۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

هنرمند و ترسیم شکل جهان

View Full Size Image جهان در تصور ما چگونه است ؟ چه رنگی دارد و چه شکلی ؟ پیدا کردن رنگ برای جهانی که با رنگ‌ها خود را توصیف می‌کند کار دشوار و چه بسا عبثی باشد اما تصور شکل جهان برای هرکس احتمالا به نوع ادراک ، احساس و تفکر و شاید حتی ایدئولوژی و فرهنگ هر وی مربوط باشد .

هنرمندان یا صدای جهان را – با تصور و درک خود – شنیده‌اند و از آن طریق به کشف آواهای جهان نائل می‌آیند ( موسیقی ) یا به جهان طرح می‌دهند و ان را به اشکال تجسمی خود می‌سازند ( معماری ) یا برایش رنگ و شکل در نظر می‌گیرند و آن را به شکل تجسم خود نقش می‌زنند ( نقاشی ) ، بعضی حرکات جهان را دریافته‌اند وبا آواها اندام خود را با این حرکات موزون می‌کنند تا بدین شکل – در هماهنگی با حرکت جهان – به درک نظم حرکتی جهان برسند ( رقص) و گاه انبوه کلمات ست که در جهان لغزان ، بی هدف در خلا ذهن سر می‌خورند و نویسنده است که از میان این انبوهی دست به انتخاب می‌زند انتخابی که به درک او از جهان نزدیک باشد و شکل تصور خودش را داشته‌باشد .اما در تمام این‌ها جهان دارای شکل است . جهان مکعب است ؟ دایره است یا بیضی ؟ شاید تنها استوانه‌ای باشد که عمود ایستاده با جابه‌جا شکستگی‌هایی که بی‌فاصله‌گی را بین او و خلاء اطرافش پدید می‌آورد و ذرات در بین این استوانه و خلاء اطرافش لغزانند .

اگر گاه هنرمندی صدایی را گم می‌کند یا به کلمه‌ای دست نمی‌یابد ، اگر حرکتش در رقص دمی ناموزون می‌شود و نقص‌های بیشمار دیگری که در اثری هنری با آن مواجه می‌شویم ، مربوط به وقتی باشد که ذرات جهان متصور شده‌ی او از این خلاء گذشته‌اند و برای او" دمی هست و دمی نیست" بوده که چون دوباره به استوانه بازگردند به چنگش آورد و نقص کار خود را برطرف کند .

چه می گویم ! اصلا چه کسی می گوید که جهان استوانه است ؟اگر این طور است چرا جهان در نگاه پیکاسو مکعب بود ؟ ذرات جهان مجموعه‌ای از اشکال سه‌بعدی چارضلعی بودند که در تصور شکلی او از جهان می‌چرخید و چون درک خود را از این جهان ارائه داد، مردم ابتدا برآشفتند و بعد سکوت کردند . سکوتشان به این دلیل بود که دانستند آن‌ها هم گاه با درک مکعب‌گونه‌ای از جهان روبرو بوده‌اند اما توانایی جان‌بخشی‌اش را نداشته‌اند و بعد جهان ناگهان مکعب شد و شکل دیگری را به خود نپذیرفت همه سعی کردند تصور خود را از جهان با درک هنری جهان پیکاسو منطبق کنند تا بتوانند کارهای او را بفهمند و بعد دیگری آمد و دیگران آمدند و درک هرکدام از جهان با تصورات خودشان رنگ و شکل می گرفت . یکی جهان برایش نه ترکیبی از رنگ‌ها که با کنار هم گذاشتن آن‌ها و پیدا کردن نسبت میان نور و سایه شکل می‌گرفت و شکل جهان ، عبارت از رنگش بود ؛ جهانی سرشار از روشنایی و درخشندگی - ونگوگ- و برای دیگری جهان مفهوم تلخ تیره‌ای بود که خشم و جنون از هدایای آن به زمین بود .جهان در نظر یکی اگر چه نه کامل اما تقریبا مورب بود با رنگ‌هایی شتاب زده -اسپهبد- و در نگاه دیگری جهان چنان رقیق و سیال بود که قلم مویش در لطافت رنگ‌ها رنگ می‌باخت ، جهانی چنان رقیق که شکل آن عبارت از زقتش بود - آغداشلو - و یا خطوط بریده‌بریده‌ای با کناره‌های تیز و سخت برای دیگری.

هرچه بود و هست رنگ‌ها نمی‌توانند القاگر شکل جهان باشند ، چون جهان مجموعه‌ای از صداها ، حرکات، بوها و طعم‌ها و کلمات بی‌معناست و توصیف آن با رنگ تنها توصیف یک احساس می‌تواند باشد نه شکل آن .

آیا جهان دارای شکلی هندسی است ؟ یا شاید مجموعه‌ی خمیری شکل ناموزونی است که هرکس هرطور که بخواهد می‌تواند به آن فرم دهد یا اگر نتواند شکل آن خود به خود تغییر می‌کند که در این صورت ما همواره در موضعی مبهم از جهان قرار می‌گیریم وهیچگاه نمی توانیم خود را و جهان را بشناسیم تا به درک کاملی از آن نائل آییم . شاید بتوان گفت که می‌شود جهان را هر شکلی تصور کرد اما اگر چنین باشد چه تفاوتی بین شکل و رنگ جهان خواهد بود ؟ این درست که درک ما با تصورات خودمان ارتباط دارد و همان‌طور که هر لحظه با احساسی که می‌یابیم به آن رنگی می‌بخشیم ، می‌توان برایش شکل هم در نظر گرفت . اما موضوع بر سر این است که اگر جهان هر شکلی را که متصور شویم می‌تواند دارا باشد ، چرا تنها گروهی خاص - هنرمندان - توانسته‌اند به کشف شکلی از جهان - شکلی که البته بر اساس درک و تصور خودشان است - نائل آیند؟ سالیان متمادی تاریخ بشری فیلسوفان و منجمان و حتی ریاضی‌دان‌ها و اهل هندسه و شیمیدان‌ها سعی در کشف جهان و یا عناصرش داشته و دارند اینان گاه چنان گوی اعتماد به نفس را ربوده بودند که این علوم و به خصوص فلسفه را سرآمد دیگر علوم می‌دانستند - چه بسا که اکنون هم کسانی که کمی در این وادی غوطه می‌خورند و به خاطر نوع و عمق مطالعاتشان، به ضعف و سردرگمی‌های انسان بیشتر پی می‌برند همین عقیده را دارند - اما در همان هنگام که آن‌ها که تمام صغرا کبراهای عالم را جمع می‌کردند تا شکلی را برای جهان متصور شوند ، شکلی که انسان را از سردرگمی و ابهام نجات دهد ، کسی نمی‌دانست که رقصنده‌ای شرم‌آگین ، شاید در تنها میدان باستانی زمان‌های دور با حرکاتی که به اندام خود می‌داد، داشت شکلی از جهان را ترسیم می‌کرد، گوشه‌ای از شکلی که در تصورش بود و در همزمان سعی داشت با درک وزن و آهنگ جهان ، شکلی از آن را مجسم کند . قسمتی از شکل کلی آن را و نه تمامش را که هم خود درکی از کلیت آن نمی‌توانست داشته‌باشد چون هم شکل چنان لغزنده و سیال بود که در توازن بدن او جای نمی‌گرفت و رام نمی‌شد و هم خود در ابهام کشف خود گنگ می‌ماند. زن‌های اندوهگین با مردهای ساده‌دل و کودکانشان که به تماشای رقص او می‌نشستند نه گوش سپردن به صغرا کبرا چیدن‌های اهل علم دمی خود را با شکل کلی جهان - با تکه ای از آن شاید- هماهنگ می‌یافتند که همه چیز را از یاد می‌بردند .

می‌خواهم بگویم تنها و تنها هنر است که با تمام بیان مبهم هنری ، توانسته شکلی از جهان را ارائه دهد هرچند ناقص و اریب . و اگر این طور است پس هرکسی می‌تواند حداقل شکلی رابرای جهان متصور شود هرچند نتواند به شیوه‌ی هنرمند آن را ترسیم یا بیان کند .

سخن قرار بود کوتاه باشد که طولانی شد . حالا برای این که این خستگی را به در کنیم بیاییم بنویسیم جهان در نظر ما چه شکلی می‌تواند داشته باشد ؟ دلیلش مهم نیست که داشتن احساس و تصوری از شکل جهان دلیل نمی‌خواهد .

در آینده این گفتار را پی خواهیم گرفت .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر