به این جملهها دقت کنید:
"...هواداران ، نباید امیر قلعهنوعی را تشویق میکردند .""...هنگام سرماخوردگی و آنفلونزا نباید با دیگران دست بدهیم ."
"...هنگام امتحانات نیمفصل نباید به مهمانی برویم یا کسی را به منزل خود دعوت کنیم ."
"...امتیاز گرفتن و برندهشدن هنرمندان ایرانی در جشنوارههای خارجی نباید این گمان را ایجاد کند که آنها در هنر خود موفق بودهاند ."
"...اگر میخواهید نوجوانی را با کتاب خواندن آشنا کنید ، نباید از رمانهای مبتذل شروع کنید."
"...در محیط خانواده ، همسران نباید به یکدیگر سخت بگیرند و در خواستههای خود مسایل اقتصادی را لحاظ نکنند ."
این جملات و هزاران جمله از این دست ما را با ادبیاتی جدید آشنا میکند ، ادبیاتی که در آن قید نهی "نباید " بیشترین بار معنایی جمله را بر دوش میکشد . وقتی این نوع نگاه در جامعه حاکم شود، هر کسی به خودش حق میدهد که برای دیگران تعیین تکلیف کند و این تعیین تکلیف کردن از ذرهذرهی کلمات یک جمله بیرون میزند . مهم نیست که کسی که این حق را به خود میدهد تا به دیگران دستور بدهد ، بازیکن پرسابقهی تیم استقلال باشد یا یک مأمور سادهی بهداشت یا معلم یا فردی هنردوست و یا مشاور خانواده و ... مهم این است که هنگام حرف زدن ، بار معنایی جملات آنها چنان به یکدیگر شبیه است که خودبهخود شنونده را وادار میکند که لحظهای با خود بیندیشید ، راستی چرا این همه باید و نباید در جملهها رایج شده ؟ اما جالب اینجاست که کلمهی باید هم که تا حال نقش پررنگی را در روابط اجتماعی جملهها ایفا میکرد ، رفتهرفته دارد جای خود را با نباید عوض میکند و اگر وضعیت همچنان ادامه یابد احتمالاً از این به بعد شاهد کلماتی چون هرگز ، ابداً، اصلاً و بسیاری قیود نهی دیگری در ادبیات محاورهای و پس از آن در ادبیات رسمی خواهیم بود . در طول سالیان ، در مراکز آموزشی ، در خانواده ،در محیط های اجتماعی ، در محل کار و هزاران جای دیگر به ما گفتهشده که چه باید بکنیم . حتی در کتابهای بینش درسی دبیرستان در سالهایی که ما درس میخواندیم ، ایدئولوژی ، مجموعهای از بایدها و نبایدها تعریف شدهبود که هیچگاه معلوم نشد این تعریف از کجا ایجاد شد و مجموعهی باورها یکدفعه جای خود را به مجموعهی باید و نباید داد و از آنجا که آن زمانها دچار فرهنگی به شدت ایدئولوژی زده بودیم – چون همان مجموعهی باورها هم دارای نوعی استحکام و سختی است که امر نسبی را از حیطهی ذهن انسانی خارح و تمام امور را مطلق جلوه میدهد – باعث شد که بایدها در جامعه رشد کنند و بزرگ شوند ، بزرگ شوند و چنان حجیم شوند که نسل برخاسته از میان بایدها ، یکدفعه به تمام آنها پشتپا زند و پاسخ پشت پا زدن اما منجر به خلق واژهی جدیدتری شود به نام " نباید". و کاشف کلمهی نباید هیچگاه با خود نیاندیشد که این کلمه ادامهی همان باید است اما با تاکید بیشتری و با بیانی خشنتر از قبل . به طور مثال این جملات را از قبل از اختراع نباید مرور میکنیم :
"هواداران استقلال باید صمد مرفاوی را تشویق کنند."
"هنگام سرما خوردگی باید از دست دادن به دیگران اجتناب کنیم ."
"هنگام امتحانات ، باید به مهمانی نرویم و کسی را به منزل دعوت نکنیم ."
و...
در شکل ظاهری این جملات از نظر معنایی تفاوتی وجود ندارد اما در حس واژگانی و یافتن معانی مستتر در هر متن که به آن دقیق میشویم متوجه تفاوت معنایی هولناکی میشویم که البته گوینده اگر نه خودآگاه اما به طور ناخودآگاه ، همان معنی را در نظر داشته که از قید نباید به جای باید استفاده نمودهاست و تازه این تفاوت در حالی ایجاد شده که ما همچنان با جملاتی با فعل نهی روبروییم که در تفاوت ایجاد شده ، " نون " منفی نهی از فعل به " باید" متصل شده تا زمختی و صلبیٌت خود را بیشتر نمایان سازد و خشونت کلام را عریانتر نشان دهد . انگار اگر کسی تأکید نباید را درجملهاش را بهکار نبرد دیگران از او حساب نمیبرند و به حرفش گوش نمیدهند.
ریشهی رواج این فرهنگ دستوری در هرجا که باشد و منبعث از هر نوع شرایط اجتماعی که باشد ما را از این موضوع غافل نمیکند که با وجود مخالفت فردفرد ما با "نبایدها" در درجهی اول و بعد با "بایدها " ، همچنان در ذهن خود و برای دیگرانی غیر از خود ، نبایدهای زیادی را تعریف میکنیم و گاه دامنهی این تعاریف تا آنجا گسترش مییابد که نبایدها دامن خودمان را هم میگیرد و نمیتوانیم دست از پا خطا کنیم . در واقع تک تک افراد یک جامعه ، با تاریخ و حوادث حال و گذشتهی مشترک ، به سمت ادبیاتی هدایت میشوند که بیانگر شرایط اجتماعی و فرهنگی قرار گرفته در آن هستند اما خطر آنجاست که این خشونت عریان در کلام ، راه بر هر نوع آزاد اندیشی و تخیل هنری سد میکند و در سرزمین بایدها ، هیچ هنری مجال رشد نمییابد چون نمیتواند خود را از دایرهی بزرگ نهیها بیرون بکشد و به این دلیل واضح که هنر ، زاییدهی آزادی و جولان جسم و روح است و در سرزمین نبایدها ، همان ذره هنر ِ رشد یافته و باقی مانده از دورهی بایدها، به زودی به فنا رفته و نابود میشود ، بعد در سرزمین هولناکی زندگی خواهیم کرد که شاید بسیار تیرهتر از سرزمین هرز الیوت باشد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر