۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

مصاحبه با ناتالی بابیت ، نویسنده داستان های پریان (قسمت دوم)

_: چطور نام شخصیت‌هارو انتخاب می کنید؟
_: این یکی از چیزهایی‌ست که برای من خیلی اهمیت داره حتا بیشتر از نام کتاب.اغلب اسم شخصیت‌ها دارای معانی فرعی‌ست که خواننده اطلاعی نداره.مثلا در "ابدیت تاک "، نام فامیلی وینی یعنی فاستر با کمی پس وپیش کردن حروف ، معنی جنگل می‌دهد. "تاک"،اسمی جند معنایی‌ست که در فرهنگ لغتی قدیمی پیداش کردم  .من دنبال اسمی بودم که معنی زندگی بده و همچنین یک سیلابی هم باشه که توی اون فرهنگ قدیمی چشمم به تاک افتاد که معنی زندگی هم می‌داد .اسامی انتخاب شده در اون کتاب ، نام‌هایی هستند که که درزمان‌های گذشته به‌کار می‌رفته‌وحالا از رواج افتاده‌اند و برای همین هست که ما حالا با کسی برخورد نمی‌کنیم که با اون اسم‌ها،صداشون کنن، گرچه من یه بار با خانمی برخورد کردم که می‌گفت اسمش "فاستر"ه!
_:ما از داستان قصه‌ی بدبختی شیطان لذت بردیم ، اما چطور می‌شه که شما داستانی درباره‌ی بهشت بنویسید؟
_: در قصه‌های مربوط به شیطان ،بهشت هرلحظه وجود داره.این داستانی که اشاره‌کردید درباره‌ی دو برادری هست که مدام با هم در حال جنگ و دعوا هستند و متاسفم که باید بگم به نظر من موضوعات جالب برای داستان ، بیشتر در جهنم پیدا می‌شه تا در بهشت .این خواست من نیست ؛ تاریخ  قصه بیان‌گر چنین موضوعی‌ست .برای پیش‌برد قصه من به آدم‌های بد نیاز دارم .پس مجبورم که بگم شرارت ، موضوعی جالب است چون اگه همه خوب بودند ، ما هیچ وقت داستان‌های جالبی نداشتیم .
                                                View Full Size Image
   _:به نظر شما مهم‌ترین عنصر برای نوشتن یک داستان چیست ؟
_: من خیلی درباره‌ی ظهور ایده صحبت کرده‌ام ، البته درباره‌ی ایده نه شخصیت‌ها ، چون ایده ،نقش مهمی در داستان‌های من داره، در واقع ایده‌ست که اعمال شخصیت‌هارو توجیه‌پذیر می‌کنه ! شخصیت‌های من همواره به نوعی فراتر از قابلیت‌های معمولی هستند ، در واقع می‌توان اون‌ها رو در نوع انسان‌های بزرگ دسته‌بندی‌کرد . همین شخصیت‌هاهستند که ایده‌رو باور‌پذیر می‌کنند و می‌تونند بهتر از من درباره‌اش حرف بزنند . خانواده‌ی تاک چهار شخصیت داره و هرکدام از آن‌ها دیدگاهی متفاوت از دیگری ، درباره‌ی زندگی ابدی دارن .
_: چرا همیشه ایده‌ی عمر ابدی را برای داستان انتخاب می‌کنید ؟
_: خب!شاید چون ما زندگی ابدی‌رو دوست داریم ، حتا همین سوال شما بیانگر این علاقه‌ست .هرکسی حداقل در دوره‌ای از زندگیش درین‌باره فکر کرده و همواره، به این نتیجه رسیده‌ایم که این کار غیرممکن ست .این موضوع _ یعنی زندگی ابدی _ موضوعی ست که سال‌ها ذهن منو درگیر کرده‌بود .به نظرم ما وقتی درباره‌ی مرگ می‌نویسیم ، یعنی داریم از پرداختن به موضوع مرگ خود، فرار می‌کنیم و این‌کارو با پرداختن به مرگ دیگران انجام می‌‌دیم . من خیلی شگفت‌زده می‌شم وقتی می‌بینم که به نظر مردم ، "ابدیت " موضوعی غیر عادی‌ست ، چون هرچی باشه غیر عادی‌تر از اون سوالی نیست که همواره پرسیده شده .
_:شما خودتون دوست داشتید که فانتزی‌نویس شوید ؟
_: خب! بعضی فکر می‌کنند که کتاب‌های من فانتزی‌اند درحالی که این‌طور نیست .کتاب‌های Amaryllis the وKneeKnock Riseفانتزی نیستند  .ممکنه وقتی به موضوع دیگری در داستان می‌پردازیم راه‌های گوناگونی برای بیان باشد ،اما وقتی که قراره درباره‌ی نوعی خاصی از زندگی حرف بزنیم _ مثل زندگی ابدی _ بدون فانتزی امکان‌پذیر نیست. فانتزی با جزئیاتی تعریف می‌شود که بی‌واسطه از ذهن تغذیه می‌کند ، در واقع می‌شه گفت که مایه‌ی ذهنی داره . در ادب کلاسیک ، ما نمونه‌هایی بسیار باشکوه از این نوع نوشتار داریم .این‌ها داستان‌هایی هستند با فضاهای غریب(عجایب و غرایب ) و پایان‌های ملموس و باور‌پذیر .اگر چه من دارم درباره‌ی ابدیت تاک حرف می‌زنم و معتقدم که دارای پایانی قانع کننده و واقعی ست ، ولی با این حال همین پایان هم ، برای برخی راضی‌کننده نبوده ،  چون آن‌ها غرابت و ناملموسی بیشتری را از اثر انتظار داشته‌اند.
_: تعریف شما از قهرمان _ از نوع کلاسیکش _ چیه ؟
_: تا جایی که من می‌دانم درین‌باره یک الگو هست .من کتابای زیادی با موضوع پریان نوشتم و همین طور با موضوع اسطوره یا ابر قهرمان و درهمه‌ی این‌ها _ حتا در سینما _  قهرمان همواره ، دارای یک تعریف هست و اون کسی‌ست که درسیر از واقعیت به سوی خیال پیش می‌ره ، در این سیر او با حوادثی برخورد می‌کنه ، در نبردها پیروز می‌شه و باز برمی‌گرده به واقعیت  به این شکل که سعی در عبور از جهان خیالی دارد تا به دنیای واقعی دست یابد . این الگو چنان قدیمیه که خیال می‌کنیم از بدو تولد ، با این تعریف آشنا بودیم . مثلا در "جادوگر شهر اوز"قهرمان ، یک حامی ست _کسی که نقش حمایت‌کننده و سرپرست داره _  مثل مترسک ، مرد حلبی، و اغلب قهرمان در پایان برمی گرده، این الگوییه که هست و ما نمی‌تونیم که جنبه‌ی خیالی این تعریف را در نظر نگیریم .
_: وقتی که نوجوان بودید،  بیشتر چه کتاب‌هایی می‌خواندید و آیا به کتاب خاصی علاقه داشتید ؟
_: بیشتر چیزهایی که من می‌خواندم ، قصه های پریان و اساطیر یونان بود .این‌ها بهترین چیزهای مورد علاقه‌ام بودند اما کتاب مورد علاقه‌م "آلیس در سرزمین عجایب " بود و همین طور Through the look ، من اون‌هارو دوست داشتم ، چون‌که نمی‌خواستند پیامی به خواننده منتقل کنن .
_: چه چیز آلیس برای شما جالب بود ؟
_: تصاویر آن که زیبا ، عجیب غریب و کمیک بود  _ کاری که در آن‌زمان غیر معمول بود _ تاثیر همین  تصاویر سیاه و سفید بود که باعث شد من بعدها سعی کنم به اون شکل کار کنم هرچند که حالا رنگ را هم وارد کارهایم کرده‌ام . اما عکس العمل بچه‌ها در مقابل این کتاب دو شکل متفاوت از هم داره ،  اون‌ها یا این داستانو دوست دارن ویا چنان دلزده می‌شن  که اصلا پایان ماجرابراشون اهمیتی نداره وکتاب‌رو می ذارن کنار .
_: چه چیزی باعث شد که شما احساس کنید باید نویسنده شوید ؟
_: به خاطر دو چیز بود که شاید من نویسنده شدم ؛ همین‌طور که گفتم وقتی بچه بودم خیلی زیاد مطالعه می‌کردم و مادرم همیشه داستان‌های کلاسیک را برای من وخواهرم می‌خواند از طرفی پدرم عاشق کلمات بود  و شاید به نظرتون جالب باشه که بگم ترکیب این دو، تاثیری شگرف در من داشت . اگر کسی تصمیم بگیره که نویسنده بشه در حقیقت اون عاشق کلماته چون به عنوان یک نویسنده زمان زیادی را با کلمات سر می‌کنه.
_: بهترین جنبه در نویسندگی چه چیزی هست ؟
_: وقتی که داستان کامل می‌شه ، من از درک این کمال لذت می‌برم . 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر