اول فقط دو تقه بود ، کمی نامنظم و خفه ،آن قدر که توجهش را جلب نکرد . همان طور که روی کاناپه با چشمهای باز دراز کشیدهبود ، پهلو به پهلو شد . بعد سه تقه شد ، دو تا خفه و سومی بلند و با فاصله از آن دو . چشمها را به اطراف چرخاند که باز همان صدا با همان فواصل آمد ، پرشتابتر . در جایش نشستهبود که با شنیدن دوباره و بلندتر صدا بهخود آمد . شیر آب و آبگرمکن را چک میکرد که صدا بیوقفه و دمبهدم بلندتر میشد. سرسام گرفته هرگوشهای را سر میزد ، حتی کوچه را نگاه کرد،وقفههای صدا در بینظمیشان ریتم داشتند ، خفه و تهدید آمیز . وقتی که ناامید نشست بر کاناپه به صدا گوش سپرد که در بلندترین حالت ممکن، ناگهان فرو ریخت . سکوت دهانش تلخ بود و قلبش به شدت میکوفت .دگمهی ریموت تلویزیون را فشرد ، صدای ویرانی و بوق ممتد ، خانهای در گوشهای از زمین خراب شدهبود ، قلبش هنوز تند میزد .
مصاحبه با نویسنده ی داستان های پریان ؛ناتالی بابیت را در سایت مروربخوانید .
سلام محبوبه ی عزیز
پاسخحذفچه قدر این داستان ویرانی به دل نشست و ویران کننده بود. سطرهای پایانی اش. می روم با مصاحبه را بخوانم. ممنون .
از ناتالی بابیت چیزی نخونده بودم.