۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

یک سحابی در راهی شیری

سحابیمترجم حس‌های گمشده از میان ما رفت . رفت تا در جایی با مارسل پروست بنشیند و با هم به مرور زمان‌های از دست رفته پردازند . زمان‌های از دست رفته‌ای که ترجمان آن  به فارسی کاری غیر ممکن می‌نمود . مهدی سحابی مترجم و نقاش چند شبی ست که آرام گرفته درگوشه‌ای از جایی که ما نامش را غربت گذاشته‌ایم اما عجیب این که وقتی شنیدم در ایران نبوده ،شکر خدایی گفتم که در ایران نبوده . شاید از آن رو که بر این باور بودم ، روزهای آخر زندگی‌اش را به تلخی سپری نشده . سحابی  از ساکت‌ترین مردان اهالی قلم بود و کار سترگ او در ترجمه‌ی در جستجوی زمان از دست رفته‌ی پروست  هم باعث نشد که چهره‌ای مطبوعاتی به خود گیرد هرچند که بارها درباره‌ی  این کارش حرف زده بود و همین اواخر بود که گفته‌بود شاید اگر دوباره به ترجمه‌ی این اثر دست بزند کمی آن را روان‌تر کند . اما مهم این است که او با این ترجمه نوعی زیباشناسی را در ما زنده کرد که تا حال اگر هم که بود اما ناشناخته بود ، تمامی حس‌های گمشده‌ی آدمی در یک جا گرد می‌آیند تا اثری خلق شود که  درباره‌ی از دست رفتن زمان‌های دور است اما شامل مرور زمان نمی‌شود . پدیدار شدن حس زیباشناسی جدیدی در ما با مطالعه‌ی صبورانه‌ی این کتاب عظیم ، مرا یاد این پاراگراف در " طرف خانه ی سوان " می اندازد ، ان جا که نویسنده درباره ی ماه سخن می گوید :
" گاهی در آسمان بعد از ظهر ، ماه ، سفید، چون ابری کم پشت ، دزدکی ، بی‌جلوه ،می‌گذشت،proust- چون بازیگری که زمان بازی‌اش نرسیده‌باشد و بخواهد چند دقیقه‌ای، با آرایش و جامه‌ی عادی ، بی‌سر و صدا و بی‌آن که کسی خبر شود ، بازی دوستانش را از تالار تماشا کند . از دیدن تصویرش در تابلوها و کتاب‌ها لذت می‌بردم ، اما این آثار هنری – دست کم در نخستین سال‌ها ، پیش از ان که بلوش چشمان و ذهنم را به هارمونی‌های ظریف‌تری عادت داده‌باشد -  با آن‌هایی که ماه را امروز به نظرم زیبا می‌نمایانند و در آن زمان در آن‌ها بازش نمی‌شناختم بسیار تفاوت داشت . مثلا رمانی از سنتین، یا منظره‌ای از گلیر که در آن‌ها ماه ، روشن و آشکار چون داسی سیمین در آسمان به چشم می‌زد ، آثاری با ناتمامی ساده‌لوحانه همانند برداشت‌های خود من که خواهران مادربزرگم از این که دوستشان می‌داشتم بسیار ناخرسند بودند . عقیده‌ی آن دو این بود که باید آثاری در دسترس کودک گذاشته شود که او اول با پسندیدنشان خوش‌ذوقی‌اش را نشان بدهد ، آثاری که چون بزرگ می‌شویم قطعا دوست می‌داریم . بدون شک از این‌رو که آن دو زیبایی‌های هنری را چیزی چون اشیاء لمس شدنی مجسم می‌کردند که چشم ، باز ناگزیر می‌بیندشان ، بی‌آن که نیازی داشته بوده‌باشد همتاهای آن‌ها را آهسته آهسته در دل خود بپروراند."
آناخماتوای شاعر به حق گفته که قرن بیستم سه نهنگ داشت : " مارسل پروست ، جیمز جویس و فرانتس کافکا " و سحابی با ترجمه‌ی اثر یکی از این سه ، نامی بزرگ از خود به جای گذاشت چه به خاطر خطر کردن و وارد شدن به قلمرو حس‌های نویسنده‌ی بزرگ و چه به خاطر ماندگاری این اثر در زبان فارسی، دور نیست روزی که گفته شود او نهنگ ترجمه ی فارسی بود . کسی که در راه بی پایان هنر و در سیالیت جاودان شیری رنگش ،  چون یک سحابی گذر کرد  . روزگار بدی ست که اهالی قلم و هنر چنین پر شتاب می‌روند و ما در رفتنشان از آن ها یاد می‌کنیم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر