وقتی قطب شمال -تقریباً به حدی که مماس باشد- به قطب جنوب نزدیک شود،کره ی زمین از میان خواهد رفت.خلائی انسان را در بر خواهد گرفت که او را گیج و منگ می کند و در برابر جاذبه ی سقوط به تسلیم وامیدارد.
اگر عذاب ایدی و شرایط ممتاز فردی با هم یکسان باشد،اگر هیچ تفاوتی میان عالی و پست وجود نداشته باشد،هستی بشر حجم و ابعاد خود را از دست می دهد و به گونه ای تحمل ناپذیر سبک می شود.
آنگاه پسر استالین تن خود را روی سیم های خاردار -مانند کفه ی ترازو- پرتاب می کند،کفه ای که به حالتی رقت بار بالا می رود و تحت تاثیر سبکی بی نهایت دنیایی فاقد حجم و بعد،همان بالا می ماند.
چگونگی مرگ"ایاکوف" پسر استالین فقط در سال ۱۹۸۰ در روزنامه ی "سندی تایمز" چاپ و انتشار یافت. او طی جنگ جهانی دوم اسیر شد و با افسران انگلیسی در یک اردوگاه آلمانی به سر می برد.توالت اردوگاه مشترک بود و پسر استالین همیشه آن را آلوده می کرد.انگلیسی ها از توالت آلوده خوششان نمی آمد،حتی اگر عامل این آلودگی پسر استالین باشد.تا این که مجبور شدند ملامتش نمایند و سرانجام وادارش ساختند توالت را پاک کند.پسر استالین خشمگین شد و با آنان درافتاد و کار به زد و خورد کشید.بعد از فرمانده ی اردوگاه تقاضای ملاقات کرد تا درمورد اختلاف آنان حکمیت کند.فرمانده حاضر نبود درباره ی آلودگی توالت با کسی هر چند پسر استالین باشد مذاکره کند.پسر استالین تاب تحمل این سرشکستگی و تحقیر را نیاورد و درحالی که به روسی دشنام های مستهجن می داد، خود را روی سیم های خارداری انداخت که اردوگاه را محصور کرده بود و برق فشار قوی در آنها جریان داشت.او روی سیم های خاردار از پای در آمد و جسدش که دیگر توالت انگلیسی ها را آلوده نمی کرد در هوا معلق ماند.
هیچ کس به اندازه ی او احساس نمی کرد که چقدر عذاب ابدی و شرایط ممتاز فردی -خوشبختی و بدبختی- تبدیل پذیر است و چقدر دو قطب هستی انسان به یکدیگر نزدیک. مردم به دو دلیل از او وحشت داشتند : با قدرتی که داشت می توانست به آنها آسیب برساند - بالاخره هر چه بود پسر استالین بود- و دوستی اش نیز بی خطر نبود امکان داشت استالین دوستان او را به جای پسر لعنتی خود مجازات کند. کسی که یکی از عظیم ترین فاجعه ی قابل تصور بشری را به دوش می کشید اکنون می بایست مورد قضاوت قرار گیرد آنهم نه برای چیزهای والا بلکه به خاطر نجاست و کثافت.آیا اصیل ترین فاجعه ها و مبتذل ترین حادثه ها تا این حد حیرت انگیز به هم نزدیک است؟پس نزدیکی می تواند سرگیجه بیاورد؟
هرچند پسر استالین زندگی اش را به خاطر نجاست فنا می کند،اما ایم مرگ پوچ و بی معنا نیست. حداقل نه بیشتر از آلنانی هایی که زندگی خود را فدای توسعه ی امپراتوری شان یا روس هایی که به خاطر قدرت کشورشان جان باختند.آنها مرگی حماقت بار و فاقد معنا و ارزش دارند ولی در مقابل مرگ پسر استالین در بحبوحه ی بلاهت بار جنگ جهانی دوم،تنها مرگ با مفهومی است که می توان به حساب آورد.
پ.ن:نقل از کتاب بار هستی اثر میلان کوندرا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر