قصههای عامیانهی فراوانی دربارهی سگ وجود دارد اما این داستان ظاهراً سرخپوستی درباره خلقت اولین سگ توجهم را به خود مشغول داشت. هر چه گشتم نتوانستم منبع و سندی برای این داستان پیدا کنم. سایتی که این مطلب را در آن خواندم اشارهای به متن اصلی که از آن ترجمه کرده بود نداشت و بنابراین مجبورم آن را در حد داستانی عامیانه که دهان به دهان نقل شده بیان کنم. این هم از مشکلات فزونی مترجم و سایت است که هیچ تعهدی به انچه نوشته میشود وجود ندارد.
باری، بر طبق این افسانه، یکی از قبایل بومی کالیفرنیا خالق دنیا را ناگایجو نام مینهد. ناگایجو برای خلق جهان در چهار گوشه آسمان ستونهایی برافراشت تا آسمان را استوار کند و سپس زمین را خلق کرد. بعد دور زمین چرخید و موجودات را آفرید. افسانه با جزئیات خلق نهرها و دریاها، آدمیان از زن و مرد و انواع حیوانات و جایگاهشان میپردازد اما به خلقت سگ اشارهای نمیکند. افسانه در نهایت مشخص میکند وقتی ناگایجو روی پاهایش ایستاده بود سگی کنارش حضور داشت و بدین ترتیب بیان میکند که خدا از قبل سگی برای خود داشته است. افسانه حضور انسان را بدون سگ باورنکردنی میداند تا آنجا که میگوید سگ همیشه روی کره زمین وجود داشته است. و سرانجام اعلام میدارد بعد از خلق جهان در واقع سگ به دم خالق چسبیده بود، بو میکشید، کشف میکرد و گوش میداد و خالق، پس از مدتی به همراه سگش مسیر خود را به سمت شمال در پیش میگیرد و میرود.
چنین به نظر میرسد که پیشینهی همزیستی سگ و انسان به سه تا هفت هزار سال قبل از پیدایش کشاورزی برمیگردد. فسیلهای پیدا شده از سگهای اهلی در عراق قدمتی حدود پانزده هزار سال را تخمین میزنند.
در آمریکا، مجموعه استخوانهای پیدا شده، حکایت از محیط مشترک سگ با انسان در یازده هزار سال پیش است. در اسکاندیناوی، حدود ده هزار سال قبل دو نوع نژاد مختلف سگهای اهلی شناسایی شدهاند نیز در چین نیز شواهدی مبنی بر پیوند میان انسان و سگ در همین بازهی زمانی وجود دارد. میتوان پژوهشی مفصل را پی گرفت و سراغ نویسندگان و داستانهایی رفت که سگ در داستان و در ذهن نویسنده حضوری جدی داشته است. اما با نگاهی سرسری یاد جک لندن افتادم و گرگهای باشکوهش. در داستانهای جک لندن گرگ و سگ برادرند و لااقل دو کتاب او به نامهای «آوای وحش» و «سپید دندان» به فارسی ترجمه شده است. آوای وحش در سال 1903 (شاید 1904) تألیف شد که سرگذشت سگی گرگی به نام «باک» است که دل در گروی حیات وحش دارد و پس از مرگ صاحب مهربانش خود را به بیابان میکشاند تا وارد گلهی گرگها شود و در میان برادران جنگلی خود به شادی آواز سر دهد. سپیددندان، در اول، به شکل پاورقی منتشر شد و جک لندن در آن زندگی سگی را دنبال میکند که خون گرگی دارد. محتوای رمان بر پایه تقابل تمدن و خوی وحشیگری است. سپید دندان ماده گرگ باهوشی است از مادری سگ. ادامه داستان ارتباط چندانی با موضوع صحبت ما در اینجا ندارد. در 1963 نویسندهای کانادایی به نام فارلی موات[1] کتابی تالیف کرد با عنوان «گرگ گریه نمیکند.» این کتاب برخلاف تصور عامیانه و افسانههای منفی رایج درباره گرگ، نگاهی مشفقانه به گرگها داشت که توجه بسیاری را به خود جلب کرد و فیلمی نیز از آن داستان ساخته شده که با استقبال عمومی روبهرو شد. کتاب موات انتقادهای بسیاری را به طرح کنترل گرگ در آمریکای شمالی به دنبال داشت و در سال 1974، گرگ خاکستری به زادگاه خود در شمال میشیگان بازگشت. فارلی موات نویسنده و زیست بومگرا بود که کتابهایش به 52 زبان ترجمه شد. کتاب معروف دیگرش پس از گرگها هرگز گریه نمی کنند، گلهی گوزنها نام دارد که شهرت فراوانی برای او به دنبال داشت. او در 1970 به دریافت جایزه Vicky Metcalf نائل شد.
نویسندگان دیگری نیز به رابطهی بین انسان و سگ یا انسان و گرگ پرداختهاند. در بین داستانهای فارسی سگ و گرگ اغلب مظهر ترس و جلوهی شوم بوده است. علیرغم فرهنگ عامیانه در مواجهه با سگ که با اسم این حیوان لغات ترکیبی مختلفی برای ناسزا گفتن ساخته شده است، استفاده از لغت سگ در عنوان کتابها و فیلمها بیشتر از خود سگ در ادبیات حضور دارد. سگ به مرور زمان معانی مختلفی را در زبانهای مختلف به همراه داشته است و عباراتی همچون زندگی سگی، قلب سگی، سگدونی، روز سگ و دیگر عبارات و اصطلاحاتی از این دست است که گاه نگاهی مشفقانه و گاه نگاهی تحقیرآمیز به سگ دارد و حکایت از رابطه عشق و گریز انسان است با سگ. گاه همین جلوه را لااقل در اسامی داستانهایی می بینیم. سگ در داستان فارسی گاه سمبل ترحم و شفقت، زندگی سخت و گاه نشانهای از دانایی و حدس زدن خطر یا پیشگویی بوده است. معروفترین داستان فارسی در این مورد داستان «سگ ولگرد» نوشته صادق هدایت است. داستان نگاهی انسانی به سگ دارد و سگ سمبلی از انسان بیپناه و درمانده شده است با این همه صادق هدایت در این داستان همچنان بر نگاه انسانگرای خود استوار است و استفاده از سگ فقط برای شرح مصیبت انسانی است و از همین روست که در فهرست داستانهای محیط زیستی این مجموعه جای نگرفته است. در داستان ما سه نفر بودیم نوشته داوود غفارزادگان، سگ حضوری چنان پررنگ دارد که نمیتوان این داستان را خواند و از نگاه نویسنده به سگ غافل شد. داستان حکایت سه معلم است که در مدرسهای دور از روستا در محیطی ناامن شبها را سپری میکنند. سه معلم چندان حشر و نشری با مردان ده ندارند(در داستان دلیل این موضوع هست)، در واقع سه معلم، سه فرد بیپناه از نسلی که قرار است دانش را به دورترین جاها ببرند در حالی که هنوز خود از حضور خود چندان اطمینانی ندارند و پیرمردهای ده هم آنها را به چیزی نمیگیرند. در تاریکی و ترس شبهای آن بیشه دور سگی را به خود عادت میدهند و در حضور او ترس و دلهرهشان کمتر میشود: «فهمیده بود گولش زدهایم، به خود آمده و تهدیدمان میکرد. مردان از کنار قبرستان میآمد و او بویش را شنیده بود. میخواست خودش را بیگناه نشان بدهد. نمیگذاشت ما به در نزدیک شویم. هر لحظه هارتر میشد و آماده بود بپرد سر و کولمان.[2]» داستان ما سه نفر هستیم، گذشته از معناها و لایههای درون متنی دیگری که دارد، در رابطه با سگ، نمایی از رابطهی همزمان نفرت و نیاز انسان ایرانی با سگ است. سگ را دوست دارد چون به او امنیت میدهد. از سگ میترسد چون تلنبار فرهنگ عامیانه را پس پشت دارد.
بر اساس متون باقیمانده از جهان باستان، چنین مینماید که فرهنگ ایرانی به خاطر نوع نگاه خاصی که به سگ داشته است در میان سایر تمدنها یگانه و ممتاز باشد. در واقع، مفهوم سگ در فرهنگ ایرانی موقعیتی تناقضآمیز و ویژه دارد. «در ایرانزمین از دیرباز سگ، موقعیتی ارجمند و محبوب در ساختار دینی و حقوقی داشته است و این وضعیتی است که از سپیدهدم شکلگیری تمدن در این سرزمین تا زمان ظهور اسلام تداوم داشته است. پس از ظهور اسلام این جایگاه و این مفهوم دچار نوعی واژگونسازی شده است و خودِ این مفهوم واژگونه نیز به نوبهی خود با تفسیرها و برداشتهایی تاریخی، بازبینی و بازخوانی شده است. در واقع، چنین مینماید که سگ بعد از انسان، مسئلهبرانگیزترین جانور در تاریخ فرهنگ ایرانزمین بوده باشد.[3]»
در فرهنگهای دیگر هم وضعیت تا حدودی همین است. برخی فرهنگها و مذاهب سگ را موجودی پست و ناپاک میدانند و برخی دیگر سگ را حیوانی همتراز دیگر حیوانات. با این همه انسانها چه در رابطهای نفرتآمیز باشند با سگ و چه در رابطه دوستانه از سگ گریزی نداشتهاند. «موضوعی که کمتر به آن پرداخته شده، چرایی و چگونگی برقراری روابط بین انسانها و سگها بوده است.» بیشک شیوهها و آیینهای فرهنگی فرهنگهای گوناگون در شکلدهی این روابط موثر بودهاند اما دسترسی به این شیوهها و ایینها در شکلدهی رابطه انسان و سگ به شکل تخصصی چندان ساده نیست و منابع مطالعاتی چندانی در این مورد وجود ندارد. توجه اغلب باستانشناسان و مردم شناسان فرهنگی معطوف مسائل انسانی بوده است و اگر گاه گریزی به رابطه بین انسانها و حیوانات زدهاند در حد توضیح رفتار و کنش خاصی از سوی مردمان بودهاند. به اعتقاد پژوهشگران درک و دریافت چگونگی زندگی انسان و سگ به این جهت دارای اهمیت است که از طریق آن میتوان «تغییرات در جنبهی فیزیکی و رفتاری سگ را توضیح داد.»
[در اوست پلوی/ سیبری] «این واقعیت که بعضی از سگها طی آیینی دفن میشدند و در عین حال، سگهای دیگری سلاخی میشدند، باورها و فرهنگ قبیلهای را که سگها در آن زندگی میکردند نشان میدهد. پژوهشگران نمیدانند چرا با سگها رفتارهای متفاوتی میشده است. اما یافتههای جدید نشان میدهد که انسانها فقط با سگهایی که تصور میکردند برای خواستهها و خصوصیات فرهنگی آنها اهمیت دارند یک رابطه پایدار برقرار کردند.
«آنجلا پری، باستانشناسی از دانشگاه دورام در انگلستان میگوید: این اقدامات متنوع چه عامدانه و برعکس، موجب تکامل و اهلی کردن سگها در این منطقه شدند.[4] »
در سایتی[5] به آزمایشهای هولناکی که بر روی سگها انجام میشد برخوردم. مثلا برای اندازهگیری تجربههای احساسی سگها، به آزمایش شوک الکتریکی بر روی چند سگ دست زدند که تجربهای دردآور است. به دستهای سگها در حدی شوک داده شده که توان حرکت از انها سلب شود. در مرحله بعدی از دسته سگهایی که به انها شوک وارد شده بود به عنوان ناظر بر دسته دیگری که جدیدا به انها شوک وارد میشد استفاده کردند و متوجه شدند که سگهای ناظر به محض دیدن وارد شدن شوک بر آن دسته پارس می کنند ، بی قرارند و قصد فرار دارند. در مراحل بعدی آزمایش و در قفسهایی با سقف باز متوجه شدند به سگهایی که قبلا شوک خفیف وارد شده بود می توانستند از سقف قفس ها بیرون بپرند و عکس العملی در خور برای نجات خود پیدا کنند اما به سگهایی که شوک شدید تا مرز بی حسی داده شده بود به محض وارد آوردن شوک خفیف در قفس های درباز آنها را منفعل، بی صدا و بیحرکت دیدند. این دسته از سگها اموخته بودند «که توانایی مقابله با این شوک را ندارند: این همان چیزی است که محققان به آن “درماندگی آموخته شده” میگویند. احتمالا موثرترین و پرکاربردترین آزمایش برای آزمایش پتانسیل ضد افسردگی با ترکیبات جدید است.[6]»
دیدن حیوانات در حال تقلا بدون تلاشی برای تسکین دست و پا زدن آنها، گسستگی و تبعیض و نادیده گرفتن عظیم ما را نسبت به حیوانات نشان میدهد. طرز رفتار جامعه ما نسبت به حیوانات بدون شک بسیار بد و ناجور است. وقتی که برای اهدافمان در تحقیقات خود به آنها نیاز داریم روی احساساتشان تکیه میکنیم، اما وقتی که نیازهای مطالعات ما را برآورده نکنند هیچ احساسی در شأن حیوانات نیست زیرا این تصور غلط هنوز هم وجود دارد که احساس مطلقا برای انسانهاست. رفتار انسان در زمینه این آزمونها – مرگ در اثر شوک الکتریکی، خفگی در آب – در هر جایی خارج از محیط مطالعاتی به عنوان آزار و اذیت حیوانات در نظر گرفته میشود.[7]
[1] Farley Mowat
[2] ما سه نفر هستیم از مجموعه داستانی به همین نام. نوشته داوود غفارزادگان. نشر ثالث. 91. ص12
[3] آیین سگ. بخش اول. تارنمای دکتر شروین وکیلی
[4] سگها چگونه به خدمت انسان درآمدند و اهلی شدند. نویسنده فرید کرمی
[5] https://aradmobile.com/mag/life-style/animals/how-can-you-know-what-your-dog-is-really-feeling/comment-page-1/#comment-2689
[6] همان سایت
[7] https://aradmobile.com/mag/life-style/animals/how-can-you-know-what-your-dog-is-really-feeling/comment-page-1/#comment-2689
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر