پست مدرنیسم : چیزی که نیازمند شناخت آن هستیم
پست مدرنیسم و خویشاوند فلسفی آن یعنی به هم ریختگی زبانی همواره توسط مخالفانش دچار بد فهمی شده و از سوی طرفدارانش در توضیح آن دچار اغراق . از یک طرف پست مدرنیسم و به هم ریختگی زبانی به عنوان پایان فلسفه ی خود فریبی که منتقدانه بر تمامی اندیشه های بنیادی می تازد امری مقدس شمرده شده اما از دیگر سو به خاطر مسایلی چون نسبیت ، پوچ گرایی ، از بسیاری منطق به بی منطقی کشانده شدن یا همان فرا منطقی تقبیح شده ست . زبان فلسفی بسیاری از متفکرین پست مدرن و سراسیمگی دیوانه وار آنها در کشف این زبان باعث گیجی و سردر گمی در فهم این اندیشه شده ست . و حتی هنوز هم برای درک حداقلی این اندیشه در مکاتب فکری و مذهبی قرن بیستم گویی عجله و ضرورتی احساس نمی شود . بنابراین من در این تلاش مضحکانه به جایی می روم که فرشته ها جراءت گام گذاشتن در آن را نداشته اند . تلاش من بر این ست که که با نگاهی مختصر به موضوعات کلیدی پست مدرن ارتباط آن را با مسایل خاص علمی و آموزشی در نظم چند گانه ای که بین علم و مذهب ( سنت ) گره خورده ست بیابم .
تعریف یک ضد تعریف : اولین مسئله ای که در پست مدرن و ساختار شکنی با آن مواجهیم گستردگی دیدگاههای فلسفی ست . آنچه هست حرکت کلی و مبهمی ست که همان طور که از درون متفاوت ست در بیرون وبعد خارجی به عنوان اندیشه ی فلسفی جدیدی تعمیم یافته . در حقیقت ساختار شکنی که به نظر می رسیدفرم افراطی پست مدرن نمایانده شود آشکارا نظریه ای ضد تعریف ست . بنابراین تمامی تلاش های من در تعریف آن پیشاپیش محکوم به شکست ست . تئوری پست مدرن و ضد تئوری ساختار شکنی اذعان دارند که هیچ تجربه یا اندیشه ی بشری نیست که بتواند از بعد خارجی مسایل شناخت شناسی را مانند آن ها تعریف کند . تمامی اشکال گوناگون عقلانیت را نیرویی در برگرفته که باعث کندی این حرکت می شود به شکلی که با شناخت شناسی رئالیسم علمی و پوزیتیسم فلسفی اشتباه گرفته می شود .
ساختار شکنی مدرن :اگر می خواهیم به معنای پست مدرن پی بریم ابتدا می بایست مدرنیته را پست مدرن ادعای جانشینی آن را دارد تعریف کنیم . مدرنیته با نظریه ی جهانی روشنگری مساوی دانسته شده ست .
این قدرت و نگرش موفق به طبیعت و فرهنگ بر مجامع علمی مدرن و جامعه ٬ اقتصاد٬ اخلاق و ساختارهای شناختی ما حکم فرماست . بدین معنا که عقل بشری همان طور که علوم ریاضی و فیزیک را استنتاج می کند به همان راحتی با عقاید غیر علمی مذاهب و دیگر اشکال اندیشه های این چنینی روبروست . عقل و علم ٬ تکنولوژی و اداره ی بوروکراتیک ٬دانش ٬ ثروت و رفاه ما را از طریق کنترل منطقی طبیعت و جامعه رشد می دهد .مدرنیته به دستاوردهای مذهبی به عنوان مطالعه ی موردی نمونه به این دلیل حمله می کند تا به زوایای اندیشه های در حال شکل گیری پست مدرن برسد . کارل مارکس در ایده هایش قوانین ساختاری و فوق ساختاری اقتصاد را معرفی می کند . او می گوید جامعه و به دنبال آن رسوم اجتماعی و فلسفی بر بنیاد ماتریالیسم ساخته شده اند . در اندیشه ی او مذهب به عنوان بخشی از فوق ساختار فقط آینه ای ایدئولوژیکی از ساختار اقتصادی یک جامعه ست .
زیگموند فروید استعاره ی فوق ساختاری و بنیادی را برای نمایاندن ساختارهای بنیادی روان بشریبه کار می برد چیزی که محدودیت ها و امکان های زندگی انسان از آن ناشی می شود . در دیدگاه او مذهب در اصطلاح خودش حقیقت ندارد اما بازتاب دلخوشی ایی بی اساس از حقیقت بسیار عمیق روان ست . فروید ٬ مارکس و جانشینان فراوان آن ها معتقدند واقعیت فردی فرد یا جامعه برای خود جامعه یا فرد به ندرت قابل شناختند زیرا مفاهیم یا ساختارهایی پنهان مانده وجود دارند که باید از دل فرم های جدید تحلیل های علمی ـ اجتماعی جدیدی عرضه شوند .
کلود لوی اشتراوس از اساس فوق ساختاربرای اثبات مطالعات انسان شناسی اش استفاده می کند . بنابراین ریشه های انسان شناسی به عنوان نظمی در ژرفای استعاره ی پنهان شده ی بنیاد های علّی می باشند . تئوری تکامل تدریجی داروین می تواند مدلی از اساس فوق ساختاری باشد به این دلیل که بیانگر اشکال بالاتر حیات ست ٬ حیاتی که در تکوین علت و معلولی بر اشکال پایین تر ساخته شده که آن هم با قوانین پنهان و ناشناخته ای تعریف می شود که به هیچ وجه بدیهی نیستند . این شکل از دانش نمی تواند نظریه های قابل اطمینانی ارائه دهد زیرا با تصورات روان شناسانه ٬ افکار غلط بسیار عمقی نگر ( مانند نظریه ی داروین ) و ایدئولوژی های متعصبانه (همچون نظریات مارکس ) تحریف شده ست .
این مطلب را تا رسیدن به هرمنوتیک و ساختار شکنی در ادامه پی خواهیم گرفت....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر