گاهی آدم احساس می کند هیچ حرفی برای گفتن نمی ماند. گاهی احساس می کنی که گفتن و نوشتن و دیدین و شنیدن و همه و همه وقتی باید اتفاق بیفتد که امیدی باشد به ادامه ای هر چند مبهم و دور. وقتی که جهان در خلایی عظیم تو را گرفتار کرده باشد و ببینی که حتی هنر هم نمی تواند با زیباییش سیاه پوشان را دمی به تامل وادارد،به دمی سکوت.
آمدم اینجا که پست قبلی را ادامه دهم که دیدم چه جای بحث های اجتماعی وقتی که دلی برای ماندن نیست و سری رو به امید. آدمدم بنویسم جهان بسیار ساده است. مثل خطی صاف که از نقطه ای شروع می شود و در نقطه ای تمام و ما بی خود داریم دست و پا می زنیم در این گودناهایی که خود برای خود ساخته ایم. اما دیدم این ها هیچ کدام نوشتنی نیست.
فقط خواستم بنویسم که محکومیت جعفر پناهای عجیب ترین محکومیتی است در تاریخ تمام دادگاه هایی که خوانده ام . نمی دانم یا من مطالعاتم کم است یا سابقه نداشته که مملکتی از هنرمندش بخواهد فیلم نسازد، ننویسد، نبیند، نشان ندهد، مثل اینکه به شاعری بگویی حق شعر گفتن نداری.دیشب،شبی عادی نبود،شبی نبود که بر هنرمند بگرییم یا بر مرگ هنر که بر چیزی گریستیم که همیشه در حوالی مان بود و ما به عمد نادیده اش می گرفتیم، ما نمی خواستیم باور کنیم که دشمنی این ها با هنر چه ظالمانه و چه صریح است و راستی که اگر با هنرمندان چنین می کنند که ازاین جا بروند و نیازی به هنر ندارند، ما چرا اینجا مانده ایم ؟ اینجا دیگر خانه ی ما نخواهد بود، اگر زیستن فقط برای رفع تکلیف زندگی کردن باشد و هنر را باید از زندگی بزداییم ، این مرگ تدریجی را پیشاپیش تسلیت می گویم به خودمان ، به همه آن ها که نگاهشان به برگ گلی گره خورده، دمی با شنیدن نوای موسیقی برجا میخکوب شده اند ، شب های دراز را با دیدن فیلمی در حیرتِ شکوه نگاه آدمی نشسته اند ویا چشمشان بر صفحات کتاب های رمان خشک شده و با آن ها خوانده و گریسته و خندیده اند. نه من این سرزمین سیاه را نمی خواهم و نه هنرمند در سایه را.
واقعا هم فقط در ایران همچین حکمی ممکنه.خوب همه چیزمون به هم میاد.
پاسخحذفبله دوست من، زیستن در سرزمینی که با هنرمندانش این گونه معامله می کند دردناک است. تنها امیدی، هر چند دور، بسیار دور برایم مانده این است که حکم در تجدید نظر تعدیل شود، تغییر کند و یا اصلا نقض کلی شود تا جعفر عزیز برایمان آفساید بسازد، دایره و بادکنک سفید بسازد.
پاسخحذفعجیب دلتنگم این روزها.
سلام
پاسخحذفپناهی در مقطعی آبروی فیلسماری ایران شد و اینک آبروی هنر روز ... ای کاش مدیران و جایزه دهنده های دولتی که نه ! اما جایزه بگیران دولتی موقع رفتن بروی فرش قرمز کمی بخود بیایند
عجیب ترین حکمی بود که تا به حال دیده بودم...
پاسخحذفزنده باد پناهی
پاسخحذفمرد واقعی اوست و ما پژمردگان راه حقیم...
اینجا دیگر سرزمین نیست فقط زمین است....
پاسخحذفپنج ساله وبلاگ می نویسم و سعی کردم اگر منصف نباشم حداقل در پی آزار کسی هم نباشم... اما ... دلزده شدم کمی
پاسخحذففضای بحث وبلاگی عجیب شده منطق و استدلال خریدار ندارد هر که رگ گردنش کلفت تر و دهانش هرزه تر و دروغگو و کلاش تر لاجرم...
صائب می گه:
پاسخحذفخواب پوچ این عزیزان قابل تعبیر نیست
یوسف ما را که از زندان برون می آورد؟
تو پنج سال گذشته انقدر عجایب دیدیم که دیگه اشباع شدیم...
پاسخحذفمن جعفر پناهی رو دوست دارم البته فیلم هاش رو ندیدم اما از عملکردش خیلی راضی ام متاسفم که در چنین حکومتی امکان فیلم سازی از او گرفته شده
پاسخحذفموفق باشی