در افسانهی آفرینش تمام ملتها، هستی از دوموجود آغاز میشود ؛ زن و مرد. در اکثر این افسانهها ، مرد ابتدا آفریده میشود و بعد زن شکل میگیرد .
اگر زبان را شکلی از آفرینش در نظر بگیریم که در طول هستی آدمی ، جریان خلق را ذره ذره پایهگذاری و به آن شکل بخشیدهاست ، پس برای آن نیز میتوان دو عنصرپیشینی و پسینی مردانه و زنانه در نظر گرفت.
در شلوغی بازار سرپوشیدهای، کارگران ، مشغول حمل گونیهای غله هستند. گونیها را از پشت کامیون برمیدارند ، روی کول میگذارند و با شتاب و یالا یالا گویان از بین جمعیت راه خود را به انبار مغازه باز می کنند.
هر انسانی – چه زن باشد و چه مرد- در درون خود ، دو هستی را یدک میکشد ؛ ذات زنانه وذات مردانه. ذات زنانه و ذات مردانهی درون انسان گاه با یکدیگر کشمکش دارند ، گاه موجودیت یکی بر دیگری فائق میآید و گاه هر دو در تعادل ذاتی درون فرد به آرامش میرسند. جریان خلق هنری ،جریانی ست که بین دو هستی زنانه و مردانهی درون آدمی تعادل ایجاد میکند . هنرمند، در خلق خود به این تعادل دست مییابد ، اثرش تمام میشود و بعد غلیانهای درونیاش آغاز میشود تا برای رسیدن به تعادلی دیگر از آن بهره جوید. طبیعی ست که زن یا مرد بودن در برتری گاه به گاهی یکی از این دوحس بر دیگری نقشی اساسی دارد.
دستی بزرگ و کار کرده دراز میشود ، یکی از گونیها را برمیدارد. مورچهای به سختی از لای چین و چروکهای کیسه، خود را آزاد میکند ، دانهای به دهان گرفته و همزمان تعادل خود و دانه را نگه میدارد.
مارگریت دوراس، سکوت را در سازگاری با روحیهی زنان میداند و اعتقاد دارد که سکوت ، مقولهایی خاص زنان و همهی آدمهای سرکوب شده است . او معتقد است مردها باید سکوت کردن را بیاموزند و در جایی میگوید:"همهچیز راوارونه کنید .زن را مبنای داوری قرار دهید . برای قضاوت دربارهی آنچه مرد ، روشنایی مینامد از تاریکی آغاز کنید. برای آنچه وضوح مینامد ، از ابهام بیاغازید." این گفتهی دوراس مرا یاد این حرف عامیانه میاندازد که میگویند زنها ، به چیزی فکر میکنند و چیز دیگری به زبان میآورند و هیچوقت نمیتوان از احساس پیچیدهی آنها سردرآورد. خودشان هم نمیدانند چه میخواهند، برای همین همیشه دچار آشفتگی روحیه هستند .گاه به شدت ملول میشوند و گاه بیش از اندازه شاداب.(1)
گونی روی شانه کشیدهمیشود ، مرد کارگر کمی سر را به جلو می گیرد ، مورچه ، دانه را با شاخکهایش میچرخاند تابتواند راحتتر بایستد .
امیر حسین چهل تن دیدگاه خود را دربارهی این نوع ادبیات چنین عنوان میکند:"طرح مسالهی جنسیت در جامعهی ما ، مثل مفاهیم جدید دیگری که به ناگهان وارد شده ، محل سوء تفاهمات و مناقشاتی جدی بودهاست. هنوز در متداولترین تقسیمبندیها ، زنان را قشری از جامعه میپندارند که مثلا به همراه دانشجویان ،کارگران و مثلا روشنفکران در فلان مساله دخیل بودهاند یا نبودهاند . چنین نگاهی البته به این معناست که که حیطههای زندگی مردانه و در اختیار مردهاست و به نوبهی خود بسیار درست است . اما در عین حال نشاندهندهی تصور عقبماندهای ست در قبال ایدهی جنسیت که در ذهن جامعه وجود دارد و هنوز تا درک آن فاصلهای بعید وجود دارد که زن را نه تیپی اجتماعی به حساب آورد ونه حتی نیمی از جمعیت جهان."(2)
مرد از راهروی بزرگ سرپوشیده میگذرد ، به دیگران تنه میزند،مورچه خودش را به شانهی مرد میرساند و دمی آنجا میایستد.
آیا ادبیات زنانه، فقط به نوشتههای زنان میپردازد؟ در بین نویسندگان ایرانی میتوان چه کسانی را نام برد که نه به زنان ، بلکه با چنین ادبیاتی حرف میزنند ؟ این ادبیات چیست و چه ویژگیهایی دارد؟
برگردیم به ابتدای بحث، زبان ،چون هستی شکل یافتهای درون انسان رشد میکند و در هنرمند این رشد تبدیل به هستی جداگانهای میشود که به آن خلق ادبی میگوییم؛ شعر ، داستان ، نمایشنامه و فیلمنامه چهار عنصر خلق ادبیاند. برای روشنتر شدن بحث میتوان برخی ویژگیهای این نوع ادبیات را برشمرد:1)سکوت 2)سرکوب 3)جزیینگری 4) ملال 5) نوستالوژی 6) ابهام و رازآلودگی
هنوز و با تمام تلاشهای صورت گرفته ، نمونههای آشکاری از آگاهی دربارهی مقولهی زن ومرد در آثار ادبی معاصر بهچشم نمیخورد . این سخن بدان معنا نیست که ادبیات معاصر ما تهی از چنین مفهومی ست بلکه بیشتربه آن معناست که تلاش نویسندگان در این زمینه ، چشمانداز واضحی را دراختیارما نمیگذارد. نخستین نشانهها را شعرهای فروغ در اختیار ما میگذارد . "او از سکوی همین خودآگاهی غریزی به سمت شکستن تابوی جنسیت زن پرواز میکند.در آثار پارسیپور با اینکه آگاهانه ، نشانههای ژرفتری را عرضه میکند اما موضع او در این خصوص در قاب زبانی بدون جنسیت باقی میماند." دریکی دوتا از آثار هدایت ، برخی کارهای دولت آبادی و صرفا یک داستان گلشیری – خانه روشنان - و تمام کارهای زویا پیرزاد ، زبان و نه نثر ، زنانه نوشتهشدهاند(اگر مشخصات برشمردهی بالا رابرای زبان زنانه در نظر بگیریم) گلشیری در " خانه روشنان " زاویهی دید را در جایی میگذارد که تصاویر مبهم و پیچیده و به نحوی عجیب غیرواقعی و جزیینگرمیشود. در میان نویسندگان غیر وطنی ویرجینیا ولف، مارسل پروست ، مارگریت دوراس و کانینگهام کسانی هستند که اکنون به عنوان خالق آثاری با لحن وزبان زنانه در ذهن دارم . تفاوت ذهن زنانه و مردانه را میتوان در کلینگری مردانه و جزیینگری زنانه روشن نمود. نمونهی واضح ادبیات موفق ذهن و زبان مردانه در آثار فاکنر، همینگوی، یوسا و... میتوان یافت. اما زبان مردانه به دلیل اولویت زبانی – جنسی که دارای ذات پیشینی است نیازی به روشن نمودن زبانی ندارد بلکه این ذات پسینی زبان – زنانه – است که هم به دلیل تاخر و هم به دلیل ابهام ، نقدهای بیشماری را برای تعریف خود به دنبال داشته ومیطلبد.
مرد گونی را به انبار میرساند . مورچه حالا تا ساعد مرد پایین آمده . مرد ، خودش را از شر بار راحت میکند و گونی در جای خود مینشیند.
زن و مرد جوانی در تاکسی دارند دربارهی چهرهی یکی از ستارگان سینما صحبت میکنند. هر دو معتقدند که هنرپیشهی مورد نظر زیباست. مرد پس از مکثی میگوید: چهرهاش جذابه، خیلی ظریف جذابه. زن فکر میکند و میگوید : اما بینیاش بدجوری تو ذوق میزنه. مرد در ذهنش بینی هنرپیشه را مجسم میکند ، سری به تایید تکان میدهد و میگوید با اینحال زیباست . زن میگوید :بله ، اگر آن بینی توی صورتش نبود و با شکل گونه هایش هماهنگ بود، زیباتر هم میشد . مرد میگوید با اینحال چهرهی زیبایی دارد. زن سکوت میکند و همچنان در ذهنش ، جزییات صورت فرد مورد نظر را مجسم میکند و میگوید اما حالت چشم هاش وقتی لبخند میزنه خیلی جذابه. نگاه زیباییشناسانهی زن ، در اینجا نشانهی دقیقی از جزیینگری است . زن از جزییات به کلیت میرسد ، کلیتی که میتواند نتیجهاش زیبایی باشد یا نباشد و برای هر دو حالت هم دلایل جزیی خودش را دارد و به همین دلیل کارش پیچیده میشود . برعکس مرد که کلیت چهره را مجسم میکند ، جاهای خالی حس زیباییشناسیاش را با انتزاع پرمیکند و کار خودش را با اظهار نظر زیباییشناسانهاش آسان میکند و راحت ، احساسش را بیان میکند و کیست که بگوید ما بینیاز ازین دو نگاه هستیم؟ما در زندگی خود مدام از نگاه زنانه به نگاه مردانه و از نگاه مردانه به نگاه زنانه رجوع میکنیم تا به درک کاملی از پیرامون خود دست یابیم.
نگاه کلینگر مردانه ، باعث تقویت قدرت انتزاعی ذهنی او میشود و مردان نویسندهی زیادی توانستهاند بهراحتی انتزاع ذهنی را در اختیار بگیرند و به شکلی بیانی عرضه کنند ،نمونهی موفق این نوع ادبیات ، ویلیام فاکنر است . در نقطهی مقابل اما نگاه جزیی نگر باید روابط ریز بین جزییات را دریابد و در صورتی موفق خواهد شد که از خلق اثر سربلند بیرون آید که سکوتهای معنادار بین جزییات را درک کند( درست همانطور که زبان مردانهای موفق است که از پس انتزاع برآید. ) این سکوتها گاه به اشتباه در اثر مینشیند و ادبیات زنانه را دچار نوعی رخوت وسواسگونه میکند، رخوتی که خود نویسنده هم گاه از آن دلگیر میشود.گذشته از آن ، زنان نویسنده - و نه مردان نویسندهای که گاه اثرشان شکلی از ادبیات زنانه را به دنبال دارد - به انفعال روی میآورند و در حالت بیحسی مطلق و انفعالی که ناشی از رفتار زنانه است که بار تاریخی چند هزار ساله بر دوش زن گذاشتهاست، ادبیات زنانه ، تهی از ماجرا شود و تقابلها گاه در سطح شکل میگیرد و گاه برعکس میشود و ادبیات زنانه برای ایستادگی در مقابل این سرکوب تاریخی به رشدی دامنهدار در فضاهای تخیلی دست مییابد ، چنانکه آثار این دسته از نویسندگان را به مکتب رمانتیک قرن نوزده نزدیک میکند ، در حالی که سبک آن نوع نوشتهی بهخصوص رمانتیک نیست.
مورچه از روی ساعد مرد که حالا بالا رفته تا گردنش را بخاراند پایین میافتد . مرد بیرون میرود . مورچه در هجوم تخت کفشهایی که روی کف راهرو کشده میشوند دنبال دانهاش میگردد.
نوستالوژی ، نه موضوع صرف ادبیات زنانه که تنها یکی از ویژگیهای آن است. در زبان زنانه ، نوستالوژی مفهومی بسیار نقطهای و دوردست دارد در حالی که در زبان فعال مردانه ، از نوستالوژی مستتر در ذهن نویسنده ، به سوی حرکت برای خلق مبدأ سود میجوید .
این سالها و با چاپ آثار خانم پیرزاد ، تم دیگری در ادبیات زنانه شکل گرفت به نام ملال . ملال اگر نه جزیی از ذات زبان بلکه موضوعی در ذات داستان است، اما باعث گردید که نوستالوژی تعریف شدهی زنان به ملال گرایش یابد در حالی که ملال در داستانهای پیرزاد ، توصیف دقیقی از وضعیت قرار گرفتهی شخصیتهای اوست و نه تمام زبان.
با اینحال زبان زنانه در ادبیات ما هنوز نوپاست . این زبان نه تنها سعی در جنسیت بخشی به ذات هنری خود دارد ، بلکه مثل نوزادی ذره ذره چهار دست و پا راه رفتن را یادگرفته ، سعی در برخاستن دارد. اگر زبان زنانه ، جنس و ذات خود را بشناسد ، اگر بداند که چگونه میتوان قدر این زبان را که قابلیت گستردهای در ساخت فرم ادبی دارد ، بداند. اینکار البته کار هیچ نویسندهای نیست که نویسنده با تکیه بر فردیت خود و در ناخودآگاه زبان پرسه میزند ، بلکه وظیفهی منتقد ادبی ست که گره زبان زنانه را در داستانها ی نویسندگان بگشاید و پیش رویمان گذارد . منتقدی که با نگاهی خلاق به نقد ادبی دست می زند که البته در غیاب نشریات ادبی ، بدجوری جای خالی اش احساس میشود .
چشمی در این سوی ماجرا مورچه را چون سوزنی در انبار کاه جستجو میکند . مورچه دانه را برمیگیرد و باز کشان کشان به راه میافتد.
پانویس :
1-دغدغهی کلام، دغدغهی انسان پیرامونی- نسترن موسوی-مجله آدینه-ش 127-خرداد77
2 - مقدمهای بر نیمرخ زن در ادبیات معاصر-مجله آدینه- شماره 135-دی1377
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر