دیوانهای را
دیدند که که تکه سنگی به دست گرفته و با آن تک ضربه ای به سرش می زند و هربار که
که از زدن فارغ میشود میگوید "آخیش"گفتند : این چیست که و چرا چنین میکنی
؟ مگر درد از تو سراغی نمیگیرد ؟ گفت : این سنگ است و بر سرم میکوبم و دردم آید
، گمان میکنید درد را نمیدانم ؟ ! گفتند : پس چرا چنین میکنی و خود را رنجور میسازی
؟ گفت : بدان سبب که هر بار میزنم مرا درد آید و چون نمیزنم ، میبینم چه خوب
است که دردم نمیآید و از این بابت است که میگویم " آخیش" .
دیدند که که تکه سنگی به دست گرفته و با آن تک ضربه ای به سرش می زند و هربار که
که از زدن فارغ میشود میگوید "آخیش"گفتند : این چیست که و چرا چنین میکنی
؟ مگر درد از تو سراغی نمیگیرد ؟ گفت : این سنگ است و بر سرم میکوبم و دردم آید
، گمان میکنید درد را نمیدانم ؟ ! گفتند : پس چرا چنین میکنی و خود را رنجور میسازی
؟ گفت : بدان سبب که هر بار میزنم مرا درد آید و چون نمیزنم ، میبینم چه خوب
است که دردم نمیآید و از این بابت است که میگویم " آخیش" .
به قول زندهیاد
عمران صلاحی ، "حالا حکایت ماست ". حکایت ما با درد و فراغ و لوایح و
قوانین ریز و درشتی که هر بار بیشتر چفت گلویمان را میگیرد تا وقتی که نباشد
بگوییم " آخیش " .
عمران صلاحی ، "حالا حکایت ماست ". حکایت ما با درد و فراغ و لوایح و
قوانین ریز و درشتی که هر بار بیشتر چفت گلویمان را میگیرد تا وقتی که نباشد
بگوییم " آخیش " .
سانسور بیداد میکند
، همهچیز و هر چیزی که کوچکترین اشارهای به وجود سانسور داشتهباشد ، با عناوین
مختلف اخلاقی و سیاسی و نرم و مخملی و زبر ، برانداز میشود . زبان حاکم بر بالای
سرمان ،ادبیات تهدید است و ما در این سالها ( جوانترها شاید چهار پنج سال اخیر
را به یاد داشتهباشند )مدام این زبان بُرّنده چون شمشیر داموکلس را بر بالای سر
خود حس میکنیم . اما نه این که صدایی از کسی برنیاید و یا اصلاً آهی باشد که با
ناله سودا کنیم ، بلکه هنوز که هنوز است معنای زندگی مدنی و حقوق شهروندی را نمیدانیم
– چیزی که یونانیان باستان به آن پی بردهبودند- .
، همهچیز و هر چیزی که کوچکترین اشارهای به وجود سانسور داشتهباشد ، با عناوین
مختلف اخلاقی و سیاسی و نرم و مخملی و زبر ، برانداز میشود . زبان حاکم بر بالای
سرمان ،ادبیات تهدید است و ما در این سالها ( جوانترها شاید چهار پنج سال اخیر
را به یاد داشتهباشند )مدام این زبان بُرّنده چون شمشیر داموکلس را بر بالای سر
خود حس میکنیم . اما نه این که صدایی از کسی برنیاید و یا اصلاً آهی باشد که با
ناله سودا کنیم ، بلکه هنوز که هنوز است معنای زندگی مدنی و حقوق شهروندی را نمیدانیم
– چیزی که یونانیان باستان به آن پی بردهبودند- .
چهار سال پیش وقتی
قرار بود با همین اندک روزنهای که برای تنفسمان مانده ، مشارکتی شبه دموکراتیک در
انتخابات داشتهباشیم ، زبان به نفی و انکار و این از آن بدتر و به ما چه و چه و
چه ، شانهای بالا انداختیم و با ژست شبه روشنفکریمان (به حساب خودمان که اینجا
هم جاییست که بتوان مخالفت را بانفی نشان داد)در انتخاباتی که به نوعی و هر کس به
طریقی سرنوشت اجتماعیاش به آن گره میخورد شرکت نکردیم آن هم در کشوری از کشورهای
جهان سوم که اگرنه مثل بقیهی آن کشورها ، بلکه بیشتر از آنها ، سیاست تا مخفیترین
شئون زندگی هر فرد را در برگرفته تا بعد به کسی
که آمد خندیدیم ، جوک ساختیم ، و خودمان را شاد کردیم تا فرصت همان آخیش را
بیابیم و ماندیم منتظر تا بعد که برود بیشتر و بلندتر بگوییم "آخیش"! و
برای ضربهی بعدی خود را آماده کنیم . برخوردمان درست مثل انتخابهای مدیران
فوتبالمان بود که وقتی با انتخابی عجیب ، بازیکن پرسابقه سرمربی تیم ملی شد ، گوش
برنامهی نود از SMS های موافق کر شد
تا وقتی که برود همه بگویند " آخیش" تا دیگری آید و ضربهای را که قرار
است بزند تا برود و بگوییم "آخیش" و این تاریخ درد و آه ، یا همان ضربه
و آخیش انگار دارد مدام تکرار میشود .
قرار بود با همین اندک روزنهای که برای تنفسمان مانده ، مشارکتی شبه دموکراتیک در
انتخابات داشتهباشیم ، زبان به نفی و انکار و این از آن بدتر و به ما چه و چه و
چه ، شانهای بالا انداختیم و با ژست شبه روشنفکریمان (به حساب خودمان که اینجا
هم جاییست که بتوان مخالفت را بانفی نشان داد)در انتخاباتی که به نوعی و هر کس به
طریقی سرنوشت اجتماعیاش به آن گره میخورد شرکت نکردیم آن هم در کشوری از کشورهای
جهان سوم که اگرنه مثل بقیهی آن کشورها ، بلکه بیشتر از آنها ، سیاست تا مخفیترین
شئون زندگی هر فرد را در برگرفته تا بعد به کسی
که آمد خندیدیم ، جوک ساختیم ، و خودمان را شاد کردیم تا فرصت همان آخیش را
بیابیم و ماندیم منتظر تا بعد که برود بیشتر و بلندتر بگوییم "آخیش"! و
برای ضربهی بعدی خود را آماده کنیم . برخوردمان درست مثل انتخابهای مدیران
فوتبالمان بود که وقتی با انتخابی عجیب ، بازیکن پرسابقه سرمربی تیم ملی شد ، گوش
برنامهی نود از SMS های موافق کر شد
تا وقتی که برود همه بگویند " آخیش" تا دیگری آید و ضربهای را که قرار
است بزند تا برود و بگوییم "آخیش" و این تاریخ درد و آه ، یا همان ضربه
و آخیش انگار دارد مدام تکرار میشود .
نه! نمیتوان گفت
ما جزیی بریده و منفک از کل سیستمایم . ما قطرهای هستیم در اینجایی که هست از
سیاست گرفته تا فوتبال و خود ، خواسته یا ناخواسته تعیینکنندهی چیزی هستیم که
وقتی شاهدش میشویم سر به مخالفت و غرولند با آن برمیداریم . ما درد را میفهمیم
و گاه از آن خوشنودیم ، شاید از آن رو که وقتی هیچ فکری برای جامعهای آلوده در
تباهی و سقوط نماندهباشد ، اینها علامت اندیشه است و "آخیش" بعد از
ضربه ، نشانهای از روشنفکری.
ما جزیی بریده و منفک از کل سیستمایم . ما قطرهای هستیم در اینجایی که هست از
سیاست گرفته تا فوتبال و خود ، خواسته یا ناخواسته تعیینکنندهی چیزی هستیم که
وقتی شاهدش میشویم سر به مخالفت و غرولند با آن برمیداریم . ما درد را میفهمیم
و گاه از آن خوشنودیم ، شاید از آن رو که وقتی هیچ فکری برای جامعهای آلوده در
تباهی و سقوط نماندهباشد ، اینها علامت اندیشه است و "آخیش" بعد از
ضربه ، نشانهای از روشنفکری.
اینها که گفتم
تنها سخنی از سر دل بود . نه قصد تشویق کسی را دارم برای حضور در مشارکتهای جمعی
و و نه قصد دلسرد کردنش را . فقط گاهی میبینم آنچه به سرمان میآید آئینهای ست
جلوی چشممان که دوست نداریم ببینیمش شاید
از آن رو که آن زمان ، درست وقت " آخیش" است .
تنها سخنی از سر دل بود . نه قصد تشویق کسی را دارم برای حضور در مشارکتهای جمعی
و و نه قصد دلسرد کردنش را . فقط گاهی میبینم آنچه به سرمان میآید آئینهای ست
جلوی چشممان که دوست نداریم ببینیمش شاید
از آن رو که آن زمان ، درست وقت " آخیش" است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر