رضا عرب
آنچه در پی می آید صرفا بیان نظرات نویسنده درباره ی نوشتار یک جنسیت خاص (در اینجا زنانه) است و آن را نمی توان به عنوان مقاله در نظر گرفت. از این رو فاقد فهرست منابع می باشد.
هنگامی که شروع به صحبت از نوشتار زنانه می کنیم به چاله ای وارد می شویم و هرچه به سخن در این باره ادامه می دهیم به عمق این گودال می افزاییم. در آن تاریکی ِ عمیق که کبریتی می افروزیم، از روشنایی بحث مان به وجد می آییم. بحث و سخن درباره ی نوشتار یک جنسیت (زنانه) بحثی واکنشی است. واکنشی برای تولید هویتی که گمان می کنیم غایب است. اگر بیشتر به این گونه مباحث بنگریم خواهیم دید که مشغولین به این خود زنان اند، که خواستار یا پیگیر زبان زنانه ی نوشتاری اند. زبانی که به زعم کریستوا خارج از نظام تولید مردانه ساخته شود و کارکرد شاعرانگی داشته باشد و انقلابی زبانی برپاکند.
کریستوا طبق تبار پست مدرن اش، بدیل یا آلترناتیو نمی دهد. پست مدرنیسم کشف چالش های مدرنیته است؛ از این روست که ادامه ی گریز ناپذیر فرهنگ مدرن است؛ فرهنگی که به خودانتقادی رسیده است و با فرض بهترین شکل ِ ممکن ِ تحقق یافته، کاستی ها یا ایده ها را در درون بازتولید می کند.
پس ساختارهای زبان مردانه اند و انقلابی باید برپا کرد. این گزاره را «نشانه ای» در نظر بگیرید. نشانه ای ذهنی از دهانی خارج می شود، تبدیل به نشانه ای محیطی می شود و این نشانه ی محیطی باز به گونه ای برای هر فرد تبدیل به نشانه ای ذهنی می شود (امبرتو اکو). کریستوا نشانه ای تولید می کند و دیگران هستند که (درست یا غلط) بدیل برای نوشتار/واژه ها ارائه می کنند. (سخن بر چیستی نوشتار اگر کنیم بحث به درازا خواهد کشید. اما در ساده ترین شکلش در این شک نکنید که نوشتار کنار هم نشینی واژه هاست. بعد از این شک لازم است.)
حالا برخی ویژگی هایی را برمی شمارند تا آنچه را که یک اندیشمند پست مدرن گفته را به منصه ی ظهور برسانند. همان بلایی که برخی با ایجاد برخی مکاتب و نحله ها بر سر فوکو، دریدا، لیوتار یا... آوردند و چند ماهی بیشتر مهمان صفحات روزنامه ها و مجلات نبودند. ویژگی هایی که بر نوشتار زنانه می شمارند، طیف زیاد گسترده ای را تشکیل نمی دهند: توجه زیاد به جزییات، ساده نویسی، کاربرد کلمات و مفاهیم خاص (شکلی و زبانی) و تقابل با مظاهر گوناگون مردسالاری حاکم و... (محتوایی).
محمل تئوریک تمام این ساده نگری و ویژگی برشمردن های گتره ای همان نظریه انقلاب زبانی ژولیا کریستوا است؛ نظریه ای که می گوید ساختارهای زبانی که سالها در خدمت بازتولید ظلم به زنان و نظام فرهنگی مردسالار بوده است را نباید استفاده کرد. گزاره ی کریستوا را کنار می گذارم و می خواهم صرفا در باب آن چیزی صحبت کنم که در فضای فرهنگی ما توسط عده ای از زنان نویسنده، وبلاگ نویس و همگی فرهیخته به عنوان «نوشتار زنانه» نام برده می شود. پس از این سطور که پر از این در و آن در زدن شد، بازمی گردم به اولین مدعایم در ابنتدای این نوسته: آنانی که از نوشتار زنانه سخن می گویند به دنبال تشکیل و ایجاد «هویتی» واحد به عنوان «هویت زنانه» هستند. اینان گمان می کنند در غیاب «این هویت» است که این قدر بر آنان ظلم می رود. هویت که شکل گیرد مشکلات این قوم/گروه/طبقه حل است. این کل نگری (و این تخیل گرایی گروهی) را اول بار در تاریخ دین رواج داد و مارکسیسم بر آن ادامه ای پردامنه، در دوران مدرن بخشید.
این نگاه که به دنبال هویت سازی های دسته جمعی است ( و انگار وضعیت غیاب ِ هویتی همیشه وجود دارد) هویت فردی را نادیده می گیرد. آنچه باید بدان در بحث نوشتار توجه شود، هویت ِ فردی نویسنده است. هویت فردی نویسنده (با نگاهی روانکاوانه یا پدیدارشناسانه) است که در نوشتار متبلور می شود. آنهایی که به بحث نوشتار یک جنسیت می پردازند تمام تفاوت های فردی (دنیاهای فردی که معتبر ترین دنیاهای فرهنگی موجودند) را ناآگاهانه منکر می شوند. اگر مردی با یکی یا تمام ویژگی های آنچه نوشتار زنانه نامیده می شود بنویسد یا زنی با تمسک به ساختارهای زبانی کلاسیک دست به قلم برد، چه گونه می توان آنها را طبقه بندی کرد؟ برای مثال اگر وولف، پلاث، و دوراس را با هم مقایسه کنیم، می توانیم فقط سه ویژگی فرمی و سه ویژگی محتوایی مشترک در نوشتار آنها بیابیم تا بعد از آن از مفهومی یا سبکی به عنوان نوشتار زنانه استفاده کنیم؟ همیشه وقتی نوشته های افراد مختلف را درباب ترویج و فراخوان عمومی زنان به استفاده از نوشتار زنانه ( به عنوان وسیله ای رهایی بخش) دیده ام، به این فکر رفته ام که چرا تاکنون این خیل رهایی بخشان زنان ایرانی، گونه شناسی یا قسم شناسی ای از این نوع نوشتار در آثار نویسندگان غرب بدست نداده اند.
یک نکته ی مهم را در ادبیات کلاسیک (حتی تاحدود زیادی مدرن) باید مورد توجه قرار داد: حوزه ی کنش و تحرک کاراکترهای زن در ادبیات (بویژه داستان) تحت سیطره و به اقتضای کنش های کاراکتر(های) مرد است؛ زن مورد عشق قرار می گیرد، مورد محبت، مورد خشم، مورد قساوت، مورد تجاوز، و ... . حال اگر نویسنده ای این رابطه را باژگون (روایت) کند، آیا توانسته به نوشتاری زنانه دست یابد؟
پاسخ (از نظر من) خیر است. نویسندگان ساده نویس زنانه محل بحث من نیستند اما آنان که اثر ادبی (یا ادبیات جدی) تولید می کنند و از تکنیک فوق استفاده می گیرند، دست به دیکانستراکشن در تولید ادبی می زنند. آنها تقابل های دوگانه را از مرکز معنایی خالی می کنند. که این مبدا حرکت تئوریک همان کریستوا هم هست. در عین حال نویسنده ای که در پروسه ی نگارش از دیکانستراکشن استفاده می کند هم هویت فردی خودش را باز می تاباند. زن ها همه با هم ویژگی هایی مشترک ندارند، بلکه «انسان» ها در موقعیت ها و محیط های یکسان غالبا به یک صورت «واکنش» نشان می دهند و پذیرفتن این امر به عنوان امری طبیعی باعث تبعیضی مضاعف علیه یک گروه می شود که گمان می کینم در حال حمایت از آنها هستیم. برخی از مردان بر این باورند که «زنان زیاد حرف می زنند و اگر در یک مکان دو زن باشد، ساعتها می توانند مداوم حرف بزنند.» این کل گرایی هویتی را می توان به عنوان یک نظریه در نظر گرفت و اعلام کرد ما نوعی از «گفتار زنانه» داریم و مردانی که گفتم می توانند ده ها ویژگی برای این نوع از گفتار برشمارند.
بانوان محترم از سخن این مردان بسیار برافروخته خواهند شد درحالیکه خودشان همین کار را به طور عکس انجام می دهند. یک ویژگی مثبت (از نظر خودشان) را گرفته اند و با کل سازی خیال می کنند، از این وضعیت رها خواهند شد. بانوان فمینیست ما دست کمی از مردان ندارند؛ زنان را یک گروه/قوم/طبقه می دانند (زنانمان یا خیلی از دین تاثیر گرفته اند یا مارکسیسم) که باید علیه یک قوم/طبقه/گروه قیام کند(با نوشتار یا دیگر کنش های انسانی).
من همیشه در همکاری و کمک به فمینیست های ایرانی این را در نظر گرفته ام که کنش های اعتراضی انسانها، واکنشی به «وضع موجود» هستند. وولف به گونه ای واکنش می دهد و به «اتاقی» قناعت می کند و فایرستون دست بر نکته ای جدی و غامض می گذارد و تقاوت های بیولوژیک را مسئله می داند؛ هر دو نوعی واکنش می دهند. اما نکته ی مهم این است که به انسان ها جز تبلور «هویت های فردی» نگریستن (آن گونه که نظریه پردازان رادیکال دموکراسی می گویند) به زعم من خطاست. زن ها انسانهایی هستند که هرکدام هویت های فردی متمایز و مشخص به خودی دارند. زنانی که شبیه به هم اند در واقع تنوع هویتی را در خود سرکوب کرده اند و این تحت تاثیر شرایط محیطی است و با «این» باید مبارزه کرد. شرایط اجتماعی را باید به سطحی رساند که هویت های متنوع (و گاه حتی متضاد ) در یک فضای اجتماعی با هم بده بستان داشته باشند. در نوشتاری که فقط و فقط تبلور هویت فردی نویسنده (که آن را عوامل مختلفی برساخته اند) است، می شود ساختارشکنی کرد اما گتره ای نمی توان قبیله یا گروه ساخت. من هم از خواندن ادبیاتی که در آن روابط و ساختارهای کلاسیک و مردسالار غایب اند لذت می برم و آن را راهگشای عبور از برخی دوگانه های فرهنگی- اجتماعی که حیات ما را در چنبره گرفته اند می دانم. مثلا اخیرا رمانی خوانده ام تحت عنوان «پری فراموشی» نوشته ی خانم فرشته احمدی که کلا نویسنده اش را نمی شناسم. آنگونه که برخی از نوشتار زنانه توقع بروز و نشان دادن ویژگی ها و صفات زنانه را دارند، این رمان اثر موفقی است اما من نمی توانم آن را «نوشتاری زنانه» بدانم. این اثر، نوشتاری است که برخی دوگانه باوری های کلاسیک را از مرکز معنایی شکسته، از نوشتار سنتی مردسالار فاصله گرفته، اما به گروهی یا طرفی (از این دوگانه ها) برتری نداده است. (علاوه بر این زندان ِ واژه ها را هم در نظر بگیرید. من ِ مرد و تمام زنها از واژه هایی مشخص به هم استفاده می کنیم و دیکانستراکشن و شکستن دوگانه ها در سطح معنایی و سمانتیک رخ می دهد).
دوگانه ی مرد/زن را باید از مرکز معنایی تهی کرد. باید روزی «انسان» (فارغ از جنس و سکس) معیار قضاوت های فکری واقع شود. نه اینکه این دوگانه را برعکس کرد و باز دوره ای دیگر از نابرابری تاریخی را آغاز کرد. متاسفانه ما، کریستوای دریدایی را درست نمی شناسیم یا به اصرار بر نابرابری پای می فشاریم. انسانها در کنار هم با/بوسیله هویت های فردی خویش می نویسند/می گویند؛ ایده آلی است ناممکن.
پی نوشت: تمام آنجاهایی در این متن را که از واژه هایی چون «زن»، «زنانه»، «زنان»، «بانوان»، و... استفاده شده را اگر با واژه های «مرد»، «مردانه»، «مردان»، «آقایان»، و... عوض کنید، در مدعای متن و بحث آن خللی پیش نخواهد آمد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر