خشم، حالتی طبیعی در وجود انسان است. هیچکس را نمی توان یافت که هرگز خشمگین نشده باشد. خشم ها گاه گروهی اند و گاه شخصی. وقتی که خشمگین می شویم به هر چیزی پناه می بریم تا خشم خود را فرو بنشانیم یا حداقل به دیگران نشان دهیم که خشمگین هستیم و اگر کسی درک از وضعیت خشماگین ما نداشته باشد به دستاویزهای گوناگونی چنگ می زنیم و از آن بدتر وقتی دلیل اصلی خشم برای خودمان نیز مبهم باشد، آخرین چیز یا کسی را که از او دلخور بوده ایم، یادآور می شویم. در آن وقت می توان تمام تقصیرها را گردن او انداخت، می توان زیر لب بدو بیراه هم نثارش کرد یا اگر پرخاشگرتر باشیم نه زیر لب که با صدای بلند مخاطبش می کنیم. اما این همه ماجرا نیست. گاهی سرچشمه خشم های جمعی از جایی دیگر آب می خورد. خشم های کورجمعی ریشه های ناخودآگاهی دارند. چقدر ازین خشم های جمعی در جامعه نصیب زنان می شود ؟ خشم هایی که باعث تعریف شدن مجازات هایی سنگین برای زنان - درمقایسه با جرم هایی مشابه با مردان - شده است و وقتی یک زن به هرگناهی، کرده یا نکرده مجازات می شود چه اندازه به تخلیه ی خشم جمعی و فردی روح یک جامعه اشاره می کند. ما روزانه چقدر ازین جلوه های خشم را در اطراف خود شاهد هستیم؟ خود ما چقدر شریک این تخلیه ی جمعی خشم هستیم و چرا زنان به عنوان بخشی از جامعه باید منکوب تر باشند و... این ها سوالاتی است که در پست های بعدی به دنبال پاسخی بر آن هستم. پاسخی که کامنت های شما دوستان اشاره گر آن خواهد بود. ممنون می شوم که اگر نمونه هایی سراغ دارید ، همین جا بنویسید.
۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه
۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه
سلامی نه مثل هر آغاز
بعد از یک بار اثاث کشی به اینجا به خاطر مشکلی که برای وردپرس پیش آمد ، این خانه را همچنان نگه داشتم برای روز مبادا. حالا انگار همان روز مبادا است درزمانه ای که بادا خیلی وقت است معنایش را از دست داده و مدام در دایره ی منع ها و مبادها دست و پا می زنیم.
سایت وردپرس معلوم نیست به چه دلیلی- شاید خرابی از سیستم من باشد- چند روزی است که درست کار نمی کند، پس ازین پس اینجا خواهم بود اگر عمری باشد و کمی پرکارتر اگر از دایره ی مبادها بتوانم پافراتر نهم.
بدرود
سایت وردپرس معلوم نیست به چه دلیلی- شاید خرابی از سیستم من باشد- چند روزی است که درست کار نمی کند، پس ازین پس اینجا خواهم بود اگر عمری باشد و کمی پرکارتر اگر از دایره ی مبادها بتوانم پافراتر نهم.
بدرود
برچسبها:
گاه نبشته ی دمادمیه
۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه
برزخ آگاهی شهودی3
قسمت سوم- دکتر ع. نجل رحیم
چنین شد که انسان در آغاز سیر تکامل تاریخی به سوی نوعی از معرفت هدایت میشود که به تصور میآید که میتواند او را به فراسوی مرز زمان و مکان و به حقیقتی مطلق برساند. بنابراین این نوع اندیشه در معنای کلاسیک خود نوعی معرفت شهودی وهمآلود است که میراثی به جامانده از دورانی است که انسان هنوز به ماهیت ناخودآگانه و محدودیتهای این نوع اندیشه پی نبرده و و سودمندی آن را در زنجیرهی اندیشه منطقی نیازموده است. به نظر افلاطون آنچه که حس کردنی و مادی است و به عبارتی دیگر به حواس انسانی وابسته میماند درفراخنای زمان تغییر میکند، بی اعتبار و آنچه که با روح قابل دریافت باشد همیشگی، مطلق، پردوام و بنابراین ارزشمند است.
در قرون وسطی، فلسفه نوافلاطونی جهان را یگانه میپندارد. در این فلسفه هر چه به جهان مادی تعلق دارد پست ، دچار پراکندگی و چندگانگی و تضاد است ولی جهان غیر مادی ، عالی و یگانه نمانده میشود. در این پندارطبیعتا حرکت انسان فرهیخته از پست به عالی است. د رتفکر گنوسی که از مسیحیت منشا میگیرد ، دنیای مادی کاملا جدا از دنیای غیرمادی است. در این نوع تفکر، ستیز با ارزشها و لذایذ مادی و نفسانی، شرط رسیدن به عالم دیگر است. عرفان" هرمسی" گرچه به عنوان عرفان" گنوسی" قایل به دوگانگی و تضاد بین دنیای مادی و معنوی است ولی داراری جنبه های فعال در تغییر جهان مادی و بالابردن کیفیت آن از پست به عالی است(4). در دوران رنسانس در اروپا که فرهنگ پویایی گرفت ، عرفان هرمسی نیز در دگرگونی جهان مادی بسیج شد."پاراسلسوس" در قرن پانزدهم یکی از پیشگامان کیمیاگری بود که طبق پندار هرمسی تلاش کرد تا با تبدیل فلزات پست به فلزات ناب چون طلا و نقره - قدمی به سوی پالایش جهان مادی بردارد(4). این نوع ادامه پیگیر و لجوجانه کیمیاگری بود که باعث شد تا علم شیمی در غرب به کندی پیشرفت کند. .اما در دوران رنسانس، رستاخیزی که برای تغییر جهان آغاز شد ، این نوع تفکر در میدان رقابت با علم پس نشست، زیرا که در میدان آزمایش تاریخی توان دگرگونی جهان مادی را نداشت و این نیروی منطق و عقل بود که کارآیی زمینی خود را تغییر جهان در روند رشد دانش و فن نشان داد و بدین ترتیب علم مستقل شد . انسان غربی در تجربه تاریخی آموخت تا چگونه با به کارگیری فعالیت شهودی مغز در زنجیره اندیشه منطقی و عقل یعنی در فرهنگی پویا ، دنیای مادی را به نفع خویش دگرگون کند. در این دوران در غرب گرچه هنوز نمونههای حضو رتفکر غیرعلمی را دراندیشه فلاسفه، دانشمندان، هنرمندان میتوان دنبال کرد ، ولی کمتر میتوان آن را به صورت یک اندیشه منسجم، متکی به نیروی مافوق مادی و خارج از حیطه ادراک حسی و ذهنی و در تعارض با زندگی مادی و لذایذ دنیایی و سعادت زمینی سراغ گرفت.
... ادامه دارد
پی نوشت:
4-Hardy j.A psychology with a soul.ARKANA, London- 1987.pp93-218
چنین شد که انسان در آغاز سیر تکامل تاریخی به سوی نوعی از معرفت هدایت میشود که به تصور میآید که میتواند او را به فراسوی مرز زمان و مکان و به حقیقتی مطلق برساند. بنابراین این نوع اندیشه در معنای کلاسیک خود نوعی معرفت شهودی وهمآلود است که میراثی به جامانده از دورانی است که انسان هنوز به ماهیت ناخودآگانه و محدودیتهای این نوع اندیشه پی نبرده و و سودمندی آن را در زنجیرهی اندیشه منطقی نیازموده است. به نظر افلاطون آنچه که حس کردنی و مادی است و به عبارتی دیگر به حواس انسانی وابسته میماند درفراخنای زمان تغییر میکند، بی اعتبار و آنچه که با روح قابل دریافت باشد همیشگی، مطلق، پردوام و بنابراین ارزشمند است.
در قرون وسطی، فلسفه نوافلاطونی جهان را یگانه میپندارد. در این فلسفه هر چه به جهان مادی تعلق دارد پست ، دچار پراکندگی و چندگانگی و تضاد است ولی جهان غیر مادی ، عالی و یگانه نمانده میشود. در این پندارطبیعتا حرکت انسان فرهیخته از پست به عالی است. د رتفکر گنوسی که از مسیحیت منشا میگیرد ، دنیای مادی کاملا جدا از دنیای غیرمادی است. در این نوع تفکر، ستیز با ارزشها و لذایذ مادی و نفسانی، شرط رسیدن به عالم دیگر است. عرفان" هرمسی" گرچه به عنوان عرفان" گنوسی" قایل به دوگانگی و تضاد بین دنیای مادی و معنوی است ولی داراری جنبه های فعال در تغییر جهان مادی و بالابردن کیفیت آن از پست به عالی است(4). در دوران رنسانس در اروپا که فرهنگ پویایی گرفت ، عرفان هرمسی نیز در دگرگونی جهان مادی بسیج شد."پاراسلسوس" در قرن پانزدهم یکی از پیشگامان کیمیاگری بود که طبق پندار هرمسی تلاش کرد تا با تبدیل فلزات پست به فلزات ناب چون طلا و نقره - قدمی به سوی پالایش جهان مادی بردارد(4). این نوع ادامه پیگیر و لجوجانه کیمیاگری بود که باعث شد تا علم شیمی در غرب به کندی پیشرفت کند. .اما در دوران رنسانس، رستاخیزی که برای تغییر جهان آغاز شد ، این نوع تفکر در میدان رقابت با علم پس نشست، زیرا که در میدان آزمایش تاریخی توان دگرگونی جهان مادی را نداشت و این نیروی منطق و عقل بود که کارآیی زمینی خود را تغییر جهان در روند رشد دانش و فن نشان داد و بدین ترتیب علم مستقل شد . انسان غربی در تجربه تاریخی آموخت تا چگونه با به کارگیری فعالیت شهودی مغز در زنجیره اندیشه منطقی و عقل یعنی در فرهنگی پویا ، دنیای مادی را به نفع خویش دگرگون کند. در این دوران در غرب گرچه هنوز نمونههای حضو رتفکر غیرعلمی را دراندیشه فلاسفه، دانشمندان، هنرمندان میتوان دنبال کرد ، ولی کمتر میتوان آن را به صورت یک اندیشه منسجم، متکی به نیروی مافوق مادی و خارج از حیطه ادراک حسی و ذهنی و در تعارض با زندگی مادی و لذایذ دنیایی و سعادت زمینی سراغ گرفت.
... ادامه دارد
پی نوشت:
4-Hardy j.A psychology with a soul.ARKANA, London- 1987.pp93-218
برچسبها:
بازخوانی مجلات گذشته
۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه
برزخ آگاهی شهودی(2)
قسمت دوم - دکترع. نجل رحیم
به عبارت دیگربا توسعهی امکانات فرهنگی که خود حاصل فعالیت آگاهانه نمادین مغز انسان است،پیوند زمانی لازم برای تداوم اندیشهی منطقی فراهم میشود و در این فضای مجازی خلق شده از تداوم زمانی توسط عناصر فعال فرهنگی است که انسان به اعتبار و ارزش نیروی خلاق منطق و عقل پی میبرد و موفق میشود تا جهان بیرون را به نفع خویش دگرگون کند. اما آنچه که در نیمکره دیگر بازآفرینی می شود شهودی است.(9) حضور ناگهانی و بدون مقدمه دارد، مهمتر این که معرفتی است که اجزاء و چگونگی روند تکوین سیر تحولی و شکل گیری آن از دسترس آگاهی مغز انسان خارج است(2). این ویژگی در فعالیت شهودی است که آن را رازآمیز و ابهام آلود جلوه میدهد. از طرف دیگر،فعالیت شهودی مغز، آنگاه که به آگاهی میرسد، نیازی به فراخنای زمان ندارد، زیرا که در امتداد آن نمیگسترد و اینطور به نظر میرسد که از چنین قیدی آزاد است و به ابدیت تعلق دارد. این است که معرفت ناب شهودی مطلق و همه زمانی پنداشته می شود.
روند ناخودآگاهانه اندیشه شهودی - پیش از حضور در آگاهی- در پیوند با عواطف و هیجاناتی قرار دارد که ا زبخشهای پایینی مغز منشاء گرفته و بنابراین فعالیت برخاسته از چنین روندی که با شور زندگی اجین است، اگر در اندیشه منطقی مورد آزمون قرار نگیرد، در کرتکس مغز به عشق و ایمان می رسد و به یقین بدل می شود. برخلاف اندیشه منطقی، در فعالیت شهودی مغز نیست، بلکه آنچه لازم است تنشی است همراه با انتظار تا لحظه موعود ظهور اندیشه در عرصه خودآگاه فرارسد.چنین است که در سیر نیازی به کنش آگاهانه برای رسیدن به معرفت ، فعالیت شهودی در عرفان نیز چنین سکون و سکوت پرتنشی برای دریافت رموز عالم اساسی مینماید. حتا ماهیت فعالیت شهودی در مرحله آگاهی - در زنجیره اندیشه منطقی و علمی، همچنین در خلاقیت هنری قبل از تولد اثر نیز با انتظار کشدار و پرتنش همراه است.
"شب در کمین گمنام و ناسرود/ چون جغدی در زیج رنج کور/ میجویمش به کنگره ابر شبنورد/ ای شعر ناسروده! بی تک اختران دور/ ...تا صبح زیر پنجره کور آهنین/ بیدار مینشینم و میکاوم آسمان/ در راههای گمشده لبهای بیسرود/ ای شعر ناسرود! کی گیرمت نشان"(5)
در کمدی الهی دانته، در سفری ذهنی ،"ورژیل" نماد عقل انسانی،دانته شاعر را به برزخ- نه فراتر از آن- می برد، ولی این "بئاتریس" نماد دانایی و زیبایی مطلق است که او را به بهشت،آنجایی که همه چیز به وحدت و یگانگی می رسند هدایت میکند. در این اثر هنری خصلت رازآمیزی و پنهان بودن روند تکوین فعالیت شهودی مغز انسان و تمایل آن به وحدتبخشی و یقین پنداری - ویژه این نوع اندیشه - جذبهای عرفانی می آفریندکه در نماد بئاتریس در سفر به بهشت - یعنی مکانی خیالی برای سعادت و آرامش روانی - عرضه میشود(3).
در معرفت شهودی، دریافت آگاهانه به صورت وحدت گرایش دارد و روان انسان خودآگاه در این نوع معرفت از پریشانی در وادی گوناگونی، بیثباتی و بیاعتباری دنیای منطق و عقل به دور است. چنین است که در سیر و سلوک عرفانی نیز نهایت سفر دستیابی به حقیقتی یگانه و مطلق است و دنیای منطق و عقل، دنیایی ساختگی و بیاعتبار جلوه میکند که هیچگاه انسان را به سوی دانایی مطلق هدایت نمیکند و به عبارت دیگر پای استدلالیان چوبین به نظر میرسد.
.... ادامه دارد
* مجلهی آدینه - ش71 - سال 1371-ص
پانویسها:
2) Bastick.T.intuition, How we think and actJohn Wiley&sons-New York 1982 pp51--62
3)Noddings.N. and Shore p.J.Awakening, the inner eye
5)احمد شاملو. مجموعه اشعار. جلد اول(1329-1343(کانون انتشاراتی و فرهنگی بامداد- آلمان غربی1367ص 99-101(شعر گمشده)
9)دکتر ع. نجل رحیم- جغرافیای آگاهی مغز انسان- آدینه - ش 69- آبان 1360- ص 60
برچسبها:
بازخوانی مجلات گذشته
۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه
برزخ آگاهی شهودی
دکتر ع- نجل رحیم(قسمت اول)
از نتایج پژوهشهای علمی انجام شده بر سیستم عصبی انسان تاکنون چنین برمی آید که مغز انسان - برخلاف نظریات قبلی- باز تاب دهندهی تمامی پدیدههای پیرامونی نیست، بلکه سازندهی دنیایی ذهنی است که در روندی انتخابی از ترکیب خواصی از عناصر قابل درک محیطی خلق میشود. به عنوان مثال در طبیعت رنگ نیست، صدا نیست، طعم نیست، این انسان است که صداها را از امواج صوتی انتخاب و دوباره خلق میکند، رنگ را از امواج نوری ویژه و یا طعم را با روند تغییر شکل مولکولی حاصل از تماس غذا با یاختههای زبان می آفریند. مفاهیمی این چنین خارج از فراخنای ادراک تجربی انسان وجود خارجی ندارد."ادرننشتین"،آگاهی در مغز انسان را به صفحه اول روزنامه تشبیه میکند، که در آن سر تیترهای اخبار مهم نگاشته میشود(1). یعنی مغز انسان با همه ظرفیت و تواناییهایی که از نظر دریافت علائم و اطلاعات پیرامونی دارد،فقط آن عده از از مجموعه علائم و اطلاعات درک شده را انتخاب و در سطح آگاهی نگاه میدارد که با اهمیت تشخیص میدهد و باقی را رد میکند. بنابراین آنچه که در سطح شعور بازنمایانده میشود نماینده واقعیت موجود نیست، بلکه جهانی خلق شده از اطلاعات انتخاب شده توسط مغز انسان است.
بازآفرینی واقعیت سطح نمادین کرتکس مغز در نیمکره چپ، عملکردی آگاهانه، تدریجی و مرحلهای، به علاوه قابل بازبینی در روند آزمون و خطا است. بنابراین مطلق، نهایی، ابدی و به عبارت دیگر همه زمانی- همه مکانی جلوه نمیکند. یافتهها یقین پنداشتهنمیشود. معرفت ارزشی نسبی و دوامی وابسته به زمان دارد. دستاوردهای آگاهی پایدار نمیماند و درطول زمان دچار دگرگونی، تغییر شکل و ماهیت می شوند.
از طرفی روند شکلگیری این نوع اندیشه نیاز به درجه آگاهی و دوام آن در فراخنای زمان دارد و از طرف دیگر همانطوری که گفتهشد آگاهی چون صفحه اول روزنامه دائما در رابطه با تغییرات پیرامون سرتیترهای تازه و متفاوتی پیدا میکند، که حفظ تداوم برای شکلگیری و تبلور اندیشه منطقی - که از گذشته شروع و تا آینده ادامه مییابد- را دچار اشکال میکند.
تبلور فرهنگ انسانی با تکوین فعالیت نمادین کرتکس مغز چون زبان در طول تاریخ تکامل ممکن شده است. بر اساس چنین ویژهگی عناصر فعال فرهنگی این وظیفه را به عهده میگیرند تا زنجیره اندیشه منطقی را در طول تاریخ در میان یک نسل و نسلهای مختلف حفظ و به سوی اشکال بغرنجتر هدایت کنند.
ادامه دارد...
پ ن 1: مجله آدینه- ش 71- 1371- ص74پ ن 2: رسمالخط نوشتار دقیقا مانند اصل مقاله و منطبق با شیوهی نوشتار مجله است.
برچسبها:
بازخوانی مجلات گذشته
شهرنوش قصهگو
شهرنوش پارسی پور، در بین نویسندگان این سالهای اخیر کمتر سر زبانها بودهاست. نه از این نظر که کسی او را نشناسد، که او چهرهای ناشناس نیست اما شناختی که جامعه از شهرنوش دارد بیشتر به خاطر فعالیت های اجتماعی اوست تا کارهای داستانیاش. شاید یکی از از دلایل بیمهری نسبت به او نبودنش در موطن زبانیاش باشد، چیزی که البته در این سالهای اخیر اتفاق نادری نیست و نویسندگان بسیاری دور از خانه و در غربت زبان مینویسند. به نظر میرسد دلیل گمنامی او در جهان نقد و بین همنسلانش، داستانهای تابو شکن او باشد. داستانهایی که بهخاطر طرح موضوع تابوشکنانه بسیار از زمانهی خود فراتر بودهاند.
شهرنوش پارسی پور با داستان زنان بدون مردان، پا به عرصهی ادبیات گذاشت و همین یک داستان برای شناخت شخصیت تابو شکن او کافی است. چیزی که شاید امروزه تا حدودی شکستنش به ذهن حداقل چند تنی از اهالی اندیشه و قلم افتاده باشد اما در آن زمان حتی دوستان و هم نسلان خودش چنین جسارتی را نمیپذیرفتند.
بعد، داستانهای دیگرش آمد. طبق معمول همیشه موضوع داستانهای او حول شخصیت یک زن میگردد. زنی که د رمقابل سنتها میایستد، زنی که تنهاست ، که ما این نمونه در اغلب وضعیتهای اجتماعی خودمان میبینیم. به استثنای یک اثر (زنان در برابر مردان ، که توصیف کنندهی زنی سنتیاست) زن های او اغلب اندیشمندند . اما نمیدانم چرا این زنان اندیشمند او همواره راه به هیچ روزنی ندارند . آن ها همواره اسیر در چنبرهی سنتهای دست و پاگیرند. سنتهایی که انگار راهی برای فرار از آنها وجود ندارد و عجیبتر که مدام در حال اثبات زنانگی خود هستند. زنانگیایی که باعث این همه تحقیر و سرکوب آنها شده است. زنانگی در داستانهای پارسیپور به معنای نزدیک شدن به طبیعت است . در سگ و زمستان بلند و طوبا و معنای شب ما شاهد این طبیعت گرایی نویسنده هستیم. آنجا که از قول شخصیت زن میگوید "ما باید برای آفتاب و باران ، برای آسمان ودرختان کاری بکنیم" و معمولا سپاسگذاری از طبیعت چیزی نیست جزاین که در مسیر طبیعی خود باشیم. شاید برای همین دختر پرشور داستان سگ و زمستان بلند ، دلش می خواهد فرزندی داشته باشد و فرزند داشتن حتما نباید به معنای سر سپردن به قانون ازدواج باشد. اما غافل از اینکه همین حس طبیعتگرایانه و نزدیک کردن زن به طبیعت است که او را از حقوق انسانی خود محروم کرده و با اینکه زنهای اغلب داستان های شهرنوش ، اندیشمند هستند راهی برای رهایی از این اندیشهی سنتی ندارند و در اصرار به زنانگی اینچنینی، تا آنجا پیش میروند که قربانی نظام مردسالار حاکم شوند. نظامی که در پایان اغلب داستانهایش به فضاهایی غیر رئال و جادویی منجر میشود. در طوبا، شاهزاده گیل از راه میرسد و در سگ وزمستان بلند زن در تالاری عجیب با مرده هایی روبرو می شود که معلوم نیست خودش هم جزء آنهاست یا بعد قرار است با آنها باشد و درنهایت داستان به پایان می رسد در حالی که خواننده مدام به رهایی زن داستان به شکلی سنتشکنانهتر ویا حداقل به تسلیم او میاندیشد ونه وارد شدن به دنیای غیرواقعی.
شاید نقد بزرگان کار درستی نباشد، اما واقعیت این است که پایان،معضل بزرگی در داستانهای ماست. این پایان بندیهای بی سرانجام که تازه هم نیست و در ادبیات معاصر تا خیلی دورها امتداد دارد، انگار نشان از سردرگمی تاریخی ما دارد. اینکه ما مدام بین سنت و مدرنیته دست وپا زدهایم و در نهایت به هیچ کدام قانع نبودهایم. شاید نشان از این دارد که هرگز به پایان نمیاندیشیم و در اندیشهی ایرانی، آینده جایگاهی ندارد. اگر در داستانهای قدیمیتر پایانبندی به این شکل سرانجام مییافت،که در دو داستان طوبا و سگ و زمستان بلند، در نسل جدید نویسندگانمان، ما چیزی به نام پایان نداریم . اینها همه آیا نمیتواند نشانه ای از سردرگمی و بیآیندگی ما باشد که تجلیاش در داستانها چنین بروز می یابد.
با این همه شهرنوش پارسیپور ازموفق ترین نویسندگان ماست. وقتی سگ و زمستان بلند را می خواندم، به وضوح تاثیر او را برنسل بعدی داستاننویسان کشورمان می دیدم. هیچ کس نمیتواند بگوید که در خلق داستان از چه کسانی تاثیر پذیرفته اما خواننده ای که از پس سال ها به مرور شخصیتهای رمانهای مختلف میاندیشد ، ردپای نوسنده را به راحتی در آثار دیگران مییابد. زبان قصههای پارسیپور، روان است و شخصیت هایش چنان جاندارند که محال است بعد از بستن کتاب تا مدت ها با آنها محشور نباشی و آدمهایش در ذهنت رژه نروند. آدمهای او همینجا هستند. در اطراف ما ، خود ما.
اخیرا شهرنوش پارسیپور جایزهی ادبی فرانیا را از کشور ایتالیا دریافت نمودهاست. جایزهای که به حق سزاوار این بانوی اهل قلم بود. مباد که ما فراموش کنیم از چه کسانی چه چیزهایی آموخته ایم و زبان چه کسانی ترجمان سخنمان بودهاند.
------------------------------------------------------------------------پ ن :* مصاحبه با شهرنوش پارسی پور به خاطر جایزه ی ادبی فرانیا را این جا بخوانید.
** این روزها تولد هفتاد سالگی دولت آبادی بزرگ است. مردی که خالق رویاها و خاطرات مشترکی برای ما بودهاست.
۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه
بزنگاه در خلق داستان
نگاهی به مجموعه داستان شیفت شب نوشتهی غلامرضا معصومی
اگر داستان را چنانکه گلشیری تعریف کرده است عبارت از رابطهی علی و معلولی میان سلسله اعمال عینی یا ذهنی بدانیم و باز بر اساس همین تعریف کسی را داستان نویس بدانیم که بتواند میان دو عمل داستانی رابطهای برقرار کند که توجیه این رابطه فقط و فقط در متن است، باید بگویم مجموعهی شیفت شب، قبل ازهرچیز یک داستان است.*
داستان با خلق واقعیتهای ذهنی یا عینی شکل میگیرد و طرح داستانی، رابط تمامی روابط علی ومعلولی در داستان است. داستان حتی اگر بر اساس واقعیت صرف عینی باشد تا تبدیل به واقعیت داستانی نشود واین واقعیت در داستان حضورنیابد، عامل معتبری نخواهدبود، همان طور که واقعیت ذهنی در داستان از چنین شیوهای پیروی می کند.
با این مقدمهی مختصر در تعریف داستان، سراغ مجموعهی شیفت شب میرویم. غلامرضا معصومی را نمیشناسم،مگر از طریق همین مجموعه داستان که به نظر من بهترین راه شناخت نویسنده،داستانهایش است. در همین یک مجموعه داستانی که از او خواندهام که ظاهرا اولین کارش هم هست، معصومیتی نه به معنای نامش که در تعریف خاص خودش موج می زند. داستانهای این مجموعه- چه داستانهای قوی و چه داستانهای ضعیفتر- دارای بار داستانیایی هستند که هرکدام خالق یک موقعیتاند. موقعیتها در این داستانها به خلق شخصیتها منجر میشوند، شخصیتهایی یگانه که بر دوش حادثه، موقعیت، گاهی زبان و متن قرار گرفتهاند. وقتی از یک داستان سراغ داستان دیگر میرویم، اثری از تکرار شخصیتها و توصیفهایی که گاه نویسندگان برای رهایی از کمبود موقعیت و تزلزل شخصیت برای خروج از آن به در پشتی متوسل می شوند نمیبینیم. همچنین داستانهای این مجموعه، برخلاف مجموعه داستانهایی که چند سالی است، شاهدش هستیم، تک شخصیتی نیستند، آنطور که مثلا نویسنده بهجای شخصیتهایش بنشیند و تمام موقعیتهای گوناگونی را که درداستانهای مختلف یک مجموعه شکل می گیرند ، در اصل یک داستان باشند که یک راوی – همان نویسنده – به اشکال مختلف بیان میکند و از دهان تک تک شخصیتهایش حرف می زند. معصومی توانسته آگاهانه از این نقطه ضعف بگریزد. او با رعایت اصل فاصلهگذاری در داستانهایش، توانسته موقعیتهای تازهای بگشاید و هر داستان دریچهای باشد به جهانی جدید و خلق معناهای ممکن.
مجموعه با داستان سرباز فراری آغاز میشود، در چرخ و فلک ما را دچار دواری میکند که سرباز منتظر کنارامامزاده در سکوت نظارهگرش است و پایانی که قاطع و صریح فرود میآید. بعد در شیپور شب، این همنوایی دچار افت میشود، چه نویسنده خواسته دست به تجربهی بدیعی بزند که درنهایت از پس موقعیت ایجاد شده برنیامده و شخصیت این داستان و واقعیت داستانی هر کدام به راه خود رفتهاند. در اشک مو، این افت کمابیش جریان دارد، هر چند نویسنده با خلق پاراگرافهای موازی از ورطهی دهان گشوده در داستان قبلی رسته است و توانسته موقعیت داستانی را با شخصیتاش همنواتر کند، آنقدر که شخصیت، دارای کالبدی شود و جانی و بتواند روی پای خودش بایستد، در عینحال در هر دوی این دو داستان کم افت و خیز نویسنده همچنان بر اصل فاصله گذاری خود، آگاهانه ایستادهاست و دقیقا بعد از همین داستان ما با تجربههای نابی از فضا، موقعیت و شخصیتهای داستانی در سه داستان بعد مواجه می شویم. داستانهایی در فضاهایی کدر، مرموز و تقریبا ساکت با راویانی که خود نقشی در آنچه برایشان رقم خورده نداشتهاند و مدام در گریز از سرنوشتشان به سوی آن می تازند. سه داستان گردشکار، برای گردش روز بدی است و فصل عروسی، داستانهایی هستند که دراوج ایستاده اند ونویسنده توانسته به راحتی از پس چند صدایی شخصیتها برآید . وقایع در عین سادگی، قابل باور باشند و شخصیتها کسانی باشند که بر دوش موقعیت داستانی سوارند. دو داستان بعدی ، باز میتواند از کارهای تجربی نویسنده قلمداد شود تا برسیم به شیفت شب که نویسنده اوج هنرنمایی خود را در آن به نمایش گذارده است. همان سکوت، همان فاصله گذاری، همان فضای غمبار پرابهام اما با خلق وقایعی پیشبینی ناپذیر که به راحتی رابطهی علی و معلولی را بین داستان و شخصیت و فضای حاکم برقرار میسازند. کاری که نویسنده، در آخرین داستان مجموعه " اندوه تهمینه" هم سعی خود را در خلق آن داشته است اما طرح داستانی ایجاد شده نتوانسته رابطهی علی و معلولی را به درستی به نمایش گذارد و بنابراین نویسنده به موفقیت داستان شیفت شب در اندوه تهمینه دست نیافتهاست.
آنچه در داستانهای معصومی مهم است، مواجههی ما با نویسندهای است که ذهن داستانپردازی دارد و درگیر کلیشههای رایج داستاننویسی امروز ما نشدهاست. او از موقعیتهای داستانی برای خلق فضا، زمان، زبان و روایت و شخصیتهای داستان بهره بردهاست و هیچ تئوری از پیش تعیین شدهای نمی تواند ذهنی چنین داستانپرداز را مانع خلق تجربههای جدیدی شود.
نقطهی پایان؛ پاشنهی آشیل داستانهای فارسی
اما با تمام این توصیفات، داستانهای غلامرضا معصومی از نقطه ضعف موجود دراغلب داستانهای فارسی امروز بینصیب نماندهاست. بهجز چند داستان که ذکرشد، معصومی نتوانسته است، پایانی مرتبط با متن برای داستانهایش بچیند. نویسنده تمام زحمت خود را کشیده، موقعیتها و شخصیتهای ناب و تازهای خلق کردهاست اما در نهایت، گاهی مجبور شده تمام روابط منطقی موجود درداستان را بههم بریزد تا به پایانی به زعم خود غافلگیرانه دست یابد. پایان، که همواره نقش کلیدی را در داستان ایفا میکند. معمولا این پایانهای غافلگیرانه، دارای موقعیت داستانی منطبق بر متن نیستند. به عنوان نمونه در داستان گردشکار که یکی از بهترین داستانهای این مجموعه است، ما یکدفعه از فضای رئال وارد فضایی سورئال یا غیرواقعی میشویم، فضایی که نویسنده با تمهید آن خواسته ما را به ذهن زن- مادر ببرد اما عجیب اینکه مادرِ وارد شده به داستان، هر چند حضورش بیتوجیه نیست اما نقشی در خلق موقعیت داستانی نداشته است و تنها حاشیهای بر متن بوده ، ناگهان ذهنیتش پایان را رقم میزند. پایانی که باعث میشود خواننده نتواند با این تنافر ناگهانی در متن کنار بیاید هرچند از آن لذت ببرد.
در عوض، در داستانهایی چون اندوه تهمینه، با خلق ماجرایی به شدت هولناک که از زبان زن روایت میشود ودر فصل عروسی و شیفت شب نویسنده ما را با پایانهایی نه تنها منطبق بر متن داستانی که غافلگیرانه هم مواجه میکند. فضای غیرواقعی که در فصل عروسی در پایان داستان، نیمههشیارانه متوجهاش میشویم، از ابتدای داستان ذرهذره به شکل خزندهای درخلق موقعیت دست داشتهاست تا توانسته پایانی چنین معنادار را رقم زند.
شاید این نوشتار اجمالی فرصت مناسبی برای پرداختن به ضعف پایان درداستانهای فارسی نباشد و آن را به وقتی دیگر میسپارم اما علیرغم تمام اینها به نظر من اینجا و با این مجموعهی کمحجم ، اقرار میکنم که نویسندهای پرنفس متولد شدهاست ومن از همین حالا خودم را غرق در فضاها و موقعیتهای تازهای میبینم که امیدوارم در کارهای بعدی آقای معصومی شاهدش باشیم. چیزی که با همین یک مجموعه نشان میدهد، در آن استعداد فراوانی دارد.
--------------------------------------------------------------------------
* مجلهی آدینه - ش 71- خرداد71
اشتراک در:
پستها (Atom)