۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

تک افتادگی وادبیات جهانی نشده

ما می‌نویسیم ، همان‌طور که پیش از ما نویسندگانی می‌نوشته‌اند وپیشتر از آنها هم و این سلسله‌ی نوشتن همین طور ادامه‌داشته تا برسد به عصر کلاسیک ادبیاتمان که نوشتن بازهم امری بدیهی و چه‌بسا حیاتی بوده‌ست ولی از میان این همه نوشته ، این همه شعر، داستان ، نمایش‌نامه، رمان و...چند اثر راه بر گوش‌های جهانیان باز‌ کرده‌ست یا به عبارتی دیگرانی غیر از خودمان این صداها را شنیده اند ؟
در جهان پرصدایی که هر دهان آوایی ست وحرفی برای گفتن دارد آیا قلم ما هم به اندازه‌ی ذره‌ای از آن صداها که می‌شنویم وگوش می‌سپاریم به ذهن جهانیان راه یافته است ؟ من می‌گویم بسیار کم این صداهای وطنی شنیده شده ووقتی می گویم شنیدن منظورم مطالعات دانشگاهی که پژوهشگران وادیبان انجام می‌دهند نیست بلکه دقیقا منظورم آن‌هایی ست که کتاب می‌خوانند واکثریت جمعیت باسواد دنیا را تشکیل می‌دهند .غیر از حافظ و خیام و مولانا که توجه خاصی به او می‌شود وبا کمی اغماض حتی اشعار سعدی را هم که به شمار آوریم می‌بینیم که در برابر گنجینه‌ی ما از آن چه به نام ادبیات می‌خوانیم وداریم بسیار اندک ست .البته موضوع صبحت بر سر ادبیات کلاسیک نیست که بررسی خاص خود را می‌طلبد و با این که قسمتی از مشکلاتش با عصر حاضر مشترک ست اما بزرگترین ومهم‌ترین تفاوتش کلاسیک بودنش است وزمانه‌ای که از آن گذشته واین درباره‌ی ادبیات تمام ملت‌ها صادق ست. اما وجه مشترک آن باز هم برمی‌گردد به بسته‌بودن فضای ادبی وگوش به صدای غیربستن وبایدها ونبایدهایی که در طول قرون و اعصار دامن‌گیر اهل فضلمان بوده و هست و فلک هم که به مردم نادان نمی‌دهد زمام مراد .
اما صحبت ما بر سر ادبیات امروزی ست .امروزی به معنای نوین آن و از هنگامی آغاز می‌شود که ادبیات همپای مردم ،شکلی عام به خود گرفت و کتاب‌های ادبی از کنج طاقچه‌ی خواص راه به درون مردم یافت ، از عصر نوگرایی که در کشور ما از دوره‌ی مشروطه هر نویسنده‌ای تلاش داشت تا به رازی از رازهای زبان و روایت  دست یابد وچه رنج‌ها که کشیده‌نشد وچه محدویت‌ها وآزارها که به‌جان خریده نشد تا این طفل نوپا ، پا گرفت و گام برداشتن را آغاز نمود هر چند کند اما قطعی و محکم .
سخن بر سر این است که چرا ادبیات ما جهانی نمی‌شود ؟چرا زبانمان برای راه‌یافتن به کنه ضمیر تمامی مردم جهان الکن است ؟ برخی مشکل زبان را پیش می‌کشند وبرخی مشکل خط فارسی را که البته هر دودسته پربیراه نمی‌گویند .هم زبان و هم خط فارسی ،فاصله ای بعید با دیگر زبان‌ها و خطوط به خصوص زبان جهانی دارد ولی حتی اگر مشکل خط برطرف شود وچه بسا مشکل زبان هم وعلیرغم بی‌میلی تمامی اهل قلم بخواهیم مثل ترک ها با حروف لاتین کلمات فارسی را بنویسیم درست است که مشکل کمی حل می‌شود_ حداقل در خواندن متن ونه کشف معنا _ اما اگر این کار هم با تمامی خوبی‌ها وبدی‌هایش انجام گیرد ، بازهم همچنان مساله‌‌ی زبان  پابرجاست ولی آیا مشکل ما در جهانی نشدن ادبیات فقط مساله‌ی زبان است ؟ اگر این طور است ده‌ها نویسنده‌ی آمریکای لاتین که به زبانی غیر انگلیسی می‌نویسند وجهانی شده‌اند چه می‌شود ؟ غیر از آن‌ها اضافه کنید نویسندگان روسی، ژاپنی ، پرتغالی، ترک وحتی عرب _ که این دسته‌ی آخر در خط  با ما مشترکند _  پس  مشکل ما فقط زبان وخط نیست ،احتمالا مشکل ما در جهانی نشدن کوچک بودن نویسندگانمان هم نمی تواند باشد ،چون به شهادت آثار ترجمه‌ای که می‌خوانیم می‌توانیم نویسندگانی را در خود سراغ بگیریم که بسیار بزرگترند . نویسندگانی که انگشت به غم ودردهای مشترک بشری گذاشتند وروح عام انسانی را به کنکاش گرفته‌اند ،بومی بودن فضا تاثیری در جهانی شدن ندارد وچه کسی بومی‌گراتر از گارسیا مارکز که ادبیات خاص آمریکای لاتین را عرضه کرد . وقتی که آثار موراکامی را می خوانیم که به فارسی ترجمه شده پیشاپیش می توان فهمید که به بیشتر زبان های زنده ی دنیا ترجمه شده است ، بی آن که قصد هیچ مقایسه‌ای را داشته باشم می توانم داستان های اصیل _ ونه داستان های تقلیدی از متون ترجمه شده که این روزها باب است ،مثل آثار کارور و..._ و قائم به خود را مثال بیاورم که ارزش داستانی فوق العاده دارند اما فقط فارسی زبان‌ها می توانند آن‌ها را بخوانند تازه اگر بخوانند .
ما می‌نویسیم تا صدا داشته‌باشیم وصدا برای شنیده شدن است واگر صدایی شنیده نشود مفهوم صدا از بین خواهد رفت .چرا که ما در جزیره ای زندگی می کنیم که تعامل عادی‌مان را با جهان از دست داده ایم . در عصر ارتباطات با مشکل عدم ارتباط مواجهیم و همان طور که گوش بر صداهای دیگر بسته‌ایم صدای خودمان را هم نه تنها که نمی شنویم بلکه به بیرون نمی‌فرستیم . نگاهی به لیست کتاب‌های ترجمه شده نشان می‌دهد که ما فقط به شکلی خاص و گزینش شده که متاسفانه به شدت تحت تاثیر سلیقه ومد روز هم هست دست به انتخاب وترجمه‌ی آثار دیگران می‌زنیم . حیطه‌ای را که برای آثار انتخاب کرده‌ایم بسیار کوچک و تنها قلمرو روشن‌فکری را دربرمی‌گیرد درحالی که ادبیات برای یک جامعه مثل نان است وآب وگاه حتی از نان شب هم واجب تر . وقتی فقط کتاب‌های خاصی وارد می‌شود راه بر داستان‌های پلیسی ، ترسناک ، پورنو وچه وچه با عنوان ادبیات مبتذل بسته‌ایم و انتظارداریم که تمام کتاب‌خوان‌ها کتاب های روشن‌فکری بخوانند واین رویه کم‌کم در بین نویسندگان هم رایج می‌شود . دیگر برای نویسنده، نوشتن نه امری لذت‌بخش در کشف حوادث و ماجراهایی که در روح وذهن انسان تاثیر می‌گذارد بلکه جریانی می‌شود برای به رخ کشیده شدن و کم کم ادبیات از خانه‌ها حذف می‌شود ودوباره به همان دربارها _ که این بار محافل نویسندگان است _ محدود می‌گرددوکسانی کتاب می‌خوانند که می‌نویسند وکتاب‌هایی را از آن‌سوی مرزها به این طرف می آورند که خاص همان محافل باشد . با این اوصاف و با این جزیره‌ای که برای خود ساخته‌ایم آیا امکان دارد که ادبیات ما به عرصه‌های جهانی راه‌یابد ودیگران آثار نویسندگان ما را بخوانند آن قدر که مثلا ما بورخس و مارکز می‌خوانیم به همان نسبت که پیشترها آگاتا کریستی و بالزاک می‌خواندیم ؟   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر