی داخل متن: اثر کته کولویتس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر