کالبد شکافی مرگ(کلام آخر؛ نوشتههایی در مورد مرگ)
نوشته: سوِن دلبلانک
ترجمه: الف. رخساریان و ناصر زراعتی
نشر آفتاب. نروژ. 2019 (این کتاب ترجمهای است از Slutord که در سال 1991 در سوئد منتشر شده است.)
فرمت pdf: 98 صفحه
نویسنده این کتاب، که خود هم شغل نویسندگی داشته است، در مواجهه با بیماری صعبالعلاجش و در حالی با کمک پزشکان، وقتش را در بیمارستان و آسایشگاه میگذراند دست به شرح احساس خود از پدیدهای زده است که همیشه پس گوش هر فرد جاری است اما به هنگام بیماری صعبالعلاج به نزدیکی رگ گردن او میرسد. او به جای نوشتن خاطرات یا شرح و توصیف روزهای ملال و اندوهش از وضعیت پیشآمده، فرصت را مغتنم شمرده و به توصیف وضعیتی پرداخته که کمتر برای کسی پیش میآید و اگر هم پیش بیاید بیماری مانع از آن خواهد بود که احساسش را درباره نیستی و حقیقت عریان مرگ برای دیگران توضیح دهد. این کتاب بسیار مختصر در پنجاه و پنج فصل کوتاه، بدون شتابزدگی، نوشته شده است انگار نویسنده با اینکار قصد داشته است آخرین مسئولیت خودش را به عنوان نویسنده به انجام رساند و دیگران را از حقیقت لحظات مواجهه با مرگ آگاه کند.
زیگموند فروید در جایی گفته است، انسان تنها موجودی است که مرگ را آگاهانه کرده است. با توجه به درستی سخن فروید میتوان چنین نتیجه گرفت که دلیل ترس یا حتی فقط اندیشیدن به مرگ هم در ما انسانها ناشی از همین آگاهی است.
«وقتی در این بامداد پگاه بهاری، از خانه میروم بیرون تا روزنامۀ صبح را بیاورم، در باغچه، یک دسته آهو را غافلگیر میکنم:
... سرشان را برمیگردانند و با ناباوری و گیجی در چشمهای روشنشان، نگاهم میکنند. هیچ نشانهای از وحشت در وجودشان دیده نمیشود. آیا من شبحی هستم که فقط در خیال آنها موجودیت مییابم؟ یا این حیوانات نازکاندام را من در خواب میبینم؟
با حالتی تحقیرآمیز، برمیگردند و آهسته از روی چمن دور میشوند.
... اما شاید هم اشتباه میکنم. آنها فقط شبحی را دیدهاند.[1]»
اشارهی بدیع نویسنده در آخر کتاب به آهوان، برابری ناخواستهای بین مرگ حیوان و مرگ انسان را یادآور میشود؛ واقعیت مرگ آهوها اما همان لحظه تفاوت بزرگی دهان میگشاید که بیان میکند آنها هرگز به مرگ نمیاندیشند چون مانند انسان مرگ را آگاهانه نکردهاند و شاید از همین روست که زندگیشان چنان سرشار است در حالی که برای ما انسانها، مرگ همیشه همچون سایهای در پشت سر، لحظات زندگیمان را ذره ذره میکشد و میخورد و ما صدای جویدن موشمانند آن را میشناسیم و همان لحظه است که زندگی در ما انسانها از سرشاری تهی میشود چون عمر را در نگرانی از دست دادن قطرات ارزشمند زندگی سر میکنیم تا از دام مرگ رهایش کنیم. کتاب، ترجمهای درست و دقیق دارد. درستی ترجمه نه فقط مربوط به وفاداری به متن(که هست ولی من در این زمینه صاحبنظر نیستم)، بلکه به فارسی درست آن مربوط است که طبیعتاً روانی نثر را در پی دارد، آنقدر که به هنگام مطالعهی کتاب هر لحظه یادمان میرود که در حال مطالعهی تجربهی کسی هستیم که در جغرافیا و فرهنگی بسیار دور از ما سکونت داشته است.
با این همه موضوع کتاب، بهخصوص در این سالهای اخیر، موضوعی است که زیاد به آن پرداخته میشود. کتابهایی همچون «تاریخ مرگ»، جامعهشناسی مرگ و مردن»، «در احوال محتضران» و... همه با موضوعی سر و کار دارد که به شرح زندگی افراد دم مرگ و وابستگان و نزدیکان آن میپردازد. موضوعی که از یک سو نشاندهندهی بالا رفتن سن در کشورهای توسعهیافته و گاه در حال توسعه است و از سوی دیگر نشاندهندهی اهمیت بیش از پیش علم پزشکی و خدمت دانش پزشکی به انسان که فرد را تا آخرین لحظات حیات، همدلانه و با احترام همراهی میکند و درصدد است تا آخرین قطرات حیات بیمار هدر نرود. در غرب، شاخههای علوم پزشکی متعددی از جمله پرستاری سالمندان، روانکاوی افراد در حال مرگ، بررسی رفتار پزشکان و پرستاران و شکل مواجههی آنها با بیمار و ... بسیار شاخههای گستردهی آن وجود دارد که مرتبهی والای پزشکان را، همچون شمنها در روزگار کهن، یادآور میشود. نگاه علماندیش انسان غربی در بیماری و مرگ و گذ رانسان از این روند ترسناک به یاریاش میشتابد اما در جوامع مرگمحوری، همچون جامعهی ما، توجه به این شاخهی نوپدیدِ اندیشیدن به مرگ، بیشتر از آنکه به اهمیت واقعیت علمی مرگ تصریح کند، انسان را به دامچالهای نیمی اندوه- نیمی هجران نزدیک میکند تا عاقبت به چیزی چنگ زند تا از اندیشهی مرگ بگریزد یا حتی، همچون بیمارانِ مبتلا به اضطراب سلامتی که در ترس از مبادای فردای بیمار شدن به خودکشی پناه میبرند، به خودکشی بیندیشد که راه آسانتر مرگ در جوامع کمتر توسعه یافته است. نویسنده جایی از اینکه بچههای سالمی در اتیوپی در حال مرگند و کسانی مثل او در سوئد با کمک پزشکان درصددند کاری کنند که بدنهای فرسودهشان را کمی بیشتر بکشانند، دچار عذاب وجدان میشود اما بیان این موضوع از سوی نویسنده، فقط عذاب وجدان نیست بلکه او دارد به یک تفاوت بزرگ اشاره میکند؛ به تفاوت زندگی و مرگ انسان در کشورهای فقیر با زندگی و مرگ انسانها در کشوری غنی. تفاوت انسان ثروتمند غربی با انسان فقیر کشورهای توسعه نیافته، شکل اندیشیدن به مرگ را در هر دو جا تعیین میکند. شاید کشورهایی مثل کشور ما به اندیشههای غربی دربارهی مرگ تا حدودی نزدیک باشد اما این موضوع در فرهنگها و مناطق دیگری همچون آفریقا یا آسیای جنوب شرقی و بسیار جاهای دیگر دارای تفاوت ماهوی است. درواقع آگاهی انسان در فرهنگهای غیرغربی از مرگ با آگاهی انسان غربی از این موضوع یکی نیست. دم را غنیمت شمردن و باری به هر جهت زیستن در فرهنگهای شرقی که اتفاقاً ناشی از آگاهی به مرگ است سوی دیگری هم دارد و آن اینکه انسان در چنین جوامعی میداند که در بیماری و مرگ هرگز محترم نخواهد ماند و با علم به اینکه رفتن به سمت مرگ آسان و سریع را آرزو میکند و کمتر نگران سلامتیاش است چون سلامتی گرچه ممکن است عمر را طولانی کند اما عمر طولانی هم دردسرهای خود را دارد که شاید انسان از پس آن برنیاید. این تفاوت دیدگاه است که وقتی در این سوی جغرافیا، کتابهایی با موضوع مرگ ما را زود به اندیشههای مرگاندیشی خاص خودمان رهنما میشود که در نهایت یا برای مرگ معنایی میتراشیم و یا کلاً چنان به سمتش بشتابیم که تحمیل حضورش بر ما ناممکن شود. در واقع مرگاندیشی در این شکل، راهی است برای کمتر کردن عذاب اندیشیدن به مرگ. با این همه همهگیری کرونا و نزدیک شدن بیماری به تک تک افراد، جوامعی همچون جامعهی ما را نیز به این فکر انداخت که سلامت و بهداشت عنصری مهم در زندگی است و در واقع همان اتفاقی را که غرب سالهاست در حال طی آن است و مرگ را با دانش پزشکی آگاهانهتر، ملموستر و علمیتر کرده است در اینجا با وفور مرگهای پیش رو در صدد تحقق است که در نهایت به همان راه احترام گذاشتن به دانش پزشکی خواهد رسید. اما در انسان امروز، موضوع مهم توجه به مرگِ خود است در حالی که در دورههای پیشین، مرگ دیگری، از دست دادن و فقدان موضوع اصلی تفکر انسان درباره مرگ بود. در واقع تا پیش از این آگاهی بزرگ درباره مرگ، انسانها برای مرگ خودشان، پیشاپیش، حتی به وقت بیماری غیرقابل علاج، گریه و شیون سرنمیدادند، اصلا حرف زدن دربارهی ترس از دست دادن جان امری سخیف و چه بسا غیراخلاقی یا غیرمذهبی شمرده میشد اما اندوه بر مرگ دیگری و از دست دادن عزیزان بحران اصلی زندگی بازماندگان بود.
کتاب، که در اصل کلام آخر نام دارد و عنوان کالبد شکافی مرگ از نقد ابتدای کتاب برداشته شده است، از این روی خواندنی است که تعارفات با مرگ را کنار گذاشته است و بر لغت«پوچ» در توضیح و تفسیر آن تأکید میکند. با تاکید بر چنین اصلی است که زندگی میتواند چنان قوام یابد که مانند زندگی آن آهوان پایان کتاب بی محابا لبریز شود بیهراس از آنچه خواهد شد یا نخواهد شد. وقتی به چنین حقیقتی دست یابیم، تنها وقتی است که زندگی ارزش واقعی خود را بازمییابد و درواقع باز به همان اندیشهی خیامی دم را غنیمت شمردن خواهیم رسید و این بار کاملاً خیامی و نه بخاطر کوتاهی عمر یا بیحاصلی آن، بلکه بخاطر خود اصل زندگی که بعد از آن دیگری چیزی نیست. شجاعت زیادی لازم است گفتن این لغت از زبان انسانی دم مرگ و این کار از نویسنده سون بلالنک برآمده است و در ترجمه هم به درستی نمود یافته است.
اسم اصلی کتاب، کلام آخر است که گویا برای راحت خوان بودن آن در فارسی کالبد شکافی مرگ نام گرفته و عنوان کلام آخر در توضیح آن عنوان در داخل پرانتز آمده است. این کتاب شاید اولین کتابی باشد که عریان با مرگ برخورد کرده است یعنی به مرگ از دیدگاه فلسفی و یا روانشناسی اجتماعی و حتی پزشکی نگاه نکرده است بلکه سعی داشته است نگاهی شخصی و در عین حال به قول خودش عاری از «توهم» به مرگ داشته باشد. ایجاز کتاب سادگی و قاطعیتی شبیه خود مرگ دارد که قرار است نویسنده را به زودی دربرگیرد که نویسنده در کشف پوچی آن هم به همان سادگی و صراحت صحبت کرده است. در واقع این کار مفیدترین کاری است که نویسندهای در حال مرگ، میتوانسته به عنوان آخرین دستاوردش از کشف حیات از خود به جا گذارد.
[1] پراکنده از سطور پایانی کتاب. ص 88