۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

سرمای فلز

به ساعتش که نگاه کرد سی دقیقه به صفر مانده بود واو با پاکت میوه‌ای در دست هنوز تا خانه خیلی راه برای رفتن داشت .
خیابان خلوت و تاریک را که تند تند می‌پیمودچشمش به پنجره‌ای افتاد که ناگهان سایه‌‌ی زنی در پشت آن کج شد ودستش دمی بالا ماند و بعد هیچ نبود .
به کنار ستون که رسید اناری از پاکت افتاد و او در چراغ روشن اتومبیلی ردّ قرمز آن را د‌‌ یدکه قل خورد و جلوی پای مردی ماند که از دیوار فرود آمد.سر که بلند کرد چیزی در دست مرد _ بالا گرفته و رو‌ به او _ درخشید ، دیگری هم که پرید او سرمای فلز را بر پشت خود حس کرد که تیر می‌کشید و بعد فقط صد‌ای گام‌هایی دو‌‌نده بود که در تاریکی وسکوت گم می شد.
انار را که از زمین برداشت یادش آمد صدای تقلای نفس‌های کسی را هم با آن سایه شنیده بود که حالا دیگر نبود .

نه گابيك ! اينجا نه !

elo5rmucbl18dj3vrf4p.jpg
گابيك ؛ سگي ست كه به دنبال يادهايش مي دود و هر جايي كه مي‌رسد خراب‌كاري مي‌كند حتا روي پله‌ها و صاحبش را از دست خود به تنگ مي‌آورد اما در سگ دوزدن‌هايش به دنبال يادها خود را مي‌يابد .

... گاه انبوه كلمات‌ست كه بر آدم آوار مي‌شود و امان از اين يادهاي بي‌پير كه با كوچكترين تلنگري آماده‌ي برآمدن از اعماقند  و بيرون مي‌آيند و خانه مي‌كنند در همان جايي كه هستي و همين آمدنشان كافي‌ست كه زمان و مكان فراموش شود ، در پي يادي بدويم و ياد چون غباري در هوا محو كه شد،  تنها همان لحظه بماند با كلماتي كه رام نمي‌شوند . هر وزش نسيمي ، هرتكان‌خوردن برگي، يك كلمه، يك لبخند يا ديدن چيني بر پيشاني يكي _ ناشناس حتا _ كافي‌ست كه ياد بكشاندت به دنبال خود و حسرت بخوري ، حسرت كلماتي را كه نداري . كلماتي را كه زماني مارسل پروست  در اتاق دربسته‌ي خودش كه گفته‌اند دور تا دورش را براي غلبه بر صداي اطراف با پشم شيشه گرفته‌بود و در جهاني از تخيل و كلمات ، يك يكي يادهايش را مي‌ساخت ، در جستجوي زماني كه از دست رفته بود .
اما اين كلمات، كلمات اين يادها كه مرا فرومي‌برند در خود ، حروف مغشوشي دارند . خواب مي‌بينم ، انگشتم در شماره‌گير يكي از اين تلفن‌هاي قديمي‌ست كه با چرخش خود ، شماره را تعيين مي‌كند و دارم با صدايي -  صداي آشنايي درآن‌سوي خط – حرف مي‌زنم ، حروفي كه از حرف‌هاي خودم درذهنم مي‌آيد در خواب، رديف حروف انگليسي و عربي درهم است ؛ جي ، قاف، آر، اچ و ... و با هم صدايي مثل " غار" (!) شايد توليد مي‌كنند . بيدار مي‌شوم ، چيزي از خواب در ذهن نمانده ، تنها حروف زباني غريب و ناآشناست  كه در سرم مي‌پيچد و تصويري به خاطر نمانده ، تنها يادي مبهم كه جستجوي آن مثل دويدن در غبار ست به دنبال تك غباري .
مي‌گويم : تخيل را نمي‌شود كاريش كرد ، به دنبالش مي‌دوم ، مي‌دويم و اين تنها چيزي است كه من در آن آزاد ي مطلق دارم .
مي‌گويد: تخيل ، بله ! ولي لازمه‌ي نوشتن فقط اين نيست ، و تا تخيل به كلمه و بعد به واقعيت كه همان نوشتن باشد درآيد ، راهي دراز در پيش دارد .
مي‌گويم : اين‌ها همه درست ، آن راه دراز تكنيك هم هست ، خواننده هم هست و صنعت نشر و چه و چه ، اما من هيچ‌كدام را ندارم و يكي را دارم وبه همان يكي هم ايمان محض .
مي‌گويد: تا ببينيم كه كلمات چطور مهار مي‌شوند؟!
و من مي‌بينم كه نمي‌شوند ، تنها يادهايي مي‌شكفند، كه مي‌آيند ، مي‌روند و رويايي‌ست  كه به دنبال آن يادها كشيده‌مي‌شوم  به ناكجا آباد . مسافر سرزميني نامعلومم لابد كه رويايي چنين ظاهر مي‌شود :
" يك انگشت جداشده به شكل تكه‌اي گوشت و بزرگتر از اندازه‌ي معمول ، يك قفس و در آن يك جوجه مرغ و يك جوجه خروس كه خروس به شدت كوچك و نحيف مي‌شود ، يك لحظه چهره‌ي مادر كه از لاي ميله‌هاي نرده‌مانندي دارد دنبال چيزي مي‌گردد با نگاه و آدم‌هاي مختلف كه به شكل بي‌نظمي وارد و خارج مي‌شوند . "
اين‌ها اجزاي صحنه‌ي خوابي هستند كه در يك شب دو سه بار تكرار مي‌شود و بيشتر به اجزا وعناصر نقاشي‌ها ي اسپهبد شبيه بود تا خواب .  

پ ن: در " همنوايي شبانه ي اركستر چوب ها " - رمان رضا قاسمي،  راوي ، سگي ست استحاله شده به نام " گابيك". راويـ داستاني كه داستان نيست . مثل خواب هايمان ، مثل خود زندگي .

مماس بر زخم امروز بشریت (قسمت دوم – مقاله دکتر رضا براهنی


براي ديدن نقاشي ، بايد ادبيات و معيار ادبي را پشت سر بگذاريم .ادبيات اين گرايش را دارد كه همه‌ي چيزهاي غيرادبي را اول به روايت تبديل كند و بعد بفهمد .در حق جهان نيز همين كاررا مي‌كند .در واقع روايت يكي از شگردهاي ادراك جهان است .به‌همان‌گونه كه زيباترين شعر، شعري خواهد بود كه در آن نحو زبان به سود نحو شعر عقب بنشيند . تا زبان شعر معناي نحوي و ساختار نحوي نباشد و شاعر درست در مقطع سپيده‌دم پيدايش زبان و ابزارهاي صوتي آن و بيان صوتي كلمات قرار بگيرد تا شعر به هيچ نقشي خارج از خودش ، نه معنا نه نحو زبان ، متكي نباشد و اين اجتناب از روايت است و اگر روايتي در كار باشد، حركت به‌سوي روايت ناب كلمات است كه تنها در شعر عملي‌ست ، در نقاشي نيز، روايت نقش‌ها و قوانين نقش بايد از ميان برود تا روايت ناب خط و رنگ و ابزارهاي ارائه‌ي آن‌ها جلوه‌گري كند .
نقاشي را در حال رخت بربستن از تابلو مي‌بينيم . آن‌چه دارد فراموش مي‌شود. تاريخ جنس‌ها وطبيعت جنس‌ها در حال بيرون انداخته‌شدن از تابلوي نقاشي شده‌اند . روايت زماني و مكاني حوادث در حال بيرون‌ريخته شدن از تابلوست .ودرست در همان‌لحظه كه روايت در حال رخت‌بربستن‌است ، نقاشي به‌وجود مي‌آيد .
در نقاشي ما عوالم را دريك عالم در حال تلاش به‌سوي عوالم ديگر مي‌بينيم . اگر گاهي مي‌توان از يك تابلوي اسپهبد در جهت تزيين چيزي هم استفاده‌كرد، علت آن‌است كه اثر در حال تلاشي به‌سوي ده‌ها چيز ديگر به سوي تزيين مجله و كتاب و ديوار هم متلاشي هم مي‌شود . اين به سبب حضور مكان‌هاي مخفي در تابلو‌ است ؛ و يا حضورهاي مخفي اثر است .
                                 
دو پرده‌‌ي مسخ‌شده‌اي كه صورت قحطي‌زده و مسخ‌شده و گرسنه ، با چشم‌هاي معلوم و نامعلوم از پشت پرده جهان را مي نگرد ؛ در صورتي سياه با چشم‌هاي از حدقه‌برآمده و تارهاي از حلقه بيرون كشيده‌شده و موازي هم به‌طور عمودي ، شبيه خطوط حامل موسيقي ، با صورتي سفيد و با چشم‌هاي گرد كه با فاصله‌اي از تيرگي ظلم و فقر و افلاس امروز جهاني در‌آن بالا ايستاده و مارا مي‌نگرد، ودر ده‌ها كار از اين دست ، دست علي‌رضا اسپهبد ، ما با جهان مسخ‌شده‌اي سرو كار داريم كه بر آن فسادي از هر نوع روان‌است . اسپهبد پيام‌آور چنين جهاني‌است ، ولي پيوسته نقاش‌است . دوره‌ي مداد سياه ، دوره‌ي كلاغ‌ها و دوره‌ي بلافاصله پيش از دوران زن‌هاي زيبايش ، همه شاهد آن افلاس درون و برون جهاني هستند كه در واقع همان جهان ما است . در پشت‌سر طراوت كشش او به‌سوي جان زنانه ، پرنده، بچه، انسان پرنده ، درياي اسطوره‌اي زن چشم به‌دست و پسر بچه‌ي معكوس – با آن كودكي معصومانه‌ي حاكم بر اثر – كه عمق روح تغزلي كار او را نشان مي‌دهد ، در فرم بسياري از كارهايش،به‌ويژه در دوران پيش از دوران زن‌ها ، شومي جهاني ديده‌مي شود كه نيچه قريب صد و ده‌سال پيش ، از آن به‌عنوان سرزمين ويران ياد كرد (واي بر آن‌كه بر ويرانه ي درون آگاه نباشد ) كه  در آن انسان متفكر و هنرمند واقعي به‌صورت روحي غريب سرگردان است و فقط با افشاي تاريكي، با نفرت از تاريكي ، با عشق به حقيقت و خلاقيت و روشنايي به‌آن شهادت مي‌دهد . وقتي كه به چهره‌هاي مسخ‌شده ي او مي‌نگريم ، وقتي كه به آن كيسه‌ي حجيم انساني نگاه مي‌كنيم كه دو چوب زير بغل زمخت بازوهاي او و سرهاي برخاسته از آن و قرارگرفته‌ برروي‌هم را نگه‌داشته‌اند، و وقتي كه مي‌بينيم يكي از بازوها دست ندارد و خود اين انسان‌نما از ناف به پايين در سنگ مدفون‌شده است و نيز وقتي كه صورت‌هاي فقر زده را در حال فرار كردن از تابلوها مي‌بينيم ، آن ويرانه‌ي درون را مي‌بينيم كه نقا ش با تركيب‌بندي‌هاي بديعش ، با روح عام همه‌ي كارهاي جدي اش ، با اسطوره‌آفريني درخشانش به آن شهادت داده است . در اين آثار ما به او مي‌پيونديم و امضاي خود را پاي امضاي او مي‌گذاريم : امضاي مشترك .     ‌‌‌

نقل از مجله‌ي آدينه شماره96 آبان73

مماس بر زخم امروز بشریت

بازخوانی و باز بینی نقاشی های علیرضا اسپهبد
                                                     
چند روزي‌است كه دارم به علي‌رضا اسپهبد و كارهايش فكر مي‌كنم و اين‌كه چه سخت است كسي در كشوري مثل كشور ما و با مردمي كه به شنيدن خو كرده‌اند و به ديدن عادت ندارند ، سراغ نقاشي برود ، چون به سراغ هنر رفتن و گام درين راه گذاشتن خود به قماري مي‌ماند تا چه برسد كه به نقاشي و موسيقي كه حداقل پيشينه‌ي تاريخي‌مان بيانگر اين‌ست كه چه‌ها بر سر اين دو هنر نياورده‌ايم و از اين‌ميان ، نقاشي ، براي ارتباط با مردم راهي دشوارتر از موسيقي پيش‌رو دارد ، چون هر چه كه باشد شنيداري ست و همان طور كه گفتم ما ملت گوش هستيم بيشتر تا چشم . ودر اين ميان كار اسپهبد ، كاري‌ست كارستان .او كه يكسره از هيچ آغاز مي‌كند و به قول دكتر براهني " خاستگاه آثارش متكي بر حذف تاريخ و سنت بومي ست . وي مي‌‌گويد به نقاش نسيان تاريخي دست داده‌است ، از آن نسيان‌هايي كه نيچه دوست داشت به انسان دست دهد تا انسان در‌خور هستي آينده باشد و چون طبيعت قاب‌گرفته‌ي مالوف و مانوس هم از آن حذف‌‌شده‌است نقاش براي آن‌كه وجه اصلي كار خود را برابر ما بگذارد از نسيان ديگري نيز بهره برده‌است ؛ نسيان طبيعت. "
به‌راستي زيبايي چيست و ما چگونه اثري را مي‌توانيم زيبا بدانيم ؟ اگر هنر نقاشي فراتر از آفرينش فرم ورنگ و رابطه وتناسب ميان اين‌دو نبود ، آن‌گاه به‌دست آوردن معيار و ميزاني كه مثل متر بتوان از آن براي سنجش زيبايي به‌كار گرفت آسان مي‌شد و هركسي مي‌توانست با كمك آن اثري از موندريان را به‌طور فرض با رامبراند بسنجد و بگويد كه كدام‌يك بر ديگري برتري دارد . هرچند كهفرم و رنگ اساس و بنيان زبان نقاشي است اما آيا اين‌دو بي‌تجربه‌ي انساني‌ ،كاري از پيش‌ توانندبرد؟تنها مي‌توان گفت كه مقوله‌ي زيبايي جدا از لحن اثر نيست ، ما در برابر اثري دوست‌داشتني كه ما را به‌سوي خود بخواند و تسخير‌كند و درعين حال بر دست‌نيافتني‌بودن خود تاكيد كند به واژه‌ي زيبا مي‌انديشيم ، چون زيبايي هميشه غريب است .اما براي درك زيبايي ، چشم و ذهن نيز بايد پرورش‌يابد ، اگر بتوان نگاه نقاش را از لابلاي خطوط و رنگ‌ها بيرون‌كشيد و با نگاه خود درآميخت ، تصوير جديدي در ذهن شكل مي‌گيرد كه ممكن‌ست به نظر زيبا يا نازيبا برسد _ در هر دو صورت به دركي بصري رسيده‌ست _ كه در صورت كشف زيبايي‌اش به همان مرحله‌ي تسخير هنر رسيده‌ايم .
اسپهبد ، نقاشي مدرن است ، او نه از طبيعت بهره برده‌است و نه از نمادهاي عام ميناتور ، پس نگاه او نگاهي ديگر گونه‌است و بي اغراق بگويم كه هرچه من بيشتر درباره‌ي اسپهبد و كارهايش حرف بزنم ، سخنم به روايت گنگ خواب ديده‌اي خواهدماند كه هنوز از حيرت خواب خود دهانش را مي‌گشايد بي‌كه سخني بر زبان آورده باشد ،آن هم وقتي كه نوشته‌ي استاد ارجمند _دكتر براهني _ بر كارهاي اسپهبد هست (مجله آدينه ؛ شماره 96 )و در اين جا خلاصه اي از آن‌را در دوپست متوالي خواهم آورد . خواندن اين مقاله از پس چهارده‌‌سال نه‌تنها خالي از لطف نخواهد بود كه كمك بزرگي هم در كشف راز و رمز نقاشي هاي اين بزرگ خواهد برد .من هنوز از نوع نگاه و تيزبيني آقاي براهني در نقد هنري و بعد از خواندن اين نوشته متحيرم و اذعان مي‌كنم كه براهني در نقد ، كسي ست كه  چون او پيدا نمي‌شود و مهاجرتش را  افسوس مي‌خورم .

                                                     
 "اسپهبد موفق‌ترين كارش در جايي‌ست كه كه آن‌چا را كه مي‌خواهد بگويد قطع مي‌كند و دوباره كه مي‌خواهد بگويد باز قطع مي‌كند واز كوشش براي گفتن و قطع كردن عمل گفتن اثرش را مي‌آفريند .در يكي از تابلوهاي معروف  وزيبايش ، بيننده در ابتدا گمان مي‌كند بيرون‌آمدن سر ماهي از توي پنجره با آن روبنده‌ي مضحك، كار سوررئاليستي‌ست ، در حالي كه خود تابلو با قاطعيت، روايت مكتب سوررئاليسم را انكار‌مي‌كند .سوررئاليسم يك روايت از نقاش است . زني كه دست‌هايش را روي صورتش مشت كرده و موهايش هم بيرون مانده و انگار به سبب ظهور ماهي از پنجره صورتش را پوشانده ، روايت ديگري‌ست كه بيشتر رئاليستي است .روايت بعدي كه پيش مي‌آيد ، اين‌ست كه غرابت ظهور ماهي و دست‌هاي مشت‌شده بر چشم وصورت ، به جاي خود روايتي است كه تاثير مي‌گذارد . ولي كافي ست يكي بگويد ماهي اصلا از پنجره بيرون نمي‌آيد تا زن صورتش را با مشت‌هايش بگيرد ؛ پس اثر، تاثير زيباشناختي خود را در كجا پيدا مي‌كند ؛ چرا كه تاثير زيباشناختي هم مهم است و هم وجود دارد .پنجره‌ي كهنه‌ي آبي از ظهور تهاجمي ماهي با آن تنها چشم شومش صدمه‌اي نديده ، رنگ روبنده با آن شلي زيبايش همان اسن كه در چنين اثري بايد باشد .دور چارچوب پنجره ، انگار ديوار پوسيده .دهان باز و مسخ شده‌ي ماهي انگار هم مي‌ترسد و هم مي‌ترساند. ماهي انگار به جهان تجاوزكرده‌است . وزن مشت به‌صورت _ ما نمي‌دانيم از زيبايي خرد كننده‌ي اين حركت ماهي خود را قايم مي‌كند يا از ترس اين ماجرا ، و يا از اين‌كه دود مدرنيسم توي چشمش رفته‌است و به عنوان تماشاگر تابلو مي‌بيند نقاش سر يك ماهي را از پنجره بيرون‌ كشيده‌است"كشيده" به هردو معني . كسي كه تعجب كرده و دست‌هايش را روي صورتش مشت‌كرده ، قرار بود بيرون تابلو اين‌كار را بكند ولي در خود تابلو اين كار را كرده‌است .در واقع احساس تماشاگر هم در تابلو ترسيم‌شده‌است . نقاش، نقاشي ، اين تابلو ، روايت ديگري جز روايت خود نقاشي نيست .قانون نقاشي زاده‌شده‌است. نقاشي ما را تبديل به عنصري از خود مي‌كند و ما در برابر آن دستهاي‌مان را روي صورتمان مشت مي‌كنيم ، چون هيچ نگاهي قدرت آن را ندارد كه اثر اعجاب انگيز را ببيند .
براي ديدن نقاشي بايد ادبيات و معيار ادبي را پشت سر بگذاريم ادبيات اين گرايش را دارد كه همه‌ي چيزهاي غير ادبي را اول به روايت تبديل كند و بعد بفهمد ..." 
ادامه دارد...   

سوسک

رو به ديوار كه چرخيد اول فقط يك تيرگي بود و اندكي در كناره‌ها مي‌لرزيد.نيم‌خيز كه شد تا بهتر ببيند صداي فنر تخت لحظه‌اي حواسش را پرت كرد كه ناگهان لكه را لغزان بر سطح عمودي ديوار ديد.كتاب را كه كوبيد روي او مطمئن نبود هنوز زير آن باشد و وقتي با احتياط كتاب را برداشت،لكه پهن‌شده آن‌جا بود.وقتي رويش را بر‌مي‌گرداند مي‌دانست كه  ديگر آن تيرگي منتشر مرز و كناره‌اي ندارد تا به جنبش‌اش پي‌برد.چشم كه بر‌هم گذاشت سياهي اتاق را پر كرد.

چرا سمفونی مردگان را دوست داریم ؟

                  در نظر سنجی‌ایی که در پست قبل ترتیب داده‌شد چند رمان انتخاب‌های مکرر بودند و افراد گوناگونی احتمالا از طیف‌های مختلف این آثار را به عنوان برترین رمان‌هایی که خوانده‌اند ، برگزیدند . از این‌میان سمفونی مردگان و هم‌نوایی شبانه ارکستر چوب‌ها بیشترین آرا را به‌دست آوردند . هرچند به گمان من در حق بسیاری از رمان‌ها و داستان‌ها در این انتخاب کوتاهی شد . آثاری چون همسایه‌ها که پرداختن به آن پستی جداگانه می‌طلبد یا آثار ساعدی و یا دیگر آثاری که مهجور مانده‌اند . اما با این همه دریغم آمد که وقتی رمانی این همه انتخاب بهترین را در‌بردارد ، مجالی برای پرداختن به‌آن فراهم نگردد . سمفونی مردگان اخیرا جزء یکی از صد رمان برتر سال 2007 بریتانیا  هم انتخاب شده و بنابراین برای داستانی با این مقبولیت ، عجیب نیست که مقبولیت وطنی هم بیابد .پیش از هر چیز ذکر نکته‌ای را لازم می‌دانم و آن رابطه‌ی بین متن و خواننده است . در کشور ما شاید کمتر از هر جای دیگری و به خصوص کشورهای فرهنگی جهان بین نویسنده و خواننده ارتباطی متقابل به‌وجود نمی‌آید و نویسنده جز از طریق میزان فروش کتابش و یا نقدهای پراکنده‌‌ای در این‌طرف و آن‌طرف ، چیز دیگری از مخاطب در نمی‌یابد ، اما مثلا در کشوری مثل فرانسه _ حداقل پیش‌ترها _ درباره‌ی شخصیت‌ها ، حوادث، اعمال و رفتارها و حتی دیالوگ‌های یک اثر نظر سنجی می‌شود. در پژوهشی که از رمان " چیزها " نوشته‌ی "ژرژ پرک" انجام شدبه نتایجی جالب توجهی دست یافته‌اند و خوانندگان این رمان را به اقشار مختلفی با عناوین مهندسان ، روشن‌فکران، کارمندان، تکنیسین‌ها ، کارگران و دکانداران تقسیم کرده‌اند و از بین دیدگاه‌های این خوانندگان به نقد وبررسی رمان و عکس‌العمل این گروه‌ها با داستان دست یافته‌اند .با خود فکر کردم شاید بتوان این‌جا و در فضای مجازی از این روش استفاده کرد.۱          
شیوه‌ها یا نظام‌های خواندن را به سه‌دسته تقسیم می‌کنند :1- شیوه‌ی رویدادی یا پدیداری که با فقدان ارزش‌گذاری‌های انتقادی مشخص می‌شود 2- شیوه‌ی ‌هم‌ذات پندارانه - عاطفی که تابع داوری ارزشی وعاطفی یا اجتماعی ‌ست ، خواننده به ستایش یا نکوهش اشخاص می‌پردازد .3- شیوه‌ی تحلیلی – ترکیبی که با کوشش برای تشریح رفتار اشخاص ،البته بدون تایید یا تکذیب رفتارشان مشخص می شود . خواننده می‌کوشد علیت (ساختاری یا تاریخی ) رویدادها را روشن سازد .                                                                                                          
با این‌که شیوه‌ی دوم را نمی توان کاملا مجزا از دوشیوه‌ ی دیگر دانست و به نوعی در هر نوع خواندن خود را نشان می‌دهد ، در عین حال با این شیوه سراغ سمفونی مردگان می‌رویم . هرکدام از ما با یکی از این سه شیوه به سراغ هر رمان می‌رویم ومعمولا رمانی را موفق می‌دانیم که بتواند طیف وسیعی از خوانندگان را به خود جلب کند . از علاقه مندان به داستان های نوجوان پسند گرفته تا خواننده‌های جدی ، تا تحصیل‌کردگان و استادان دانشگاه و تا منتقدان که ساده با متنی برخورد نمی‌کنند ، تا بتوانند پس از خواندن و تمام شدن داستان ، راضی و خشنود کتاب را ببندند .این‌کار انجام نمی شود مگر این‌که نویسنده در ناخود‌آگاه یا خودآگاهش طیف مختلف خواننده را درنظر بگیرد و آیا واقعا ممکن است که نویسنده‌ای آگاهانه در لحظه‌ی نوشتن به‌این موضوع فکر کند ؟ ! به‌طور حتم پاسخ منفی ست . نویسنده فقط در صورتی می‌تواند چنین اثری خلق متد که با خودش ، با شخصیت‌ها ، و تم داستانش صادقانه برخورد کند و من می‌گویم هر نویسنده _ اگر نگوییم تمام آثار‌ش _ حد‌اقل یک اثر صادقانه دارد ، اثری که درون‌مایه‌های آن را از خودش وفضای اطرافش گرفته و با تخیل و رویاهایش در‌آمیخته‌است .سمفونی مردگان ، اثری جهان‌شمول است ، چون نشان از اسطوره‌ای جهانی دارد ،داستان هابیل و قابیل و یوسف . در ورای این افسانه‌ها منطقی عام نهفته‌است و آن مجازات هنرمندی است که بر‌خلاف مرحله نخستین حیات تاریخی شاعران که پاره‌ای از بافت کلی جامعه بودند ، به دنبال کسب فردیتی است تا زندگی زندگی خود را از آن ‌طریق متمایز کند . عباس معروفی در سمفونی مردگان ، با بهره‌گیری از افسانه و اسطوره ، و بهره‌گیری از تکنیک رمان نو ،حدیث کهنه اما نامکرر هنرمند بیگانه از جامعه را باز‌می‌گوید .                                                                                                                 
علت تکرار ایماژها و الگوهای مشابه در اساطیر و افسانه‌های عامیانه و ادبیات جهان ، همانا مشابهت‌های کلی الگوهای فرهنگی است که منبعث از هم‌سانی نظام‌های اجتماعی بشر بوده‌است ،به‌واقع ساختارهای بیش وکم یکسان اجتماعی به پیدایش الگوهای بیش وکم یکسان ادبی انجامیده‌است .                                                  
صلح‌طلبی آیدین و گریز او از درگیری _که از طریق اشاره به پرنده بر آن تاکید شده‌است _ بعد دیگری از شخصیت او را می‌نمایاند که مکمل تصویر پیشین معروفی در خصوص اوست و بهتر می‌تواند تصویر اسطوره‌ای شاعر را به ما نشان دهد ،چنان‌که موافق تصور انسان ابتداییاز شاعر باشیم که آرنولد هاوزر می‌گوید :" خالق شعر و صنعت‌کار و سازنده‌ی زیور آلات و دیگر کارهی دستی ،فقط کسی می تواند باشد که اهل جنگ ونزاع نباشد ." وآیا برای این ‌نیست که ما سمفونی مردگان را دوست داریم ، چون در این سمفونی شهر مرده ،آیدین ،کسی ‌ست که همواره در شخصیت تاریخی ما تکرار می‌شود .اگرچه معروفی این اثر را در فاصله‌ی سال‌های 63تا 67نوشته باشد اما حدیث مکرر روشن‌فکر از اجتماع گریخته‌ی ما محدود به آن زمانه نمی‌شود .در گذشته‌های تاریخی ما که شاعران ، گوشه‌گیران بودند تا حالا که روشن‌فکر – شاعر در نقش آیدین‌ها ظهور می‌کند ،این انزوای تلخ‌است که دامن ما را گرفته و معصومیتی شکننده که همواره سایه‌اش در پشت ما سنگینی می‌کند ،سایه‌ی آیدای مهجور که حتی مادرش او را در سایه دوست دارد . در جایی می خواندم که سمفونی مردگان ،حکایت مردمانی‌ست که عشق‌ورزیدن را از یاد برده‌اند و مادر نیز از این فراموشی مستثنا نیست که عشقش را نثار آیدین می کند تا آیدایش در تنهایی و حسرت به آتش کشیده‌شود وبسوزاند خود را . آیدین فراری از جمعی‌ست که که خود اسیر آن است و دیگر این‌که آخر چرا ما این سمفونی مرگ‌آور را دوست داریم جز این که زبان خود ماست ، از هر بعدی که به آن نگاه کنیم ؟!

۱-وبرای همین این نوشته کامل نمی شود مگر این که شما دوست عزیزی که به این جا سرزده اید چنان چه این رمان را دوست دارید ،دلایل دوست داشتن خود را بنویسید .

بازی اینترنتی 2 ؛شاهکارها

دریکی دو پست قبلی نظر سنجی ایی صورت گرفت درباره ی بدترین کتابی که تاکنون خوانده شده چیست ؟با جمع بندی نظرات دوستان به نکات جالب توجهی رسیدم اما لازم دیدم که قبل از این که جمع بندی خود را بنویسم بهتر است بهترین ها  نیز شناخته شود .چون بدون آن ،جمع بندی پست قبلی هرچه باشد نه تنها ناقص خواهد بود بلکه کمی هم دور از انصاف ست که درباره ی بدترها بنویسیم  بدون این که بهترین ها را بشناسیم .
بنابراین مثل همان پست متذکر می شوم که این نظر خواهی متعلق به خودمان است وکاری ست گروهی که داریم با هم انجام می دهیم و در این صورت مثل همان پست ، تعارفات جایی ندارد .اما نکته متفاوت با نظر سنجی قبلی این است که :
اول :کتاب های انتخابی فقط در زمینه ی ادبیات است .
دوم :ما می توانیم دو رمان ایرانی را به عنوان شاهکارهای ادبی کشورمان نام بریم و یک داستان بلند .بنابراین هر فرد سه انتخاب دارد .
سوم : داستان کوتاه در حال حاضر موضوع این نظر سنجی نیست .
در پست قبلی، برخی دوستان رنجیدند که چرا کسانی که شرکت کرده اند دلایل خود را ننوشته اند . این کار البته در هیچ نظر سنجی ایی انجام نمی شود به خصوص که این کار صرفا سلیقه ای ست ، اما به احترام این دسته از دوستان و همچنین کمک به من برا ی جمع بندی نهایی، چنان چه برایتان مقدور است دلایل خود را برای انتخاب بنویسید و در هر صورت انتخاب با خودتان ست که بنویسید یا نه .
بر خلاف پست قبلی نظر خودم را در ابتدا می نویسم اما دلایلم را می گذارم برای پست نهایی که قرار ست به همین موضوع اختصاص یابد .
دمادم :به نظر من شاهکارهای زبان فارسی در زمینه رمان ، سمفونی مردگان نوشته عباس معروفی و جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی  ودر داستان بلند " خروس" نوشته ی ابراهیم گلستان . داستان ها و رمان های زیادی را در ذهن دارم اما متاسفانه فقط سه انتخاب و جود دارد و بنابراین اولویت ها را می نویسم .
خواب بزرگ :+ دو دنیا - گلی ترقی ( نمی‌خواهید بگویید که داستان بلند نیست؟)
+ همنوایی شبانه ارکستر چوبها - رضا قاسمی+ سمفونی مردگان - عباس معروفی

محمد صادقی:1.قصه های مجید (هوشنگ مرادی کرمانی)۲.جایی دیگر (گلی ترقی)
بابک:شادکامان دره قره سو اثر علی محمد افغانی و همسایه ها اثر مرحوم احمد محمود .
تهمینه:من او "امیرخانی" بهترین و منسجم ترین رمانی است که در سالهای اخیر خوانده ام.
مارال:قصه های مجید(هوشنگ مرادی کرمانی ) - سووشون (سیمین دانشور)
محمد رضا:داستان بلند که از «ملکوت» بهرام صادقی بهتر ندیدم .
رمان هم اولی «سمفونی مردگان» عباس معروفی دومی هم «چاه بابل» رضا قاسمی
مهرگان:امتياز اول و دوم را مي دهم به "كليدر" دولت آبادي و "همسايه ها" ي احمد محمود.داستان بلند هم "همنوايي شبانه اركستر چوبها" رضا قاسمي. بعدش هم "تنگسير" صادق چوبك
کرم کتاب: - «قصه های مجید»
فرشته نوبخت :سمفونی مردگان ،عباس معروفی .
رضوانی:( این دوست عزیز سه رمان را نتخاب کرده اند و چون اولویت را تعیین نکرده اند .هرسه را می نویسم )سمفونی مردگان :عباس معروفی پیکر فرهاد :عباس معروفی  کلیدر: دولت آبادی
هیوا:-سمفونی مردگان 2- پیکر فرهاد و ضمنا دلم نیومد که اینجا اسمی از رمان نیمه ی غایب از حسین سناپور نبرم.
مجتبا دهقان :بوف کور صادق هدایت.همنوایی شبانه ارکستر چوبها(رضا قاسمی )
مردان تمدنهای مختلف شهرنوش پارسی پور
یونس معروف نژاد:من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم از محمد رضا صفدری. شازده احتجاب هوشنگ گلشیری
صفا:سمفونی مردگان -عباس معروفی . داستان بلند هم : هم شاگردیها اثر حسین مرتضاییان آبکنار
م. ایلنان :عزاداران بیل مرحوم ساعدی -همنوایی شبانه ارکستر چوب ها (رضا قاسمی )و داستان بلند :شازده احتجاب هوشنگ گلشیری.