۱۴۰۰ آذر ۵, جمعه

درباره سانسور

 (با احترام به 134 نویسنده کانون نویسندگان ایران درنامه معروف «ما نویسنده‌ایم» در سال 73.)

نوشتن جغرافیا نمی‌شناسد. می‌خواهم به شکل بیانیۀ معروف کانون نویسندگان شروع کنم: «ما نویسنده‌ایم.» فرقی ندارد این طرف مرز یا آن طرف مرز. زبان و ادبیات برای ما که به این هنر- نفرین آغشته‌ایم مرزکشی مرسوم را نمی‌پذیرد. ما نویسنده‌ایم، چه در داخل ایران باشیم و چه با بخت‌یاری از جهنم بلا گذر کرده باشیم. این که کجای این جغرافیا هستیم به امکانات مالی خانواده و تلاش یا خواستن و نخواستن خودمان برمی‌گردد و موضوعی کاملا شخصی است. اما این وسط موضوع «ژن خوب» هم هست، ژن خوب در اینجا یعنی هوش؛ قدرت سازگاری با محیط در تعریف پیاژه. این قدرت سازگاری یا هوش البته گاهی هم دردسرساز می‌شود به آن معنا که در جاهایی که نباید با محیط سازگار شد مثلا در موضوع سانسور، سین سانسور از لابه‌لای حروف سازگاری بیرون می‌زند. بیرون زدن اگر در خارج از مرزها باشد – که سانسور مسألۀ آن‌جا نیست، به زدن برق روی چشم می‌ماند که از فرط زرق وبرق، چشم ناتوان از نگاه می‌شود.
موضوع این نیست که ما که نویسنده ایم مهاجریم یا داخل‌نشین. این اصلاً مسأله ادبیات نیست، بلکه مسأله بالادستی‌هاست که چرخ‌دنده‌های دستگاه عریض و طویل سانسور دستشان است. لااقل تاریخ پرتاخت و تاز ما نشان داده که مهاجرت برای ما، امر تازه‌ای نیست. خیل ادیبان به هند رفته در ادبیات ما گواه این مسأله است. بزرگترین شاعر ما و معروف‌ترینشان در جهان امروز، مولاناست که خود مهاجر است به قونیه و باز بزرگ‌ترین شاعر ما که معروفیتش درجهان کم از او نیست حافظ است که گویا چسبیده بوده به شیراز با تمام خوب و بدش. -«این خاک فارس عجب سفله پرور است یا خوشا شیراز و وضع بی مثالش و…»- شاعر هم آدم است. دلگیر می‌شود و به ذوق میاید. هر چه هست و نیست تا حالا کسی برای مطالعه ادبیات قرون ماقبل نیامده مکان را در نظر بگیرد، بلکه انچه مهم است زبان است و آنچه گفته شده. کسی نپرسیده بوسعید این شعر را در میهنه گفته یا در نِشابور. خیام وقتی چنین شعری می‌سروده دقیقاً در کجا بوده. تمام نثر فاخر سعدی در شیراز نوشته شده یا روزهایی که در بغداد بوده و… پس رودررو قرار دادن نویسنده داخل مرزها با آنکه از مرزها بیرون رفته، نه تنها هیچ محلی از اعراب ندارد که بوی بدی هم به مشام می‌رساند. این بو که چه کسی از جلای وطن کردن نویسندگان سود می‌برد؟ نویسندگان داخل مرز یا قلم سانسور؟ اگر نویسنده خارج از مرزی گمان می‌کند که نویسندگان داخل مرز تن به سانسور سپرده‌اند، گرچه کاملا بیراه نمی‌گوید (چون طبیعتاً هستند کسانی که ادیبان دولتی‌اند یا ترسویند یا نان به نرخ روز خورند و به دنبال نام و نانند از بازار گل‌آلوده سانسور) اما جمع بستن همه نویسندگان درون مرز در انجام یک عمل، یعنی تن دادن به سانسور، ناشی از خطای دید اوست. این خطای دید مشکل اوست که باید اصلاح کند و نقص اوست و از هیچ کس دیگر هم کاری برنمی‌آید. چه، هر کس قدمی در اصلاح نگاه او بردارد به معنای اثبات خودش است و کدام نویسنده‌ای از اثبات خود سود میبرد؟ و اگر نمی‌خواهد این نقص نگاه را بپذیرد، باز هم خطای دید اوست و برقی که از فرط روشنایی چشمهایش را بسته و ناچار است چیزهایی را حدس بزند**. آن نویسنده داخل مرزی هم که فکر می‌کند نویسنده خارج مرزی خوشی زده زیر دلش و کتاب‌هایش لاغر و بی بو و بخار است و حرفی و دردی برای گفتن ندارد، گرچه او هم لابد با مثالهایی عینی به این نتیجه‌گیری رسیده، ولی باز به همان کار جمع بستن متوسل شده و بنابراین بازهم مشکل از خطای دید اوست. از دایرۀ بسته جغرافیایش و سانسور که راه ورود کتاب‌های آن سوی مرز را به روی او می بندد. همان‌طور که تنبلی و عدم ذوق و شوق و عطش خواندن، دسترسی کتابهای این سوی مرز را برای نویسنده آن سوی مرز ناممکن می‌کند. هر چه نباشد، فصل مشترک تمام نویسندگان در تمام دنیا عطش خواندن است؛ طبیعی‌ترین میل در بین نویسندگان. اگر نویسنده‌ای کتاب نخوان است نمی‌تواند در سرپوش گذاشتن بر ضعف خود یا سیستم، تمام اهالی درون یا برون یک مرز را در یک صف دسته‌بندی کند. مشکل از گسترۀ دید اوست که نتوانسته به طیف وسیع‌تری از آثار دست یابد و در این ویژگی درون مرزی و برون مرزی یکسانند.
واقعیت این است که هیچ کس تا حالا نتوانسته اهالی این زبان را به صرف مرزکشی از هم جدا کند و جنگ حیدری نعمتی بینشان راه بیندازد و در این جنگ حیدری نعمتی آن چیز که فراموش می‌شود، البته که سانسور است. چاقویی که بر تن همه ما که نویسنده‌ایم زخم زده. بخشی از کاغذهای همه ما را که نویسنده‌ایم به درون کشوها و گنجه‌ها تپانده (می‌خواهد کسی باور کند، می‌خواهد نکند. حتی اگر یک نفر پیدا شود که کاغذهایش درون کشویی مخفی مانده باشد، برای درستی این مدعا کافی است). و از همه مهم‌تر زبان همۀ ما را الکن کرده. ما شب و روز داریم از ادبیات نادرست، از ادبیات رکیک، از غلط‌های املایی و انشایی می‌نالیم، بدون این‌که به روی خود بیارویم این همه مشکل سانسوراست نه صرفا مشکل یک فرد و دو فرد. مشکل قهر کردن مردم با کتاب، نسلی را بی‌کتاب خواندن بزرگ کرده و ذره ذره از زبانش دور و دورتر شده. نسلی که حالا خودش می‌خواهد بنویسد اما همان زبان الکن دست و پا شکسته را دارد . ما در صفحات مجازی آموزش درست‌نویسی راه می‌اندازیم و هر کس برای خود استادی است و دلش برای زبان فارسی می‌تپد اما دل هیچ‌یک از این اساتید بر این نمی‌تپد که سانسور روح زندگی و زبان و اندیشه را ذره‌ذره از ما سلب کرده. هیچ‌یک از این اساتید نمی‌گویند اگر نوجوانی در نوجوانی رمان بخواند، خارج از آموزش مدارس و تأثیر تلویزیون و رسانه‌های اجتماعی، شکل کلمات در ذهنش حک خواهد شد و بعد این همه معضل غلط‌نویسی نداریم.***
ما نویسنده ایم. سانسور را بر نمی‌تابیم. اگر در داخل کشوریم، هرجا در نوشته‌هایمان با قلم سرخ سانسور مواجه می‌شویم یا آن را در لفافه فرومی‌بریم و اگر بتوانیم بیانمان را رمزی می‌کنیم، یا سانسور را دور می‌زنیم (در رمانی، بندی را ارشاد ایراد گرفت. غمگین شدم و برافروخته. بند دیگری به جایش نوشتم هر چند راضی نبودم که این اصل نیست، اما از آنچه قبلا نوشته شده بود تندتر بود. دوباره ارشاد ایراد گرفت که این بدتر است. این‌بار همان بند اولیه را که ایراد گرفته بود به جایش برگرداندم. مجوز گرفت. به همین راحتی و با خنگی سانسورچی. همین رمان شش سال پیش کلا مجوز نگرفته بود. سی مورد اصلاحیه که خب آن را درون همان کشو و گنجۀ معروف حبس کرده بود). و اگر نتوانیم دور بزنیم، به کشوها و گنجه‌ها پناه می‌بریم و اگر ترس جان نداشته باشیم در فضای مجازی منتشر می‌کنیم.
ما نویسنده‌ایم و اگر در خارج از مرزهاییم، که گرچه به ظاهر سانسور نیست که بر نوشته‌مان قلم قرمز کشد، اما سانسور، از پیش، وجودمان را حذف کرده. پرت کرده به جغرافیایی که از آن ما نیست و برای نوشتن آنچه از خودمان است باید راه درازی را رنج بکشیم و تازه بعد از آن همه مشقت، خوانندگان ما، هر کدام از ایرانی‌های تبعیدی یا خودتبعید، در قاره‌ای جا خوش کرده‌اند و رساندن کتاب به دست آن‌ها خود همان چیزی است که فاجعه سانسور آن را رقم زده. ما نویسنده‌ایم. همه زخم‌خوردگان سانسور. سانسور را تاب نمی‌آوریم چرا که حیات هنری و روحی ما را نشانه گرفته. گرچه در سیطرۀ آنیم اما در هوایش دم نمی‌زنیم و اگر با خروج از مرز مفری به رهایی یافته‌ایم، تیغ تیز سانسور ما را شرحه‌شرحه کرده است.
________________________________
پانویس‌ها:
*«متن ۱۳۴ و گزارش جمع هشت نفرهٔ اعضای کانون (منصور کوشان، هوشنگ گلشیری، سیما کوبان، محمد مختاری، رضا براهنی، محمد خلیلی، فرج سرکوهی و محمد محمد علی) که از چگونگی نگارش متن و جمع کردن امضاها گزارش داده بود در آخرین شماره مجله تکاپو و در نشریه گردون منتشر شدند. پس از انتشار متن فشار جمهوری اسلامی بر کانون نویسندگان افزایش بافته و در نشریات دولتی روزنامه کیهان، کیهان هوایی، جمهوری اسلامی (روزنامه)، روزنامه رسالت و غیره مقاله‌هایی علیه نامه و امضاکنندگان منتشر شدند. بسیاری از فعالان کانون و امضاکنندگان دستگیر شده و مورد فشار قرار گرفتند. برخی بر این نظرند که قتل‌های زنجیره‌ای با انتشار متن ۱۳۴ مرتبط‌ند. محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، احمد میرعلائی و غفار حسینی از قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای و فرج سرکوهی که از مرگ جان سالم به در برد از فعالان کانون نویسندگان و امضا کنندگان متن ۱۳۴ بودند.»(نقل از ویکی‌پدیا)
** (مثلا چندی پیش دیدم و شنیدم که آقای نوش‌آذر در برنامه‌ای با موضوع راههای جهانی شدن ادبیات ایران از رمان «دا» حرف زدند و گفتند که رمان دا را مردم واقعا دوست دارند و میخوانند و اینطور نیست که ما خیال میکنیم به‌زور پرفروش شده. این همان برق کورکننده است که از فرط وضوح به‌چشم نمیاید و باعث می‌شود در ندیدن چیزهایی را حدس زد. حدسی مثل اینکه لابد مردم ایران واقعا هنوز در سالهای مش کاظم آژانس شیشه ای زندگی میکنند و نمی توانند یک رمان فرمایشی را از غیر آن تشخیص دهند و همین که موضوع جنگ باشد کافی است که آن را بخوانند. بحث ما فعلا درباره موضوع این حرف نیست.
*** دوست روزنامه‌نگاری میگفت که یکی از ویراستاران روزنامه به او زنگ زده و پرسیده که آیا مغلطه با غ یک نقطه است یا دو نقطه. این دوست ویراستار که اصلا تلفط غین و قاف را بلد نبوده و از روی نقطه این دو حرف را دسته بندی می‌کرده، خود استاد دانشگاه هم هست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر