چگونه می توان یک داستان تراژیک را خراب کرد
استفاده از متون کهن در ادبیات کار تازه ای نیست و همواره نویسندگان و اهل فرهنگ به بازخوانی و باز نویسی این متون پرداختهاند و هر بار به شکلی .از اقتباس آزاد از اثر گرفته تا نوشتههای وفادار به متن هر کدام به دنبال راهی برای گشودن رازهای نامکشوف اثری بودهاند که در طول زمان همچنان استوار مانده ودر هر دورهای خوانشهای گوناگون را میطلبده است.
در این میان ما به آثاری که به اقتباس آزاد اثر دست زدهاند کاری نداریم و صحبت بر سر آثاری ست که به متن وفاداربوده یا سعی کردهاند که وفادار بمانند.
راز ماندگاری قصههای کهن در چیست ؟ بعضی از این داستانها مثل ماجرای یوسف نبی دارای چنان بار داستانی قوی ست که چیزی از یک داستان تراژیک کم ندارد.حوادث، شخصیتها و موقعیت که به دقت چیده شده و ساختار کلی اثر را به دست میدهد و از آن مهمتر عشق نهفته در اثر با بار غنایی که به آن بخشیده ما را با یک شبه رمان مواجه می کند . شخصیتهای اصلی عبارتند از ؛ یوسف ، یعقوب ، برادران یوسف ، عزیز مصر و همسرش زلیخا. داستان البته دارای شخصیتهای فرعی فراوانی ست که هر کدام به نوعی در خدمت پیشبرد داستانند اما شخصیت اول ،یوسف است.
یوسف کیست ؟ پاسخ این سوال از درون متن می آید . او شخصیتی ست که طی آفاق و انفس میکند از کودکی تابه بزرگسالی ، در کودکی به چاهش میاندازند تا چون در آید تبدیل شود به انسانی در راه کمال که خاطرهای از پدر پرهیزگارش همچنان با او باشد .
برادران که هستند ؟ و علت حسادت آنها چیست ؟ چه در تورات و چه در قرآن به این سوال به سادگی و زیبایی پاسخ گفتهشده . وقتی قرآن دربارهی یعقوب پیامبر حرف میزند، کلام مقدس بیهیچ ترسی از بد آموزی والدین عشق بیدریغ یعقوب را به این دردانه توصیف می کند . این داستان در سیمای جمهوری اسلامی تبدیل به چه شده است ؟داستانی سراسر پند ، پر از سیاهی و سفیدی .شخصیت ها یا ذاتا بدند مثل برادران یا ذاتا خوب مثل یعقوب و یوسف که هنوز طفل خردسالی بیش نیست .داستان ساخته شده توسط آقای کارگردان و نویسنده ی محترم نه تنها به بار داستانی چنین قصه ای چیزی نیفزوده بلکه به عمد قصد تخریب آن را دارد . نداشتن ابزار و روحیهی داستان نویسی یک چیز است و خراب کردن داستانی که هست چیز دیگری . وقتی موقعیتها در این داستان چنان با دقت چیده شده که آن را در طول زمان تبدیل به داستانی باور پذیر کرده ست ووقتی که این داستان هست _به اشکال مختلف _ و مهم ترینش در قرآن، دیگر چه نیازی که داستان را طوری دوباره نویسی کنیم که گویی به عمد، قصد خراب کردن چنین قصهای را داریم .
یوسف ، پسرک تپل زیر ابرو برداشتهی سریال _که در قاموس کارگردان محترم سمبل زیبایی ست _ از پیش میداند که چه سرنوشتی برایش مقدر است . او حتا در سفری که به بردگی میرود چون والا حضرتی دارای ارج و احترام است پس این یوسف کی باید راه سخت را تا انسان کامل شدن طی کند وقتی که در موقعیتهای از پیش تعریف شده قرار دارد . با این شخصیت مثل یکی از معصومین فرهنگ شیعه برخورد میشود که با دعایی باران میباراند و با نفرینی (؟) _نه نفرین نمیکند اما نبودنش خود نفرینی میشود بر جمع کنعانیان_گروهی را به خاک سیاه مینشاند . چون معصومی صاحب کمالات است و انگار جناب کارگردان فراموش کرده که او از پیامبران بنی اسراییل است و این پیامبران مثل یعقوب صاحب کرامت نیستند و زندگی شان با مردم عادی و چون آنان است و فراموش کرده که پیامبری که شفا می بخشید مسیح ست آن هم پس از نبوت و مسیحا دمی لقب اوست نه یوسف در کودکی . با خود فکر میکنم که اگر داستان به جوانی یوسف زیباروی برسد باید از پیش بداند که زلیخا چه دامی بر راهش نهاده و چرا با این همه فضل و کرامت همچنان دور و بر اوست ؟
وقتی که داستانی با نگاهی فرمایشی رقم میخورد ایراد گرفتن از زبان وساختار داستان آب در هاون کوفتن ست . حرف من این است وقتی که داستانی خودش بار داستانی دارد چرا با بازخوانی مجددش این اثر ماندگار را حیف و میل کنیم ؟چه اجباری هست به این کار ؟ آیا نوجوانانی که پای تلویزیون به دیدن این سریال _ جالب است که این جا واژه ی سریال یک دفعه دارای چه بعد معنایی می شود _ می نشینند چه تصوری از چنین داستان کهنی را در ذهن خواهند داشت آن هم در دورهای که اکثر جوانان از مطالعه فراریاند . بهتر نبود که مثل گذشته داستان را از مادر بزرگ هایشان بشنوند یا در پچ پچهی زنان همسایه با خنده های زیر لبی و نگاهی به اطراف که کسی نبیندنشان وقتی که از زلیخا حرف میزنند چطور رنگ سرخ بر گونهها میدود ؟
هدف از یاد آوری یک متن کهن یا افزودن به بار داستانی و تراژیک آن ست ، برای آن که داستان باور پذیر تر و ماندگار تر شود و با معیارهای امروزی قابل فهم تر باشد ویاشاهد برداشتهای گوناگون از اثر باشیم .در مجموعهی ساخت تلویزیون هیچ کدام از این موارد دیده نمیشود جز حقنه کردن به زور فرهنگ پارسا منشانه با بدترین شکل تبلیغی که بیننده را دلزده کند و یادش باشد تا عمر دارد سراغ قصه های کهن نرود چون چیز به درد خوری در آن ها نمی دیده (بگذریم از زبان ونحوه ی پوشش این گونه سریال ها که در تلویزیون تقریبا جا افتاده است آن قدر که حتا بی خیال آن میشویم ) .
افسوس که به طور منظم نتوانستهام این شاهکار تلویزیون را تماشا کنم اما در همین قسمت گذشته بود ، که مرد مشغول صحبت با یوسف درباره ی کم آبی بود و هنوز سخنش تمام نشده بود که یوسف چشم های بسیار درشتش را به آسمان گرفت ، دست هایش را اندکی بالا و زیر لب چیزی خواند ومرد که پرسید چه میکنی با صدای تو دماغیاش گفت : دعا می کنم .
آن جا بود که با خود گفتم سریال حضرت یوسف یا کر کر خنده ؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر