دربارهی مرغ عشق های همسایه روبرویی- نوشتهی فرشته نوبخت
کتاب گشوده میشود . از پلهها بالا میروی .یک دو سه و ضرب گامهایت را روی صداهای نجواوار پیرامون میشنوی این صداها که از نیمهی راه پلهها به گوش میرسد از کجا میآید؟دو داستان اول فقط صدای پچپچهای گنگ است از تالاری که قرار است به آن برسی . تالاری که هنوز درونش را ندیدهای اما از همان صداهای نازک زنانه تقریبا میتوانی بفهمی به کجا پا میگذاری.«این دل» و «یک میز، یک صندلی، یک پنجره» دو داستان اول از مجموعهی مرغ عشقهای همسایهی روبرویی نوشتهی خانم فرشته نوبخت چنین ویژگیای را برای من تداعی میکند .مقدمهی ورود به جهان بزرگتری که با رسیدن به بالای پلکان و گشودن در بزرگ برایت فراهم میشود.
و بعد ناگهان روشنایی عجیب تالار با گشوده شدن در بر سرت هجوم میآورد . در نگاه اول کسی نیست . خوب دور و برت را نگاه میکنی . مهمانها اگر هنوز نیامدهاند این سر وصدای زمزمهوار که از کنار و گوشه به گوش میرسد از کجاست؟ بعد چشمت به آن روشنایی مخصوص تالار عادت میکند وبهتر میتوانی ببینی . زنها، همه پاورچین راه میروند وانگار که نخواهند خواب کسی را برآشوبند به نجوا با هم حرف میزنند.
این ویژگی کلی داستانهای این مجموعه است . داستانهایی که در حال و هوایی زنانه نوشته شدهاند اما موضوع فقط این نیست . طبیعی است که فضای داستانها حال وهوای زنانه داشتهباشد انگار که به مهمانی زنانهای دعوت باشی اما داستانها با شخصیتهای آرام و تودارشان مراقبند تا خواب کسی را نیاشوبند و اندوهشان را چون رازی به پچپچه در گوش تو زمزمه کنند. فرشته نوبخت با این شیوهی روایت توانسته نقبی به عمق جان شخصیتهای داستانش بزند. شخصیتهایی که همه زن هستند و عجیب که این مجموعه داستان تهی ازحضور مردها ست . مردها اگر باشند یا چون پیرمرد داستان«این دل» هستند که درسکوت نگاه میکنند و دمی هستند ولحظهای دیگر چون خوابی غیب شدهاند یا حضوری حاشیهای دارند و یا اگر حضورشان مثل آقای مطنطن پررنگ باشد باز دربیان حسی زنانه- کاونده به کار آمدهاند. منظورم از حس زنانه به خصوص در این داستان با شخصیت اصلی راوی مرد ، این است که شخصیتها اکتیو نیستند ، بیشتر به عمق و درون خود نگاه میکنند تا عمل بیرونی و کنش آنها را نه ماجرا یا کاری انجام شده یا حتی حادثهای در طول داستان ،که درون پر رمز و رازشان تعیین میکند. فرشته نوبخت زمانی در مصاحبه با سایت مرور گفتهبود:« ما تجربههای زیسته کمی داریم و خیلی از این تجربهها را در ارتباط با دیگران به دست میآوریم.» و من خوانندهی داستان مرغ عشقهای همسایهی... درمییابم که منظور او از این حرف احتمالااین بوده که تجربههای ما و دیگران وقتی وارد فضای ذهنی ما میشوند دقیقا متعلق به خودمان هستند چون ذهنیت ما از یک داستان است که روایت آن را میسازد واگر تجربهی یک فرد را دو راوی تعریف کنند چنان با یکدیگر متفاوت خواهندبود که خواننده گمان خواهدبرد دوماجرا را خوانده است. نکتهی مهم وبرجسته در داستانهای این مجموعه ،شخصیتی است که من از فرشته میبینم. زنی که به شدت مهربان است. آنقدر که در مورد دیگران قضاوت نمیکند و حتی اگر کارشان را نپسندد با ظریفترین شکل ممکن (این خانه پنجره ندارد) نارضایتیاش را از وضعیت و فضای موجود اعلام میکند. زنهای داستانهای اونمونهای از رازوارگی اندوهوار زنانی هستند با رویاها و آرزوهای فراموش شده. زنانی که اغلب از کنش دلخواه خود جا ماندهاند.آنها نتوانستهاند به دنبال خواستهها یا دل خود بروند واگر رفتهاند و ناامید شدهاند ،عکسالعملشان چنان آرام و خزنده است که که تا عمق آن شخصیت را نکاوی، نمیتوانی معنای رفتار را او درک کنی. رفتاری که معمولا از این شخصیتها سر میزند. این شخصیتها هیچ کاری نمیکنند ودر عین حال تمام رنج و اندوه و شادکامی انسان را به دنبال خود میکشند . انسانی که زندگی میکند وعشق و درد الهام بخش تمام زندگیاش است.
من اما در آن تالا ربزرگ چرخیدم. گام به گام با شخصیتهای هر مجموعه جلو آمدم.برخی از آنها مرا میخکوب خود کردند تا به نجواشان دل بسپارم. لباسهای حریر آنها خشخش اندکی از خود به جا میگذاشت . از برخی میگذشتم وقتی به سراغ داستان دیگری رفتهبودم ولی برخی از این داستانها چنان اثر عمیقی از همان صدای نازک از خود به جا میگذاشتند که مجبور بودم بایستم ، پشت سرم را نگاه کنم تا شاید باز صدای تلقتلق چرخ دگمهزنی زن همسایه را بشنوم وصدای گامهای کوچک دخترش را که دارد از پلهها بالا میرود. گاهی میایستادم تا نگاه کنم ببینم اثری از زیور در گوشه و کنار داستانهای دیگر – بخوانید همان تالار بزرگ – مییابم یا نه ؟
در میان تمام داستانهای این مجموعه داستان « یک قهوه بیتو » از نظر فرم و زبان و حس حاکم بر فضای زنانهی داستان در اوج است. زنها همه در خانهی دوستی جمع هستند که بعد از چرخی کوتاه در شهر به همان بازمیگردند .درست مثل همان تالاری که در ابتدای بحث برای روشن نمودن فضای داستانهای این مجموعه گفتم. زنها در آن مهمانی بیشکوه شعرخوانی است که با دمی فراغت از کارهای مسئولیت آورشان میتوانند به خود بیاندیشند و عجیب اینکه گاه در بدگویی یا صحبت کردن پشت سر دیگری ، درعینحال که سعی درپنهانکاری ویژگی اسفبار خود دارند آن را به رخ میکشند.
در تمام این داستانها ، همیشه زنی وجود دارد که ناظر است که راوی اصلی است و نقش کلیدی را در این داستانها ایفا میکند. زنی که مفهوم رویاهای به بار نشستهی دوستانش یا همسایههاست. اما این زن لزوما نویسنده نیست. فرشته نوبخت توانسته در این داستانها با شگرد خود از مصیبت همیشگی رایج در برخی داستانها که برای بیان حرفهای خود از شخصیت نویسنده بهره میبرند رهایی یابد و زن اصلی شخصیتهای او یک نفر باشد چون بقیهی شخصیتهای پیرامونش.زنی که البته ویژگیهای نویسنده را دارد.
مجموعه داستان فرشته نوبخت ازین نظر خواندنی است که زمزمهی سکوت را در گوشمان میخواند و ما می توانیم به همراه شخصیتهای آن مجموعه به سکوت آنها گوش دهیم و با تقهای که به در تالار میخورد ، نیمرخهای در تاریکیشان را ببینیم. این زنها همینجا هستند . در اطراف ما ، خود ما و فرشته آنها را از اعماق تاریکی بیرون آورده و نیمرخشان را به ما نمایاندهاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر