۱۴۰۰ آذر ۷, یکشنبه

زاویه مرگ در داستان

 با نگاهی به چند داستان‌ پلیسی و غیرپلیسیِ قتل‌محور[*]

در داستانهای پلیسی آنچه اهمیت دارد، مرگ است یا به عبارت بهتر چگونگی به قتل رساندن. موضوع مرگ به اشکال مختلف از دیرباز دستمایه داستانها و نمایشنامه‌های زیادی شده است و همچنان هم جذابیت خود را حفظ خواهد کرد اما آنچه بین داستانهای پلیسی با دیگر داستان‌های مرگ محور تفکیک ایجاد میکند و نیز خود همین داستانها را هم به دو دسته کلی تقسیم بندی می‌کند، موضوع تقابل خیر و شر است و این نکته که آیا قتل یا پیرنگ داستانی بر اساس تقابل خیر و شر، قتل نهایی را در داستان رقم زده یا قرارگرفتن قاتل در موقعیت قتل، منجر به قتل شده است؟ بدیهی است داستان با هر کدام از این دوشق که باشد، ساختار و موقعیت معنایی متفاوتی را رقم خواهد زد. با این دو شق سراغ چند تا از معروفترین‌های ژانر پلیسی و چند داستان دیگر مرگ محور دیگر  می رویم:
 در داستانهای کانن دویل و مجموعه‌ی شرلوک هلمزش، اصولا انگیزه قاتل چندان مطرح نیست،(تأکید بر قید «چندان» است)، بلکه کشف سرنخ‌هایی که کارآگاه را به قاتل میرساند دارای اهمیت است برای رسیدن به این سرنخ‌ها، دویل شگرد موفقیت‌آمیزی طرح کرده است و آن هوش سرشار کارآگاه است که از هر کسی برنمیاید. این داستانها هنوز هم همچنان با اقتباس‌های جدید، خوانندگان زیادی را جذب میکند.  در داستانهای شرلوک هلمز  کشف سرنخ‌ها منجر به کشف انگیزه یا انگیزه‌های قاتل می‌شود؛ انگیزه هایی که کمتر حکایت از قرارگرفتن در موقعیت قتل دارد و اغلب به‌نوعی تداعی خیر و شر است. در داستانهای آگاتا کریستی که جنبه‌ی داستان‌پردازانه و ادبی بیشتری دارند، نیز بیشتر از آن‌که قرار گرفتن در موقعیت قتل مطرح باشد، تقابل خیر و شر مطرح است. قاتلین کریستی (جز چند مورد محدود) به دلایل شرورانه دست به قتل میزنند نه بخاطر قرار گرفتن در موقعیت قتل. لازم به توضیح است که منظور از قرار گرفتن در موقعیت قتل این است که قاتل-‌بازیگر اصلی داستان لزوما فرد بدذاتی نیست و اگر در آن موقعیت بخصوص واقع نمی‌شد شاید هرگز توان انجام چنین گناهی را نداشت، و اگر فرد دیگری به جای او در آن موقعیت قرار می‌گرفت، کمتر راه‌حلی غیر از قتل به ذهنش می‌رسید و بدین ترتیب شخصیتهای خلق شده در چنین موقعیتی همچنان که از خیر و شر و سیاه و سفیدی دور میشوند به طیف خاکستری نزدیک میشوند و شخصیت پردازی در این داستانها به اندازه حادثه‌جویی بار داستان را به دوش می‌کشد. در بسیاری از داستانهای پلیسی وقتی انتقام انگیزه قتل می‌شود، داستان کمی از طیف خیر و شر دور میشود و تا حدودی به قرارگیری در موقعیت قتل نزدیک میشود اما باز هم به دلیل اندیشه‌ی پیشینی‌ِ پس‌زمینه‌ی داستان که بر مبنای خیر و شر است، در ارائه شخصیتی خاکستری چندان موفق نیستند.

در داستان درخشش نوشته استفن کینگ، گذشته از دلایل ماوراءالطبیعه، قرار گرفتن در موقعیت قتل، با همان دلایل فرازمینی مطرح است. انگار قتل دیگر موضوعی مدرن‌شده است و برای کشتار نیاز به دلایلی غیر از خیر و شرمطلق وجود دارد(با نگاه به تاریخ مرگ بر اساس مکتب آنال، نوشته فیلیپ آریس[1] میتوان دریافت که اندیشیدن به موضوع مرگ هم متاثر از تغییرات اجتماعی جوامع مدرن، شکل سنتی خودش را از دست داده و این تغییر شکل، در آیین ها و رسوم بدرقه متوفی خود را نشان می دهد) طبیعتا قتل نیز که تابعی از مرگ است، اشکال گوناگونی یافته و شرارت از شکل اسطوره‌ای که حامل بارگناه بود فاصله گرفته تا به کشف دلایل روان‌نژندی و سایر اشکال انسانی نزدیک شود. گاهی نبودِ  خیر و شر اولیه یا بی‌طرفی نویسنده در بیان قتل خودبه خود سر از خیر و شری درمیاورد که البته اصلی‌ترین انگیزه قتل را در داستان رقم میزند تا به ما نشان دهد خیر و شر در داستان نو هم، به شکلی نو رقم می‌خورد. در داستان بازگشت فرناندو سورنتینو، پیرمرد بداخلاقی که متکبرانه گدایی را از روی پله‌های خانه‌اش هل میدهد و باعث قتل او میشود، بعدها خودش توسط بچه‌ای سر به هوا که مشغول بازی بوده، درست به همان شیوه‌ای می‌میرد که گدا را کشته بود. در هیچکدام از این دو ماجرا پای پلیس به میان نمیاید چون به‌ظاهر اصلا قتلی اتفاق نیفتاده و همه شاهد دو مرگ تصادفی در دو زمان مختلف بوده‌اند(چیزی که اگر قرار بود شرلوک کارآگاهش باشد، حتما کشف میکرد که هیچکدام از این دو مرگ تصادفی نیست و بلکه موضوع قتل مطرح است). اما خواننده به همراه نویسنده میداند قضیه از چه قرار است؛ همه  جز آدمهای ساکن در داستان می‌دانند ماجرا از چه قرار است. این داستان غیرپلیسی درباره قتل به شیوه‌ای امروزین به تقابل خیر و شر و انتقام مقتول از قاتل می‌پردازد، هرچند درونمایه‌ای ماورایی دارد. در داستان بازی سیاه ریچارد کانل، ژنرال به‌ظاهر فردی شرور است اما به‌محض اینکه به پایان داستان می‌رسیم، متوجه می‌شویم که قرار گرفتن در موقعیت شرورانه نیز در شرارت او دست داشته یا به عبارتی او چنان در شرارت خود غرق است که جز موقعیت شرورانه، موقعیت دیگری در آنجا برایش متصور نیست است، موقعیتی که بعداً فردِ قربانی در همان جایگاهِ او قرار می‌گیرد.  در داستان خمره آمونتیلادوی ادگار آلن پو، انگیزه قاتل یعنی انتقام، در واقع هدفی شرورانه‌ است اما تمام دالان ها و دهلیزهایی که ما و مقتول را با خود همراه کند خبر از قرار گرفتن قاتل در موقعیت قتل دارد(فارغ از  موضوع شرارت)، گو اینکه سرانجام نیز به هدف نهایی انتقامش نمیرسد و تمام داستان از جملات خطابی[2] اولیه تا پایان ماجرا میخواهد به ما بگوید که قاتل به هدفش نرسیده اما در همان آخرین لحظات با اینکه میداند به هدفش که عبارت از این بوده که مقتول قبل از مرگ بفهمد چرا کشته میشود، نمی رسد باز هم به کارش ادامه میدهد تا دوستش را بکشد. این داستان نمونه خوبی است از  تعریف قرار گرفتن در موقعیت قتل  وقتی که هیچ راهی برای رهایی از آن نیست. در واقع داستانهایی با موضوع جنایت، همیشه ژانر پلیسی را شامل نمی‌شود. در داستانهای پلیسی گذشته از موضوع قتل، کارآگاه یا نویسنده دانای کل به دنبال راههای رسیدن به قاتل، در یکی از مسیرهایش به انگیزه های قاتل می‌رسد اما در داستانهای قتل محور غیر پلیسی، انگیزه به علاوه قرارگرفتن در موقعیت قتل با کمک عمق بخشی به شخصیت‌هایی که بر دوش حوادث داستان ایستاده اند، کلیت داستان را رقم میزند.


[1] با گوشه چشمی به کتاب: تاریخ مرگ(نگرش‌های غربی در باب مرگ از قرون وسطی تاکنون). نوشته  فیلیپ آریس. ترجمه جواد عبداللهی. نشر علم. 95

[2] «اگه کسی که داره طرف رو به جزای عملش میرسونه، انتقامش یقه‌ی خودشو بگیره، اونوقت خطاکار بی‌جزا مونده و درضمن، اگه کسی که انتقام می‌گیره، نتونه به طرف حالی کنه که داره انتقام می‌گیره، بازم خطای طرف بدون جزا مونده.». خمره آمونتیلادو. ادگار آلن پو. ترجمه محبوبه موسوی. نشر مروارید. ص 85


[*] داستانهای بحث شده در این یادداشت:
- بازی سیاه اثر ریچارد کانل. خمره‌ی آمونتیلادو اثر ادگار آلن پو. بازگشت اثر فرناندو سورنتینو؛ هر سه از مجموعه‌ی: طرف تاریکی(گزیدهداستانهای کوتاه) گردآوری و ترجمه‌ی محبوبه موسوی. نشر مروارید(فرهنگ تارا). 94
- مجموعه سه جلدی داستانهای شرلوک هلمز. اثر کانن دویل. ترجمه کریم امامی. انتشارات طرح نو. سال 81 سری داستانهای آگاتا کریستی. ترجمه گروهی از مترجمین. انتشارات هرمس. 86
-درخشش. اثر استفن کینگ. ترجمه غلامحسین اعرابی. نشر پلیکان. 90

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر