نگاهی به مجموعه داستان شیفت شب نوشتهی غلامرضا معصومی
اگر داستان را چنانکه گلشیری تعریف کرده است عبارت از رابطهی علی و معلولی میان سلسله اعمال عینی یا ذهنی بدانیم و باز بر اساس همین تعریف کسی را داستان نویس بدانیم که بتواند میان دو عمل داستانی رابطهای برقرار کند که توجیه این رابطه فقط و فقط در متن است، باید بگویم مجموعهی شیفت شب، قبل ازهرچیز یک داستان است.*
داستان با خلق واقعیتهای ذهنی یا عینی شکل میگیرد و طرح داستانی، رابط تمامی روابط علی ومعلولی در داستان است. داستان حتی اگر بر اساس واقعیت صرف عینی باشد تا تبدیل به واقعیت داستانی نشود واین واقعیت در داستان حضورنیابد، عامل معتبری نخواهدبود، همان طور که واقعیت ذهنی در داستان از چنین شیوهای پیروی می کند.
با این مقدمهی مختصر در تعریف داستان، سراغ مجموعهی شیفت شب میرویم. غلامرضا معصومی را نمیشناسم،مگر از طریق همین مجموعه داستان که به نظر من بهترین راه شناخت نویسنده،داستانهایش است. در همین یک مجموعه داستانی که از او خواندهام که ظاهرا اولین کارش هم هست، معصومیتی نه به معنای نامش که در تعریف خاص خودش موج می زند. داستانهای این مجموعه- چه داستانهای قوی و چه داستانهای ضعیفتر- دارای بار داستانیایی هستند که هرکدام خالق یک موقعیتاند. موقعیتها در این داستانها به خلق شخصیتها منجر میشوند، شخصیتهایی یگانه که بر دوش حادثه، موقعیت، گاهی زبان و متن قرار گرفتهاند. وقتی از یک داستان سراغ داستان دیگر میرویم، اثری از تکرار شخصیتها و توصیفهایی که گاه نویسندگان برای رهایی از کمبود موقعیت و تزلزل شخصیت برای خروج از آن به در پشتی متوسل می شوند نمیبینیم. همچنین داستانهای این مجموعه، برخلاف مجموعه داستانهایی که چند سالی است، شاهدش هستیم، تک شخصیتی نیستند، آنطور که مثلا نویسنده بهجای شخصیتهایش بنشیند و تمام موقعیتهای گوناگونی را که درداستانهای مختلف یک مجموعه شکل می گیرند ، در اصل یک داستان باشند که یک راوی – همان نویسنده – به اشکال مختلف بیان میکند و از دهان تک تک شخصیتهایش حرف می زند. معصومی توانسته آگاهانه از این نقطه ضعف بگریزد. او با رعایت اصل فاصلهگذاری در داستانهایش، توانسته موقعیتهای تازهای بگشاید و هر داستان دریچهای باشد به جهانی جدید و خلق معناهای ممکن.
مجموعه با داستان سرباز فراری آغاز میشود، در چرخ و فلک ما را دچار دواری میکند که سرباز منتظر کنارامامزاده در سکوت نظارهگرش است و پایانی که قاطع و صریح فرود میآید. بعد در شیپور شب، این همنوایی دچار افت میشود، چه نویسنده خواسته دست به تجربهی بدیعی بزند که درنهایت از پس موقعیت ایجاد شده برنیامده و شخصیت این داستان و واقعیت داستانی هر کدام به راه خود رفتهاند. در اشک مو، این افت کمابیش جریان دارد، هر چند نویسنده با خلق پاراگرافهای موازی از ورطهی دهان گشوده در داستان قبلی رسته است و توانسته موقعیت داستانی را با شخصیتاش همنواتر کند، آنقدر که شخصیت، دارای کالبدی شود و جانی و بتواند روی پای خودش بایستد، در عینحال در هر دوی این دو داستان کم افت و خیز نویسنده همچنان بر اصل فاصله گذاری خود، آگاهانه ایستادهاست و دقیقا بعد از همین داستان ما با تجربههای نابی از فضا، موقعیت و شخصیتهای داستانی در سه داستان بعد مواجه می شویم. داستانهایی در فضاهایی کدر، مرموز و تقریبا ساکت با راویانی که خود نقشی در آنچه برایشان رقم خورده نداشتهاند و مدام در گریز از سرنوشتشان به سوی آن می تازند. سه داستان گردشکار، برای گردش روز بدی است و فصل عروسی، داستانهایی هستند که دراوج ایستاده اند ونویسنده توانسته به راحتی از پس چند صدایی شخصیتها برآید . وقایع در عین سادگی، قابل باور باشند و شخصیتها کسانی باشند که بر دوش موقعیت داستانی سوارند. دو داستان بعدی ، باز میتواند از کارهای تجربی نویسنده قلمداد شود تا برسیم به شیفت شب که نویسنده اوج هنرنمایی خود را در آن به نمایش گذارده است. همان سکوت، همان فاصله گذاری، همان فضای غمبار پرابهام اما با خلق وقایعی پیشبینی ناپذیر که به راحتی رابطهی علی و معلولی را بین داستان و شخصیت و فضای حاکم برقرار میسازند. کاری که نویسنده، در آخرین داستان مجموعه " اندوه تهمینه" هم سعی خود را در خلق آن داشته است اما طرح داستانی ایجاد شده نتوانسته رابطهی علی و معلولی را به درستی به نمایش گذارد و بنابراین نویسنده به موفقیت داستان شیفت شب در اندوه تهمینه دست نیافتهاست.
آنچه در داستانهای معصومی مهم است، مواجههی ما با نویسندهای است که ذهن داستانپردازی دارد و درگیر کلیشههای رایج داستاننویسی امروز ما نشدهاست. او از موقعیتهای داستانی برای خلق فضا، زمان، زبان و روایت و شخصیتهای داستان بهره بردهاست و هیچ تئوری از پیش تعیین شدهای نمی تواند ذهنی چنین داستانپرداز را مانع خلق تجربههای جدیدی شود.
نقطهی پایان؛ پاشنهی آشیل داستانهای فارسی
اما با تمام این توصیفات، داستانهای غلامرضا معصومی از نقطه ضعف موجود دراغلب داستانهای فارسی امروز بینصیب نماندهاست. بهجز چند داستان که ذکرشد، معصومی نتوانسته است، پایانی مرتبط با متن برای داستانهایش بچیند. نویسنده تمام زحمت خود را کشیده، موقعیتها و شخصیتهای ناب و تازهای خلق کردهاست اما در نهایت، گاهی مجبور شده تمام روابط منطقی موجود درداستان را بههم بریزد تا به پایانی به زعم خود غافلگیرانه دست یابد. پایان، که همواره نقش کلیدی را در داستان ایفا میکند. معمولا این پایانهای غافلگیرانه، دارای موقعیت داستانی منطبق بر متن نیستند. به عنوان نمونه در داستان گردشکار که یکی از بهترین داستانهای این مجموعه است، ما یکدفعه از فضای رئال وارد فضایی سورئال یا غیرواقعی میشویم، فضایی که نویسنده با تمهید آن خواسته ما را به ذهن زن- مادر ببرد اما عجیب اینکه مادرِ وارد شده به داستان، هر چند حضورش بیتوجیه نیست اما نقشی در خلق موقعیت داستانی نداشته است و تنها حاشیهای بر متن بوده ، ناگهان ذهنیتش پایان را رقم میزند. پایانی که باعث میشود خواننده نتواند با این تنافر ناگهانی در متن کنار بیاید هرچند از آن لذت ببرد.
در عوض، در داستانهایی چون اندوه تهمینه، با خلق ماجرایی به شدت هولناک که از زبان زن روایت میشود ودر فصل عروسی و شیفت شب نویسنده ما را با پایانهایی نه تنها منطبق بر متن داستانی که غافلگیرانه هم مواجه میکند. فضای غیرواقعی که در فصل عروسی در پایان داستان، نیمههشیارانه متوجهاش میشویم، از ابتدای داستان ذرهذره به شکل خزندهای درخلق موقعیت دست داشتهاست تا توانسته پایانی چنین معنادار را رقم زند.
شاید این نوشتار اجمالی فرصت مناسبی برای پرداختن به ضعف پایان درداستانهای فارسی نباشد و آن را به وقتی دیگر میسپارم اما علیرغم تمام اینها به نظر من اینجا و با این مجموعهی کمحجم ، اقرار میکنم که نویسندهای پرنفس متولد شدهاست ومن از همین حالا خودم را غرق در فضاها و موقعیتهای تازهای میبینم که امیدوارم در کارهای بعدی آقای معصومی شاهدش باشیم. چیزی که با همین یک مجموعه نشان میدهد، در آن استعداد فراوانی دارد.
--------------------------------------------------------------------------
* مجلهی آدینه - ش 71- خرداد71