۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

مماس بر زخم امروز بشریت

بازخوانی و باز بینی نقاشی های علیرضا اسپهبد
                                                     
چند روزي‌است كه دارم به علي‌رضا اسپهبد و كارهايش فكر مي‌كنم و اين‌كه چه سخت است كسي در كشوري مثل كشور ما و با مردمي كه به شنيدن خو كرده‌اند و به ديدن عادت ندارند ، سراغ نقاشي برود ، چون به سراغ هنر رفتن و گام درين راه گذاشتن خود به قماري مي‌ماند تا چه برسد كه به نقاشي و موسيقي كه حداقل پيشينه‌ي تاريخي‌مان بيانگر اين‌ست كه چه‌ها بر سر اين دو هنر نياورده‌ايم و از اين‌ميان ، نقاشي ، براي ارتباط با مردم راهي دشوارتر از موسيقي پيش‌رو دارد ، چون هر چه كه باشد شنيداري ست و همان طور كه گفتم ما ملت گوش هستيم بيشتر تا چشم . ودر اين ميان كار اسپهبد ، كاري‌ست كارستان .او كه يكسره از هيچ آغاز مي‌كند و به قول دكتر براهني " خاستگاه آثارش متكي بر حذف تاريخ و سنت بومي ست . وي مي‌‌گويد به نقاش نسيان تاريخي دست داده‌است ، از آن نسيان‌هايي كه نيچه دوست داشت به انسان دست دهد تا انسان در‌خور هستي آينده باشد و چون طبيعت قاب‌گرفته‌ي مالوف و مانوس هم از آن حذف‌‌شده‌است نقاش براي آن‌كه وجه اصلي كار خود را برابر ما بگذارد از نسيان ديگري نيز بهره برده‌است ؛ نسيان طبيعت. "
به‌راستي زيبايي چيست و ما چگونه اثري را مي‌توانيم زيبا بدانيم ؟ اگر هنر نقاشي فراتر از آفرينش فرم ورنگ و رابطه وتناسب ميان اين‌دو نبود ، آن‌گاه به‌دست آوردن معيار و ميزاني كه مثل متر بتوان از آن براي سنجش زيبايي به‌كار گرفت آسان مي‌شد و هركسي مي‌توانست با كمك آن اثري از موندريان را به‌طور فرض با رامبراند بسنجد و بگويد كه كدام‌يك بر ديگري برتري دارد . هرچند كهفرم و رنگ اساس و بنيان زبان نقاشي است اما آيا اين‌دو بي‌تجربه‌ي انساني‌ ،كاري از پيش‌ توانندبرد؟تنها مي‌توان گفت كه مقوله‌ي زيبايي جدا از لحن اثر نيست ، ما در برابر اثري دوست‌داشتني كه ما را به‌سوي خود بخواند و تسخير‌كند و درعين حال بر دست‌نيافتني‌بودن خود تاكيد كند به واژه‌ي زيبا مي‌انديشيم ، چون زيبايي هميشه غريب است .اما براي درك زيبايي ، چشم و ذهن نيز بايد پرورش‌يابد ، اگر بتوان نگاه نقاش را از لابلاي خطوط و رنگ‌ها بيرون‌كشيد و با نگاه خود درآميخت ، تصوير جديدي در ذهن شكل مي‌گيرد كه ممكن‌ست به نظر زيبا يا نازيبا برسد _ در هر دو صورت به دركي بصري رسيده‌ست _ كه در صورت كشف زيبايي‌اش به همان مرحله‌ي تسخير هنر رسيده‌ايم .
اسپهبد ، نقاشي مدرن است ، او نه از طبيعت بهره برده‌است و نه از نمادهاي عام ميناتور ، پس نگاه او نگاهي ديگر گونه‌است و بي اغراق بگويم كه هرچه من بيشتر درباره‌ي اسپهبد و كارهايش حرف بزنم ، سخنم به روايت گنگ خواب ديده‌اي خواهدماند كه هنوز از حيرت خواب خود دهانش را مي‌گشايد بي‌كه سخني بر زبان آورده باشد ،آن هم وقتي كه نوشته‌ي استاد ارجمند _دكتر براهني _ بر كارهاي اسپهبد هست (مجله آدينه ؛ شماره 96 )و در اين جا خلاصه اي از آن‌را در دوپست متوالي خواهم آورد . خواندن اين مقاله از پس چهارده‌‌سال نه‌تنها خالي از لطف نخواهد بود كه كمك بزرگي هم در كشف راز و رمز نقاشي هاي اين بزرگ خواهد برد .من هنوز از نوع نگاه و تيزبيني آقاي براهني در نقد هنري و بعد از خواندن اين نوشته متحيرم و اذعان مي‌كنم كه براهني در نقد ، كسي ست كه  چون او پيدا نمي‌شود و مهاجرتش را  افسوس مي‌خورم .

                                                     
 "اسپهبد موفق‌ترين كارش در جايي‌ست كه كه آن‌چا را كه مي‌خواهد بگويد قطع مي‌كند و دوباره كه مي‌خواهد بگويد باز قطع مي‌كند واز كوشش براي گفتن و قطع كردن عمل گفتن اثرش را مي‌آفريند .در يكي از تابلوهاي معروف  وزيبايش ، بيننده در ابتدا گمان مي‌كند بيرون‌آمدن سر ماهي از توي پنجره با آن روبنده‌ي مضحك، كار سوررئاليستي‌ست ، در حالي كه خود تابلو با قاطعيت، روايت مكتب سوررئاليسم را انكار‌مي‌كند .سوررئاليسم يك روايت از نقاش است . زني كه دست‌هايش را روي صورتش مشت كرده و موهايش هم بيرون مانده و انگار به سبب ظهور ماهي از پنجره صورتش را پوشانده ، روايت ديگري‌ست كه بيشتر رئاليستي است .روايت بعدي كه پيش مي‌آيد ، اين‌ست كه غرابت ظهور ماهي و دست‌هاي مشت‌شده بر چشم وصورت ، به جاي خود روايتي است كه تاثير مي‌گذارد . ولي كافي ست يكي بگويد ماهي اصلا از پنجره بيرون نمي‌آيد تا زن صورتش را با مشت‌هايش بگيرد ؛ پس اثر، تاثير زيباشناختي خود را در كجا پيدا مي‌كند ؛ چرا كه تاثير زيباشناختي هم مهم است و هم وجود دارد .پنجره‌ي كهنه‌ي آبي از ظهور تهاجمي ماهي با آن تنها چشم شومش صدمه‌اي نديده ، رنگ روبنده با آن شلي زيبايش همان اسن كه در چنين اثري بايد باشد .دور چارچوب پنجره ، انگار ديوار پوسيده .دهان باز و مسخ شده‌ي ماهي انگار هم مي‌ترسد و هم مي‌ترساند. ماهي انگار به جهان تجاوزكرده‌است . وزن مشت به‌صورت _ ما نمي‌دانيم از زيبايي خرد كننده‌ي اين حركت ماهي خود را قايم مي‌كند يا از ترس اين ماجرا ، و يا از اين‌كه دود مدرنيسم توي چشمش رفته‌است و به عنوان تماشاگر تابلو مي‌بيند نقاش سر يك ماهي را از پنجره بيرون‌ كشيده‌است"كشيده" به هردو معني . كسي كه تعجب كرده و دست‌هايش را روي صورتش مشت‌كرده ، قرار بود بيرون تابلو اين‌كار را بكند ولي در خود تابلو اين كار را كرده‌است .در واقع احساس تماشاگر هم در تابلو ترسيم‌شده‌است . نقاش، نقاشي ، اين تابلو ، روايت ديگري جز روايت خود نقاشي نيست .قانون نقاشي زاده‌شده‌است. نقاشي ما را تبديل به عنصري از خود مي‌كند و ما در برابر آن دستهاي‌مان را روي صورتمان مشت مي‌كنيم ، چون هيچ نگاهي قدرت آن را ندارد كه اثر اعجاب انگيز را ببيند .
براي ديدن نقاشي بايد ادبيات و معيار ادبي را پشت سر بگذاريم ادبيات اين گرايش را دارد كه همه‌ي چيزهاي غير ادبي را اول به روايت تبديل كند و بعد بفهمد ..." 
ادامه دارد...   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر