رو به ديوار كه چرخيد اول فقط يك تيرگي بود و اندكي در كنارهها ميلرزيد.نيمخيز كه شد تا بهتر ببيند صداي فنر تخت لحظهاي حواسش را پرت كرد كه ناگهان لكه را لغزان بر سطح عمودي ديوار ديد.كتاب را كه كوبيد روي او مطمئن نبود هنوز زير آن باشد و وقتي با احتياط كتاب را برداشت،لكه پهنشده آنجا بود.وقتي رويش را برميگرداند ميدانست كه ديگر آن تيرگي منتشر مرز و كنارهاي ندارد تا به جنبشاش پيبرد.چشم كه برهم گذاشت سياهي اتاق را پر كرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر