" گاهی در آسمان بعد از ظهر ، ماه ، سفید، چون ابری کم پشت ، دزدکی ، بیجلوه ،میگذشت،
چون بازیگری که زمان بازیاش نرسیدهباشد و بخواهد چند دقیقهای، با آرایش و جامهی عادی ، بیسر و صدا و بیآن که کسی خبر شود ، بازی دوستانش را از تالار تماشا کند . از دیدن تصویرش در تابلوها و کتابها لذت میبردم ، اما این آثار هنری – دست کم در نخستین سالها ، پیش از ان که بلوش چشمان و ذهنم را به هارمونیهای ظریفتری عادت دادهباشد - با آنهایی که ماه را امروز به نظرم زیبا مینمایانند و در آن زمان در آنها بازش نمیشناختم بسیار تفاوت داشت . مثلا رمانی از سنتین، یا منظرهای از گلیر که در آنها ماه ، روشن و آشکار چون داسی سیمین در آسمان به چشم میزد ، آثاری با ناتمامی سادهلوحانه همانند برداشتهای خود من که خواهران مادربزرگم از این که دوستشان میداشتم بسیار ناخرسند بودند . عقیدهی آن دو این بود که باید آثاری در دسترس کودک گذاشته شود که او اول با پسندیدنشان خوشذوقیاش را نشان بدهد ، آثاری که چون بزرگ میشویم قطعا دوست میداریم . بدون شک از اینرو که آن دو زیباییهای هنری را چیزی چون اشیاء لمس شدنی مجسم میکردند که چشم ، باز ناگزیر میبیندشان ، بیآن که نیازی داشته بودهباشد همتاهای آنها را آهسته آهسته در دل خود بپروراند."
آناخماتوای شاعر به حق گفته که قرن بیستم سه نهنگ داشت : " مارسل پروست ، جیمز جویس و فرانتس کافکا " و سحابی با ترجمهی اثر یکی از این سه ، نامی بزرگ از خود به جای گذاشت چه به خاطر خطر کردن و وارد شدن به قلمرو حسهای نویسندهی بزرگ و چه به خاطر ماندگاری این اثر در زبان فارسی، دور نیست روزی که گفته شود او نهنگ ترجمه ی فارسی بود . کسی که در راه بی پایان هنر و در سیالیت جاودان شیری رنگش ، چون یک سحابی گذر کرد . روزگار بدی ست که اهالی قلم و هنر چنین پر شتاب میروند و ما در رفتنشان از آن ها یاد میکنیم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر