۱۳۸۶ آذر ۱۹, دوشنبه

به شعر حافظ شیراز

به شعر حافظ شيراز مي رقصند و مي نازند ...

TinyPic image

گنج عشق خود نهادي در دل ويران ما

سايه ي دولت براين كنج خراب انداختي

خواب بيداران ببستي و آنگه از نقش خيال

تهمتي بر شبروان خيل خواب انداختي

خراب و دل شكسته مي گذردمردي كه گيسوانش رهاست و كوچه هاي سرشار از بوي بهار نارنج را طي مي كند . دل تنگ از زمانه ست و از زمان. دل تنگ از فهم هاي كوچك ست در چارديواري هايي كه به دور خود كشيده اند و ساقي مست مي گذرد از كوچه هاي قرن هشتمي شهري كه به آن عشق مي ورزد ـ شيرازـ

ساقي مي نشيند به كنجي و گوش به زنگ دل مي ماند و كلمات؟!... نه خدايا اين واژه هاي غريب كه گويي جهان را و هستي را بر او مكشوف مي كنند از ذهنش بر زبان جاري مي شود و او اعجاز مي كند . معماي زبان را كشف مي كند و راز معجز گون او تا قرن ها در گوش خرابيان تمام جهان صدا مي كند.

يادش گرامي ست اعجاز گر ورطه ي سخن

او كه با كلماتش انسان را معنا مي بخشد و زندگي تهي از رنگ و سرد را سراسر نور و جنبش و ولوله مي كند.اشعارش همواره در گوش ما طنين اندازست كسي كه جهاني را به رقص مي خواند تا براين اعجازش پاي بكوبند و شادي كنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر