_: آیا هنر تصویرگری شما میتونه در نحوه ی داستان پردازی قصههاتون تاثیر گذار باشه ؟
_: دقیقا نمی دونم که کدوم یکی بر دیگری تاثیر می ذاره ، نوشتن بر تصویر گری یا برعکس تصویر بر نوشته .به نظرم چه سبک نوشته و چه تصاویر هردو از یه چیز نشات می گیرند .این دو به شکل دوطرفهای ساخته میشوند و شکل میگیرند و هردو مسلما تحت تاثیر ذهنیت من هستند . وقتی شما چیزی را مینویسید،مثل آنست که حرکت آن را نگاه میکنید ، درواقع میتوان گفت؛ "دیدن ذهنی " و به عبارت دیگر یعنی تصویرگری به این معنا که شما چیزی را که در ذهن دارید ،نقاشی میکنید. من آن قدر مهارت ندارم که چیزهایی را که در ذهن نمیبینم تصویر کنم اما سعی میکنم بهترین کار ممکن را انجام دهم .
_: نوشته های خود را چگونه توصیف میکنید ؟
_: دارای اطناب! پر کلمه ، از این توصیف لذت میبرم .من کلمات را دوست دارم ،آنها ابزار نویسنده اند تنها ابزار هنرش. به نظر من کلمات مثل نوعی بازی می مانند سرگرم کننده و مفرح و من کلمات زیادی در اختیار دارم .می دونم که بچه های زیادی معتقدند که داستان های من شروع کندی دارند و من هم از اونها جز بیان حقیقت نمیخواهم اما این روشی برای تامل هست .گاهی شنیدم که توی مدارس پرسیده شده " فلانی واقعیه ؟تو می تونی هرکاری بخوای انجام بدی؟ این قصهی زندگی خودتونه؟" این یه واقعیته ؛ قصهی هرکسی اینه که بتونه هرکاریرو میخواد انجام بده .
_: در کتابهایی که نوشتهاید یا مینویسید ، چیز خاصی را در نظر دارید ؟
_: من به دو چیز توجه دارم .اولین علاقه و توجه من به بچه هاست ، بچه هایی که دارن بزرگ میشن و میخوان دنیارو بشناسند، مردمرو و خصوصیات و روحیات جامعهی خودمان را .تلاش من اینست که کتابی برای بچهها بنویسم ونمیخوام از این فراتر برم .دومین توجه من معطوف به شخصیتهای قصه ست ، این که گاهی یکی از خوانندگانم یک شخصیت داستانم میشه نشون دهندهی اینه که من به شخصیتهام عشق میورزم و این تنها چیزیه که برای من اهمیت داره .
_: اگر کسی بخواد فقط یکی از کتابای شمارو بخونه ، ترجیح می دین کدوم کتابرو بهش معرفی کنین ؟
_: "ابدیت تاک "، چون موضوعش چیزیه که در همیشهی دنیا بوده ، قدمتش به اندازهی عمر انسانه از وقتی که تفکرآغاز شده، عمر ابدی و جاودانگی یا میرایی. این موضوعی ست که بچهها هم خیلی به اون علاقهمندند.
_: به نظر شما داستان "ابدیت تاک " دارای پیامه؟
_: مردم وقتی چیزی میخونند دنبال پیام میگردن ، به نظر من این داستان حتا یک کلمه هم پند یا پیام نداره .
این کتاب شرح بلاتکلیفی انسانه با قرارگرفتن در قیاسی دشوار که به نظرمن این عین زندگیه . قبل از این که به مدرسه برم همیشه با این تفکرات دشوار روبرو بودم . وقتی که بزرگترشدم دوست داشتم فکر کنم که برای بچه ها همه چیز خیلی ساده است ، اما این طور نیست برای همین از چند تا از معلمین ودانش آموزان خواستم که در نشستی دربارهی مسایل مطرح شده در کتاب بحث و گفتگو کنیم .مثلا دربارهی شخصیتی مثل مرد زرد پوش ، _ (که در داستان هیچ اشارهای به درستی یا نادرستی کار او نمیشود ) _ همه در این مورد اتفاق نظر داشتند که گناهکاری یا بیگناهی اون مطرح نمیشه و دقیقا میدونستند که موضوع این نیست بلکه توصیف قرار گیری فرد در وضعیت دشواراست .
_: چرا احساس کردید که مرد زردپوش باید کشته شود؟
_: ابتدا دربارهاش تصمیمی نداشتم .شخصیت اون طوری بود که آدم وادار میشد در مقابلش سکوت کنه . اگه آدم به سرنوشت های مختلف یک شخصیت در حین نوشتن فکر کنه در واقع داره یه داستان جناییرو شکل میده . موقعیتهایی مثل این که آیا مثلا زبونش بریده بشه ؟ یا ضربه بخوره تو سرش و بره تو اغما یا در سکوت کشته بشه تاحس ترحم بیشتری را به خود جلب کنه طوری که انگار کاملا بخشیده شده ؟ می تاک یک زنه و ما زنها به شدت جوانیمان را دوست داریم وبه اون مباهات میکنیم .اون در حالی به مرد ضربه میزنه که مرد فکرشم نمیکرده و دقیقا کاریرو میکنه که من هم اگه توی خونهام یه غریبه وارد بشه و بخواد بچههامو ازم بگیره همینکارو میکنم .اون خیلی شبیه منه . چون منم اگه جوان بودم وچنین اتفاقی میافتاد همین کارو میکردم .
_: چرا مرد زردپوش داستان ، اسمی نداره؟
_: اول که نوشتمش اسم داشت اما بعداً اسمشو برداشتم .وقتی که شخصیتی دارای نام نیست ، حالت مرموزی پیدا میکنه که این مرموزی شکل تهدیدکنندهای داره .این موضوع خیلی وقتا در زندگیمون پیش میآد .کسی که هیچ کس در مورد اون چیزی نمیدونه او را تبدیل به فردی مرموز میکند .
_:چطور به این فکر رسیدید که او بینام باشه؟
_: توی مدرسه داشتم با بچهها صحبت میکردم و ازشون پرسیدم که اگه یه نفر ، یک آدم عجیب و غریبه وارد کلاسشون بشه و اسمشرو نگه چه احساسی پیدا میکنن ؟ اونها گفتند که به نظرشون ترسناک میآد ! من فکر میکنم شرارت مرد زردپوش این طوری بهتر درک می شه تا وقتی که دارای نام باشه .
_: موضوع داستانهایتان را چطور پیدا میکنید ؟
_: مکان قصه _جغرافیای اون _ یه مکان واقعی ست . ما حدود دوازده سال بود که در Adiron dacks واقع در نیویورک زندگی میکردیم .خانهی ما واقعا شبیه خانهی تاک ها بود . وزغهای زیادی آنجا بودند که به نظر میرسید طبیعت به عمد اونجا گذاشته مثل غوکها که اونا هم زیادبودند ،بنابراین من اونارو همانطور که بودند وارد قصه کردم با این تفاوت که وزغ ها و غوکهای آنجا نمیاومدند وسط جاده راحت چمباتمه بزنند.
_: چطور نام شخصیتهارو انتخاب می کنید؟
_: این یکی از چیزهاییست که برای من خیلی اهمیت داره حتا بیشتر از...
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر