حال بچه ای را دارم که ذره ذره می خواهد راه رفتن را یاد بگیرد . می خواهد حرف زدن را بیاموزد و خیلی چیزهای دیگر . بلند شده ام و تاتی تاتی می کنم . دنیا برایم معمایی بزرگ است و هر گام به بلند کردن کوهی می ماند . بالاخره موفق می شوم راه درست کردن وبلاگ در این سایت را یاد بگیرم و درست می شود و پست اول بی آن که خودم چیزی نوشته باشم ظاهر می شود .اما این طفل ، این بچه نمی تواند جلوتر برود پاهایش را بسته اند و برای گفتن کوچکترین آوایی باید اول با دهان دوخته اش مقابله کند . بله ! ورد پرس به خاطر مشکلات فیلترینگ لاگ این نمی شود . یعنی من نمی توانم به صفحه ی اصلی خودم بروم تا نوشته هایم را در آن بگذارم . بلکه فقط می توانم اولین پست دمادم را که خودکار ارسال شده نگاه کنم ! چه باید کرد ؟ آن هم برای کسی که به زور توانسته با کامپیوتر ارتباط بگیرد و تمام دانسته هایش خودآموزی ست .
بچه دهان دوخته را باز می کند و نفس می کشد . حالا این فوران حرف ها ست که او را امان نمی دهد . این که انجام کوچکترین کارها در این جا به کندن کوهی شباهت دارد و چقدر وقت و انرژی خودمان و دولت مردانمان برای این بگیر ببندها هدر می رود . ما به نوعی و آن ها به نوعی دیگر و اگر نبود این بگیر و ببندها آیا این طفل بهتر و روان تر و با فصاحت بیشتری حرف نمی زد ؟ شاید برای این است که زبانمان این همه الکن شده !
دیگر این نوزاد چه بگوید جز این که : فاتح شدم / خود را به ثبت رساندم .
بچه دهان دوخته را باز می کند و نفس می کشد . حالا این فوران حرف ها ست که او را امان نمی دهد . این که انجام کوچکترین کارها در این جا به کندن کوهی شباهت دارد و چقدر وقت و انرژی خودمان و دولت مردانمان برای این بگیر ببندها هدر می رود . ما به نوعی و آن ها به نوعی دیگر و اگر نبود این بگیر و ببندها آیا این طفل بهتر و روان تر و با فصاحت بیشتری حرف نمی زد ؟ شاید برای این است که زبانمان این همه الکن شده !
دیگر این نوزاد چه بگوید جز این که : فاتح شدم / خود را به ثبت رساندم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر