۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

افتادن آب در خوابگه مورچگان

رسیدن به  وادی هنر و هنرمند  همواره ذهن هایی را به خود مشغول داشته . این که چه کسانی را می توان به این لقب مفتخر کرد و میزان تعریف هنرمند چه شرایطی را دربرمی گیرد ؟ آیا پیوند هنر و سیاست تنگاتنگ است یا به عبارتی میزان تعهد هنر چیست و الزاما هنرمند می تواند خود را متعهد به جامعه ی خویش فرض کند ؟ آیا هنرمند ،روشنفکر هم هست یا باید باشد ؟ و این که پیوند هنر و روشنفکری در کشورها ی جهان سوم موضوعی از پیش تعریف شده است و هنرمند نمی تواند خود را بری از حوادث و ماجراهای ایجاد شده برجامعه اش بداند که خود همواره به طور مستقیم و غیر مستقیم درمعرض تهدید سیستم حاکم است .
همواره  هنرمندانی بوده اند که نه تنها کاری به جامعه ی روشنفکری نداشته اند و گاه  از این هم پیشتر رفته و به حکومت های توتالیتر نزدیک شده اند که نمونه ی بارز آن بورخس نویسنده ی معروف آرژنتینی ست که کسی در ذات هنری آثار او نمی تواند شکی به خود راه دهد در عین حال نمی توان دیدگاه اجتماعی او را نادیده گرفت . حالا که پس از سال ها خوانندگان با آثار بورخس یا هر نویسنده ی دیگری مواجه می شوند نه به دیدگاه سیاسی او که به ذات آثارش میپردازند که روح آدمی در آن پیداست و متوجه تعهد اصل بورخس به هنر می شوند. اما بورخس تنها یک نمونه است ضمن این که دیدگاه های او و کاری به کار سیاست نداشتنش آسیبی به دیگرانی که مخالف او بوده اند وارد نیاورده است و جز آن درکشورهای جهان سوم یا آن ها که مهر حکومت ها ی توتالیتر را بر چهره دارندکیست که نتواند نام ها را ردیف کند ؟ از میلان کوندرا نویسنده ی چک گرفته در زمان حاضر تا گارسیا لورکا ی بزرگ شاعر اسپانیایی . نمی گویم همه چون سارتر به تعهد هنری  پایبند بوده اند، اما مخالفت چیزی ست که ذات هنرمند را به روشنفکری نزدیک می کند و پیوند می زند .
باز می گردیم بر بحث آغازین ؛هنرمند کیست ؟ و کوتوله های هنری چه کسانی هستند ؟ آیا کسانی  به دلیل اشتغال در کارهایی با فن هنری مثل بازیگری، دوبله و...می توانند لقب هنرمند رابه دوش بکشند بی آن که درکی از ذات هنر داشته باشند و خلاقیت برای آن ها مفهومی  دور از ذهن باشد؟آیا یک نقاش یا خوشنویس به صرف استفاده از رنگ و یادگیری فرم و شکل برازنده ی لقب هنرمند هست یا نه ؟ شاید بله و شاید هم نه اما یک چیز واضح است که جهان هنر ، چون تمامی عرصه های دیگر همواره کوتوله هایی را در خود پرورش داده که به قول فروغ فرخزاد در سرزمینشان " مدارها همواره در صفر درجه مانده اند." 
امروز بیانیه ی جمعی پانصدنفری از بازیگران و برخی کارگردان های تلویزیون را در تبری جستن از گروه معترض مردمی دیدم و قبل از این که بخواهم در موردش اظهار نظری در ذهن خود بپرورم راه برهر تصور پیش فرضی  بر خود بستم . راه هایی چون این که شاید مجبور به صدور به این بیانیه شده اند یا ترس از دست دادن شغلشان درتلویزیون آن ها را به این کار واداشته و...  با این وجود اسامی بیشتر ناشناس آن جمع پانصدنفری راه بر فرض اول را، خود به خود می بست ؛ اگر اجباری در کار بوده چرا نامی ازبزرگان تلویزیون در آن نیست ؟ ان ها که این سال ها تقریبا آبروی نیم بند فیلم ها و
سریال های تلویزیونی را بر دوش دارند . فرض دوم نیز خود به خود محال می نمود ، چون چهره هایی بسیار کارکرده و با تجربه در این لیست دیدم . کسانی که مسلما نمی تواننداحتیاج چندانی به این شغل داشته باشند ، نام هایی چون فریدون جیرانی – که این اواخر علنا بلندگوی تلویزیون شده بود -  یاخانم معصومی که افزایش سنش او را از بازیگری در خیلی نقش ها بر حذر می دارد و به دلیل همین موضوع نقش های کمی برای او متصور است نام های دیگری را جستم که نیافتم ، نام هایی که جوان بودند ، کسانی که تازه به دنبال مطرح کردن خود هستند و چه جایی بهتر از تلویزیون . با خود گفتم آن ها احتمالا می دانند چیزی که هنرمند را ماندگا رمی کند نه ماندن بر شغل که آبرویی ست که ذره ذره می خرد و در طول سالیان انباشت می شود . آن چه هنرمند را در ذهن مردم در طول سالیان ماندگار می‌کند نه اوضاع بد مالی او که اندازه ی او ست که چگونه درقد و قامت خود ظاهر شود و از آن مهمتر بتواند قابلیت ها ی هنری خود را کشف کند وبر آن ها بایستد و افزونشان کند .
و راستی چیست راز این جمله که" حاشا ، حاشا که قلم را به نان نفروشی که بسیار ارزان ست  " و در عین حال همیشه هستند کسانی که می فروشند و بدنامی و باد برای خود درو می کنند ، به خود چنین پاسخ دادم ماندن در ذات هنر و ایستادن در مقابل شهرت زود به دست امده حتما دشوار ست حتی اگر فرد بداند که این شهرت کوتاه ست و شهرت ماندگار چیزی ست که در طول سالیان به دست می آید و ماندگار می شود .
بیانیه را خواندم و بی هیچ افسوسی کوتوله ها و نان به نرخ روز خورهای بازی های تلویزیونی را شناختم ، فقط همین ! و این چیزی نیست که نه در ذهن من که در ذهن هیچ کس دیگری ماندگار شود ولی اگر یکی از همین افراد پس از سال ها به دنبال راهی برای خود در جامعه ی بزرگ هنری –
روشنفکری ایران برآید و بخواهد ست و پایی بزند که نامش در کنار بزرگان باشد ، گمان نمی کنم آن وقت من یا دیگرانی که این لیست را خوانده اند این نام ها را به خاطرنیاورند و به یاد نیاورند که همین افراد حالا چگونه برای این که جایی در اذهان بیابند دارند خود را به آب و آتش می زنند اما ذهن انسان که دست خودش نیست ، نمی تواندفراموش کند ، اسامی ردیف شده پشت سر هم را فراموش می کند اما رفتاری ر اکه پشت هر نام می ماند تا همیشه به خاطر می سپارد .   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر