۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

جاودانگی ، اثری در ستایش خنده

برای تهمینه

           
این عنوان تعریفی‌ست بسیار فشرده از کتابی که اگر نه شاهکار ،اما در ردیف شاهکارهای ادبی جهان جای‌دارد . اگر کسی از من بپرسد "جاودانگی "_ که مطالعه اش این همه طول کشید _درباره‌ی چیست ؟پاسخی ندارم بدهم جز این که بگویم جاودانگی ،اثری‌ست در ستایش روح عیب‌جو و مطایبه‌گر انسان .
_:"مشخصه‌ی شیطان عبارت‌ست از فقدان کامل شوخ‌طبعی .امر مضحک حتا اگر هنوز وجود داشته‌باشد ، به صورت یک امر نامریی در‌آمده .شوخی کردن دیگر معنی ندارد.این دنیا همه چیز را جدی می‌گیرد ...
_ :من فکر می‌کنم که هیچ کس چیزی را جدی نمی‌گیرد ! همه می‌خواهند سر خودشان را گرم کنند .
_:وقتی کسی برای اعلام زلزله دنبال لطیفه می‌گردد ،کار و فعالیت خود را بسیار جدی می‌گیرد و هرگز به ذهنش خطور نمی‌کند که آدم مضحکی‌ست .شوخ طبعی فقط وقتی می تواند وجود داشته باشد که مردم هنوز بتوانند مرز بین مهم و غیر مهم را تشخیص بدهند ."(از متن کتاب)
بیایید دست به دست هم دهیم و به جهان بخندیم ! به حوادث جدی‌اش، به ماجراهایی که که ما را تا مدت‌ها درگیر می‌کند و سر می‌دواند ،به گویندگان اخبار که چنان کار خود را جدی گرفته‌اند که مسخره به نظر می‌رسد .بله ! لودگی جای طنز را در جهان گرفته‌است .ما در اطرافمان هزاران هزاربار لطیفه می‌شنویم ،ما یکدیگر را دست می‌اندازیم و و قتی که با هم روبرو می‌شویم لبخندی تمام پهنای صورتمان را می‌پوشاند درست مثل وقتی که می‌خواهیم عکسی به یادگار بگیریم .اما این همه از آن روست که زیادی این چیزها را جدی گرفته‌ایم .
                    View
 Full Size Image                                                             
میلان کوندرا ، در کتاب قطور جاودانگی‌ _ که شاید بتوان آن را رمانی پست مدرن دانست _ ما را با انواع و اقسام شخصیت‌ها  مواجه می‌‌کند، از جمله خودش.داستان در زمان‌ها و مکان‌های مختلف پیش می‌رود .از زنی (اگنس) کنار استخر گرفته تا گوته ، همینگوی ، رمبو ، روبنس و...همه را وارد ماجرا می‌کند تا بگوید که چگونه می‌توان روح عیب‌جوی آدمی را بیدار کرد . او با همه چیز سر شوخی دارد ، از عشق با پیشینه‌ی مقدسش گرفته تا جاودانگی که درد همیشگی انسان بوده ، تا شهرت و تا آرزوی رهایی خیال .
از فصول اولیه که بگذری به زحمت می‌توان خنده را بر لب انکارکرد . کوندرا معتقد است جهان از آن رو تلخ شده که همه چیز _ حتا کار پیش‌بینی‌های هوا شناسی هم و البته نه مصائبی که ممکن است به خاطر اوضاع هوا دامن‌گیر انسان شود  _ جدی گرفته می‌شود و به همین دلیل گوینده‌ی هواشناس روبروی دوربین‌های تلویزیون ، اوضاع هوا را با چاشنی لطیفه مخلوط می‌کند.
نه ! ما به این جهان نیامده‌ایم که برای چیزهایی به این کوچکی عمر هدر دهیم .ما به اینجا نیامده‌ایم که بر سر آهنگ‌های کلاسیک و موسیقی جاز امروزی به سر و کله‌‌ی هم بزنیم در حالی که اصل لذت بردن از موسیقی را در این دعواها فراموش کرده‌ایم . دعواهای ما ، خشم‌ها و کینه‌های ما ،همه و همه از سر آن ست که گویی مثل آن شخصیت داستان (برنارد برتراند )به لقب "خر کامل" مفتخر شده‌ایم . نام این حیوان صفتی‌ست بر حماقت و حماقت از آن روی عارض می شود که انسان کوته فکرگردد، و کوته‌فکری یعنی جدی گرفتن پیش پا افتاده‌ترین مسایل . ما بر این زمین تکیه زده‌ایم در حالی که خود را از یاد برده‌ایم و این فراموشی نه فراموشی ایده‌آل‌ها که  آزمون خود را پیش‌تر پس داده‌اند و دیگر کسی سراغی از آن‌ها نمی‌گیرد ولی خالی بزرگ جای آن‌ها را مشتی سخنان دهان‌پرکن گرفته است .
چندی پیش دوستی ، علت نبود غول‌های نویسنده را در این زمانه پرسید و رندی به او گفت :مگر نویسنده‌ای را می‌شناسی که خارج ار جریان جهان زیسته‌باشد ؟! و جریان جهان ما دارد روبه قهقرا می‌رود از آن روی که انسان فراموش کرده  که گاهی به خود  تلنگری بزند و یادآوری کند قضیه اصلا این نیست که چنین ما را درگیر نموده ! درگیر کار ،درگیر تحصیل ، درگیر مسکن و پول و فرزند ،درگیر انواع و اقسام مدیریت‌های از آموزشی گرفته تا تجاری و تبلیغی ،درگیر حتا هنر ؛ پیش از آن که دلیل وجودی اش برایمان قابل بیان باشد .
در این کتاب از زبان یکی از شخصیت‌ها می‌گوید :" اگر ما نتوانیم اهمیت جهان ، جهانی که خود را مهم می‌داند ، بپذیریم ، اگر در میان جهان خنده‌ی ما پژواک نداشته باشد ، فقط یک انتخاب پیش‌رو داریم : قبول کردن جهان به طور کلی و آن را به صورت موضوع بازی خود در‌آوردن ، آن را به شکل یک اسباب بازی درآوردن ."
هرکس با استعاره‌ای تعریف می‌شود و من اگر بخواهم برای کوندرا استعاره‌ای بیابم ، باز ناچارم از خودش کمک بگیرم و استعاره‌ای را که او برای دوستش در کتاب بیان می کند ، به خودش برگردانم ، میلان کوندرا ؛ مردی که با جهان بازی می‌کند ، یا "مردی که به مسایل جهان می‌خندد" . با این که ما زیاد می‌خندیم ، از در ودیوار مطبوعات و اینترنت ، طنز و هزل بالا می‌رود اما واقعا امر خنده‌دار کجاست ؟ وچه مرزی ست بین خنده و لودگی ؟!
پیدا کردن روح عیب‌جو ، روحی که در هنرمند ذاتاً قوی‌تر است و او را به سوی خلق اثر هنری پیش می‌برد ، باعث می‌شود که مشکلات و شادی‌های جهان را چنان که دیگران نگاه می‌کنند ، دنبال نکند. و روح سرزنش‌گر خود را به کمک می‌گیرد و همین باعث می‌شود که اثری کامل و بی‌نقص خلق کند .این روح عیب‌جوی هنرمند ابتدا و پیش از هر چیز به کنکاش در خودش می‌پردازد و بعد به جهان و اشیا و افراد پیرامونش تسری می‌یابد .اگر روح عیب‌جو در هنر مند مرده باشد ، اثر سرشار از  حشو ها و زواید  می‌گردد که به سادگی ، بی آن که منتظر گذشت زمان باشیم از یادها خواهد رفت .
دو نفر روبروی هم نشسته‌اند و با هم صحبت می‌کنند .اولی می‌گوید :"کسی که بسیار عاشقش بوده و او هم زمانی وی را می‌پرستیده از او کناره گرفته و به عشقی دیگر دل داده‌است . دومی ضمن ابراز همدردی از او می‌خواهد که در چنین وضعیتی موضع انفعالی به خود نگیرد  ، یا واقعیت را بپذیرد و تقصیر را _ چنان‌چه کوتاهی از جانب او بوده _ به گردن گیرد و یا از حق دوست داشتن خود نگذرد .اولی آه می‌کشد و دومی می‌پرسد که آیا کاری از او ساخته‌است؟ این‌جاست که روح مطایبه‌گر اولی از پس اشک‌هایش به تکاپو می‌افتد و با لبخندی خیس از اشک می‌گوید :"بله ! می‌توانی کاری بکنی" دومی با تعجب می‌پرسد : "چه کاری ؟" و او می گوید :"خندیدن " و به یک‌باره تمام این ماجرای عشق و قهر به نظر  خنده‌دار می‌رسد و می‌گوید "اصلا بیا به تمام کارهای دنیا بخندیم و مثل آدم‌های ابله تلخ کامی‌های زود گذر را جدی نگیریم اگر  به عمق این مسایل  فرو رویم ، امر مضحک را در آن می‌یابیم . وقتی دو دوست دارند با هم خداحافظی می‌کنند اولی می‌گوید با خود ، چه خوب که یادم آمد و گرنه من هم ممکن بود پس از مدتی به اعطای دکترای افتخاری لقب "خر کامل " نائل شوم "!
 شاید میلان  کوندرا زبان خیامی عصر ماست یا شاید خیام در نیشابور خواب این مرد  را دیده‌بود که در زمانه‌ی ما زبان او خواهد‌شد ،وقتی که سرود:
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین                   نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق،نه حقیقت ، نه شریعت ، نه یقین         اندر دو جهان که را بود زهره‌ی این ؟ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر