در کتاب
«جستارهایی جامعهشناختی دربارهی داستان امروز ایران»؛ نوشته مهرک کمالی[1]
کتاب، همانطور که از عنوانش برمیآید، نگاهی جامعهشناسانه دارد به داستانهای معاصر ایران. معمولاً با شنیدن لغت معاصر یاد صد سال اخیر هر تاریخ میافتیم و همین باعث شده است که اغلب نقد و یادداشتهایی که بر داستان فارسی نوشته شده است، مربوط به داستانهایی است که در گذر زمان آزمون خود را پس دادهاند و منتقد با بررسی آنها چندان خطر نمیکند و جرأت گام گذاشتن در قلمروی تازهتری را ندارد که در حال افت و خیز است و هنوز در حال تجربهاندوزی و نویسندگانش چندان که باید – و یا اصلاً- نامآشنا نیستند. از این رو از جرأت و جسارت در نقد داستانهای متاخرتر حرف میزنم که اغلب بزرگان داستان، و منتقدین پیشکسوت دربارهی این داستانها سکوت کردهاند. برای این سکوت میتوان دلایلی چند برشمرد اما عمدهترین آن همان فاصلهای است که بین نویسنده نسل امروز و منتقد و نویسنده نسل دیروز، به اجبار، شکاف انداخته است. فاصلهای حاصل مهاجرت اجباری، دستهبندی و دردسر همیشگی دوگانهی خارج و داخل که آبشخورش از هر کجا که باشد دودش به چشم ادبیات میرود که تکافتادگی آن در زمانهای که نویسندگان در دیگر نقاط جهان در اندیشه جهانی شدن و نوشتن به طریقیاند که زبان و درد مشترکی جهانی در آن یافت شود، اینجا ما در این سر دنیا، نگران خوانده شدن تولیدات داستانی توسط خودمان هستیم و در چنین زمانهای که ارتباطات بنیان هنر را میسازد اگر نگوییم فاجعه، بدترین شکل ممکن است.
پس مهرک کمالی سراغ داستانهایی از نویسندگان معاصر رفته است که عمری تنها به اندازه چند دهه اخیر دارند: از بامداد خمار که شاید یکی از قدیمیترین داستانهای این مجموعه باشد، (سال انتشار 1374) تا داستانهایی که تنها یکی از دو سال از عمر انتشارشان میگذرد، (در یک نمونه، تاریخ انتشار آن داستان سال 98 است). برای بررسی چنین داستانهایی مهرک کمالی کمتر دسترسی به منابع پیشینی نقد داشته است و تطبیق ساختارهای اجتماعی بر داستان فارسی یکی دیگر از کارهای سترگ این جستار است که مدتهاست در صف نقد معطل مانده است آنقدر که هرگاه حرف از نقد داستان میشود انگار فقط باید منتظر اعلام زاویهی دید داستان، راوی چندم شخص و زمان افعال و ساختار جملات باشیم تا نقد محتوای داستان. بیآنکه بخواهم نقد فرمگرای داستان را انکار کنم – که آن هم یکی از جنبههای نقد داستان است و طبیعتاً ضروری- میخواهم بگویم دلیل گریز منتقدین امروز از نقد محتوایی همان چیزی است که بر خود داستان هم تاثیر گذاشته است و آن ترس است و به عبارت بهتر فرار از نقد محتواگرا و رواج داستانهای شدیداً فرمگرا نتیجهی تأثیر مستقیم سانسور بر ادبیات داستانی است و اگر نویسنده یا نویسندگانی بتوانند از چنین دام و ترفندی بگریزند و به داستانهایشان غنای مفهومی ببخشند منتقدان چشم بر آن میبندند چون چنین نقدی در کنار دانش نقد به جرأت و جسارتی نیاز است که چندان ممکن نیست. اما کتاب «جستارهای جامعهشناختی...» به خوبی از پس نقد محتوامحور برآمده و در نگاه کلی، اساس کار را بر رابطهی مؤلف(نویسنده)، داستان با ساختار قدرت گذاشته است. با این توضیح سراغ کتاب «جستارهای جامعهشناختی دربارهی داستان امروز ایران» مینشینیم:
برخی از داستانهای انتخاب شده برای این کار عبارت است از: خم، سهم من، بازی آخر بانو، بامداد خمار، زوال کلنل، توکای آبی، آقای شاهپور گرایلی همراه خانواده، پوزخند همیشگی بیژن ستوده ماهانی، مورد عجیب دوست ما، لیدا پناهی و چند داستان دیگر.
از آنجا که موضوع جستار مهرک کمالی در رابطهی داستان با ساختار قدرت است، نکتهی مهمی که اغلب از دید هم مؤلفان و هم منتقدان غایب است، از نظر دور نداشته است و آن ردپای بابیها و ازلیها در ادبیات داستانی ایران است و داستان یا داستانهای پرداخته شده به این موضوعِ ممنوع.
کندوکاو در رابطهی شخصی و اجتماعی با قدرت در داستان فارسی همواره با موانعی چند همراه بوده است که میتوان نقطهی آغاز آن را عدم شناخت قدرت -و طبیعتاً ساختار و روابط آن با فرد و جامعه- دانست که تا دستگاههای عریض و طویل در اعمال انواع سانسور بر متن و نویسنده ادامه مییابد.
امکانناپذیری شناخت ساز و کار قدرت که ناشی از رابطهی ارباب رعیتی، (حاکم- محکوم)، است و به دنبال آن، دخالت ندادن اجتماع در شکلگیری ساخت قدرت(و به عبارتی جلوگیری از دموکراتیزه شدگی) و طبیعتاً سرپوش نهادن بر رفتار حاکمانه(قدرت) در مقابل اجتماع، شناخت ساز و کار قدرت را برای افراد جامعهای غیردموکراتیک ناممکن میکند. شاید از این روست که داستان سیاسی با مفهوم رایج آن، آنطور که در ادبیات داستانی سایر کشورهای جهان سوم و بخصوص ادبیات امریکای لاتین و آثار نویسندگانی همچون گارسیا مارکز، بارگاس یوسا، خوسه دونوسو و دیگران شاهدیم در ایران نسج نگرفته است. کودتاهای پی در پی در آمریکای لاتین و عدم ثبات قدرت سرکوبگر در برهههایی از تاریخ، راه را برای نویسندگان باز کرد تا به نقد گذشتهی سرکوبگری بنشینند که حالا دستش از قدرت کوتاه شده است گو اینکه قدرت سرکوبگر دیگری به جای آن نشسته باشد و از دیگر سو، قدرت در بافت اجتماعی چنین ساختارهایی پیوندهای ایدئولوژیک از آن نوع که مثلاً در نظام های توتالیتری کمونیستی یا نظامهای عقیدتی که امروزه شاهدیم وجود نداشت و همین راه دستیابی به ساز و کار قدرت را تا حدودی در آن کشورها ممکن میگردانده است. با تمام شباهتهای ظاهری، ساختار قدرت در هیچ دو جامعهای شبیه هم نیست و تفاوتهای فرهنگی، عرفی ظریفی ساختار قدرت را در جوامع مختلف متفاوت میکند و بنابراین در درک انسانهای تحت حاکمیت قدرت نیز اثر میگذارد. شاید بتوان مهمترین اثری که در ایران به نقد ساختار قدرت پرداخته است از «روزگار دوزخی آقای ایاز» نوشته رضا براهنی نام برد. رضا براهنی که این کتاب را در سال 49 به پایان رسانده است هرگز موفق به انتشار در داخل ایران نمیشود. چند ترجمه از این کتاب در دیگر کشورها منتشر میشود و چند سالی است که تازه افست آن به بازار دستفروشهای کتاب ایران راه یافته است. بنابراین روزگار دوزخی ایاز بخاطر قدمتش- علیرغم معاصر بودن- در مجموعهی «جستارهای جامعهشناختی داستان ایران» نیامده است.
اما داستان دهههای متأخرتر، آنطور که جستار جامعهشناسانهی مهرک کمالی نشان میدهد، راههای دیگری را برای این نقد یافته است گرچه اغلب این راهها به بنبست خورده است یا اینکه به جای نقد قدرت به شکلی معکوس، مسئولیت بحرانهای اجتماعی را از دوش ساختار برداشته و متوجه فرد کرده است.
برگردیم به کتاب جستارهای جامعه شناختی. در این کار که از نقد داستان «خم» آغاز و با «لیدا پناهی» از مجموعهی «بازخوانی چند جنایت غیرعمدی» به پایان میرسد، مهرک کمالی در هر داستان، کلیت ساختاری و فرم داستان را در قالب محتوای آن بررسی کرده است و توانسته در هر داستان نکتهای را بیرون بکشد که به کار جامعهشناسانهاش بیاید. در خم، به موضوع«ناگهان» در داستانهای سیفالدینی اشاره میکند و بعد سراغ عنوانی میرود که در ادبیات پس از انقلاب بسیار آشناست: ادبیات افسردگی. افسردگی فضای این داستانها را کمالی «پدید آمده از ارتباط متقابل ایدئولوژی و سنت داستاننویسی فارسی» میداند و به موضوع «فردی کردن» سوژههای داستانی در ادبیات بعد از انقلاب میپردازد و بیان میکند که « در این گونه ادبیات استعارههای آشنا برای خواننده و هم برای سانسورچیها، رنگ میبازند و جای خود را به استعارههای تازهای میدهند که به دلیل فردی بودنشان باید تکتک و داستانی به داستان دیگر درک شوند.» و نمود اعلای این ادبیات را در داستان برجستهی «سایهای از سایههای غار» نوشته شهریار مندنیپور نشان میدهد. او داستان «نیمه غایب» را که قرار بوده عاشقانهای باشد که پس از سالها ممنوعیت عاشقانهنویسی بر کاغذ آمده است، به دلیل محدودیتهای سانسور یا خودسانسوری که منجر به جداسازی جنسیتی، انکار عشق جسمانی یا تبدیل آن به چیزی فرازمینی میداند و به این ترتیب داستان در نیمه راه هدف خود به نوعی اوتیسم ساختاری دچار میشود و در خود میماند گرچه استعارهای که در این رمان از رابطهی زن و مرد ساخته میشود نشانهی تلاش برای حفظ فردیت میداند. و سپس به دشواریهای بازنمایی رابطه زن و مرد در داستان فارسی میپردازد. در این جستار حتی در بررسی داستانهای عاشقانه هم، داستان را در تقابل با ساختار قدرت و سنگاندازیها بر سر موضوع نگاه میکند تا به درک کاملی از موفقیت یا عدم موفقیت نویسنده در بازآفرینی موضوع عشق دست یابیم. و باز به همین دلیل است که دقیقاً داستانهایی همچون «مورد عجیب دوست ما»(رضا فرخفال) و زرین تاج(سپیده زمانی) با موضوع بابیان این همه در ادبیات داستانی ایران کم و بینشان است. تا برسد به این نکته که: «دو عامل مهم داستاننویسی قبل و بعد از انقلاب را از هم جدا میکند: اول جهانبینی نویسندگان و دوم تفسیرشان از روابط قدرت.[1]» یعنی همان نکتهای که در اول این مقاله به آن اشاره شد. کمالی در نقد داستان «گود» (مهدی افشار نیک) به درستی نشان میدهد که چگونه «توهم عدم قطعیت» این روایت داستانی را به تاریخ حکومتی تبدیل کرده است؛ همان چیزی که قدرت طالب آن است. ترس قدرت از ادبیات، مربوط به ذات ادبیات نیست بلکه مربوط به ایستادگی ادبیات در برابر قدرت است و اگر روایتی داستانی با انبوه اطلاعات و ساختاری در هم پیچیده در خدمت همان ساختار باشد، برای خواننده کاری از پیش نبرده است اما اگر نگوییم همدست قدرت است میتوان گفت یکی از سنگهای استحکام همان ساختاری است که در واقع به سرکوب ادبیات مشغول است. در بررسی داستان «لیدا پناهی»(محبوبه موسوی) به نکتهای انگشت میگذارد که درونمایه و اساس داستان است. او مینویسد: «داستان لیدا پناهی، به دلیل درونمایهی آرزوی مردانه حذف زنان و روایت زنکشی یگانه است.» اما از خاطر نمیبرد که زاویهی دید و فرم داستان را از لحاظ عمل و حرکت بازبینی کند.
تنها نکتهای که در این جستار برای من خواننده، که دنبال بررسی داستانهای فارسی بودم، خلاف انتظار بود، بررسی داستان «مواجهه با مرگ» (برایان مگی) است که نمیدانم چرا در لابهلای بررسی داستانهای فارسی آورده شده است. کتاب با دو گفتوگوی جانانه به پایان میرسد تا ما را به عنوان نویسنده و خواننده همچنان امیدوار کند که نقد پویا زنده است و داستان فارسی علیرغم دست اندازهای سنگینی که باید از آن بگذرد از نعمت درست خواندن محروم نشده است و بر خلاف تصور رایج، آن چیز که میماند حرفی است که گفته آمده است حالا اگر در قالب و ساختاری درست باشد شکل هنری آن به کمال رسیده است و اگر با تقلیدهای فرمگرایانه درصدد پنهان کردن خلأ جهانبینی خود باشد، محکوم به نابودی است.
[1] تمام گیومههای داخل متن،نقل قول مستقیم از کتاب، جستارهایی جامعهشناختی دربارهی داستان امروز ایران است.
[1] جستارهایی جامعهشناختی دربارهی داستان امروز ایران(از بامداد خمار تا توکای آبی). مهرک کمالی. نشر مهری. 1399
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر