۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

مماس بر زخم امروز بشریت (قسمت دوم – مقاله دکتر رضا براهنی


براي ديدن نقاشي ، بايد ادبيات و معيار ادبي را پشت سر بگذاريم .ادبيات اين گرايش را دارد كه همه‌ي چيزهاي غيرادبي را اول به روايت تبديل كند و بعد بفهمد .در حق جهان نيز همين كاررا مي‌كند .در واقع روايت يكي از شگردهاي ادراك جهان است .به‌همان‌گونه كه زيباترين شعر، شعري خواهد بود كه در آن نحو زبان به سود نحو شعر عقب بنشيند . تا زبان شعر معناي نحوي و ساختار نحوي نباشد و شاعر درست در مقطع سپيده‌دم پيدايش زبان و ابزارهاي صوتي آن و بيان صوتي كلمات قرار بگيرد تا شعر به هيچ نقشي خارج از خودش ، نه معنا نه نحو زبان ، متكي نباشد و اين اجتناب از روايت است و اگر روايتي در كار باشد، حركت به‌سوي روايت ناب كلمات است كه تنها در شعر عملي‌ست ، در نقاشي نيز، روايت نقش‌ها و قوانين نقش بايد از ميان برود تا روايت ناب خط و رنگ و ابزارهاي ارائه‌ي آن‌ها جلوه‌گري كند .
نقاشي را در حال رخت بربستن از تابلو مي‌بينيم . آن‌چه دارد فراموش مي‌شود. تاريخ جنس‌ها وطبيعت جنس‌ها در حال بيرون انداخته‌شدن از تابلوي نقاشي شده‌اند . روايت زماني و مكاني حوادث در حال بيرون‌ريخته شدن از تابلوست .ودرست در همان‌لحظه كه روايت در حال رخت‌بربستن‌است ، نقاشي به‌وجود مي‌آيد .
در نقاشي ما عوالم را دريك عالم در حال تلاش به‌سوي عوالم ديگر مي‌بينيم . اگر گاهي مي‌توان از يك تابلوي اسپهبد در جهت تزيين چيزي هم استفاده‌كرد، علت آن‌است كه اثر در حال تلاشي به‌سوي ده‌ها چيز ديگر به سوي تزيين مجله و كتاب و ديوار هم متلاشي هم مي‌شود . اين به سبب حضور مكان‌هاي مخفي در تابلو‌ است ؛ و يا حضورهاي مخفي اثر است .
                                 
دو پرده‌‌ي مسخ‌شده‌اي كه صورت قحطي‌زده و مسخ‌شده و گرسنه ، با چشم‌هاي معلوم و نامعلوم از پشت پرده جهان را مي نگرد ؛ در صورتي سياه با چشم‌هاي از حدقه‌برآمده و تارهاي از حلقه بيرون كشيده‌شده و موازي هم به‌طور عمودي ، شبيه خطوط حامل موسيقي ، با صورتي سفيد و با چشم‌هاي گرد كه با فاصله‌اي از تيرگي ظلم و فقر و افلاس امروز جهاني در‌آن بالا ايستاده و مارا مي‌نگرد، ودر ده‌ها كار از اين دست ، دست علي‌رضا اسپهبد ، ما با جهان مسخ‌شده‌اي سرو كار داريم كه بر آن فسادي از هر نوع روان‌است . اسپهبد پيام‌آور چنين جهاني‌است ، ولي پيوسته نقاش‌است . دوره‌ي مداد سياه ، دوره‌ي كلاغ‌ها و دوره‌ي بلافاصله پيش از دوران زن‌هاي زيبايش ، همه شاهد آن افلاس درون و برون جهاني هستند كه در واقع همان جهان ما است . در پشت‌سر طراوت كشش او به‌سوي جان زنانه ، پرنده، بچه، انسان پرنده ، درياي اسطوره‌اي زن چشم به‌دست و پسر بچه‌ي معكوس – با آن كودكي معصومانه‌ي حاكم بر اثر – كه عمق روح تغزلي كار او را نشان مي‌دهد ، در فرم بسياري از كارهايش،به‌ويژه در دوران پيش از دوران زن‌ها ، شومي جهاني ديده‌مي شود كه نيچه قريب صد و ده‌سال پيش ، از آن به‌عنوان سرزمين ويران ياد كرد (واي بر آن‌كه بر ويرانه ي درون آگاه نباشد ) كه  در آن انسان متفكر و هنرمند واقعي به‌صورت روحي غريب سرگردان است و فقط با افشاي تاريكي، با نفرت از تاريكي ، با عشق به حقيقت و خلاقيت و روشنايي به‌آن شهادت مي‌دهد . وقتي كه به چهره‌هاي مسخ‌شده ي او مي‌نگريم ، وقتي كه به آن كيسه‌ي حجيم انساني نگاه مي‌كنيم كه دو چوب زير بغل زمخت بازوهاي او و سرهاي برخاسته از آن و قرارگرفته‌ برروي‌هم را نگه‌داشته‌اند، و وقتي كه مي‌بينيم يكي از بازوها دست ندارد و خود اين انسان‌نما از ناف به پايين در سنگ مدفون‌شده است و نيز وقتي كه صورت‌هاي فقر زده را در حال فرار كردن از تابلوها مي‌بينيم ، آن ويرانه‌ي درون را مي‌بينيم كه نقا ش با تركيب‌بندي‌هاي بديعش ، با روح عام همه‌ي كارهاي جدي اش ، با اسطوره‌آفريني درخشانش به آن شهادت داده است . در اين آثار ما به او مي‌پيونديم و امضاي خود را پاي امضاي او مي‌گذاريم : امضاي مشترك .     ‌‌‌

نقل از مجله‌ي آدينه شماره96 آبان73

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر