۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

من در تقاطع اشباح (1)

مدت هاي زيادي است كه فيلم مي بينم . آن قدر كه يادم نمي آيد اولين فيلمي كه ديدم چه بود.

اما زمان درازي است كه اشباحي با من راه مي روند. در من نفس مي كشند.سوت زنان از كنارم مي گذرند ولحظه اي كوتاه خيلي كوتاه سخن مي گويند...

موبد: سخن از پليدي چندان است كه جاي مزدا اهورا نيست. گاه آن ست كه ماه از سنگ بگردد و خورشيد نشانه هاي سهمناك بنمايد. دانش ودينم مي ستيزند و خرد با مهر گويي پايان هزاره ي اهورايي ست . بايد به سراسر ايران زمين پند نامه بفرستيم .

زن: پند نامه بفرست اي موبد. اما اندكي نان نيز بر آن بيفزاي . ما مردمان از پند سير آمده ايم وبر نان گرسنه ايم .

( مرگ يزگرد/ بهرام بيضايي )

***

عطر ساز : فقط يه نفر مي تونه عطر اساسي رو توليد كنه. تنها عطري كه بر تمامي افراد تاثير بذاره . افسانه اين رو مي گه . ووقتي درش باز بشه عطر رها مي شه در اون زمان بعد از هزاران سال عطر زيبايي پراكنده مي شه . و اون تنها زمانيه كه تمام افراد روي زمين فكر مي كنند كه توي بهشت هستند. تا دوازده آگوست بايد پيدا بشه . اما در روز سيزدهم عضو اساسي شناخته نمي شه .

قاتل: چرا؟

عطر ساز: براي اينكه اين يه افسانه ست ومن يه دانشمندم .

قاتل: افسانه چيه؟

عطرساز: ولش كن ...

راوي: اما اين ول كردن هزينه ي سنگيني در پي داشت‘ دوازده جنايت!

( عطر داستاني جنايت/تام تيكور)

TinyPic image

اسلام: خيلي خوب! اگه تو گاو مش حسني كه الان بايد تو چاه باشي خدا آمرزيده اگرم نيستي پس خود مش حسني!

....

--: مش حسن ...مش حسن بلوريا ريختن اينجا .مي خوان منو بدزدن... مي خوان منو بندازن تو چاه... مي خوان سرمو ببرن ... مش حسن به داد گاوت برس ... به داد گاوت برس !

اسلام: ما بلوري نيستيم برادر ... ما بلوري نيستيم. من اسلامم .اين كدخداس . اين پسر مش صفره . ما بلوري نيستيم ... بريم آقا ... بريم( مكث) ... چيزي نمي خواي برات بيارم؟

--: آب...آب.

( گاو/ داريوش مهرجويي)

***

جك: آنها را كه دوست دارم توبيخ وتنبيه مي كنم جزء سه آيه ي نوزده . او به من خيانت كرد.

كشيش: عيسا تورو دوس داره در عين حال كه مي دونه جاهليني مث تورو چه جوري تنبيه كنه.

جك:آنها را كه دوست دارم توبيخ وتنبيه مي كنم جزء سه ي آيه ي نوزده او به من خيانت كرد.

كشيش: كفر نگو وگرنه يك راست مي ري به جهنم

جك( در حالي كه به سرش اشاره مي كند):جهنم؟...جهنم اينجاست... همين جا..

كشيش: بهتره خفه شي و از مسيح بخواي كه تورو ببخشه.

جك: چي ؟ منوببخشه؟ من هر كاري گفت انجام دادم ... عوض شدم... زندگيمو وقفش كردم ولي اون بهم خيانت كرد...ماشين وقفي اون باعث شدكه يه مرد و دوتادختربچه رو زير بگيرم و به اين روز بيفتم.حتا اينقدر بهم جرات نداد كه بايستم و نجاتشون بدم.

كشيش:كفرنگو احمق اون قضيه به مسيح ربطي نداره.

جك(درحالي كه به موي كشيش اشاره مي كند):اگه يه مو تو سرت در بياد خدا ازش خبرداره.خودت يادم دادي.

كشيش:بايد برات دعا كنم.

(21 گرم/الساندرو گنزالس ايناريتو)

***

مرد:آليس...فكر مي كني مابايد چيكار كنيم؟

زن:فكر مي كنم ما بايد چيكار كنيم؟... چي فكر مي كنم؟ نمي دونم... يعني شايد...شايد فكركنم بايد سپاسگزارباشيم...كه ما تونستيم نجات پيدا كنيم از افسانه هامون...حالاچه واقعي بودن يافقط يه خواب...

مرد: تو مطمئني؟

زن:مطمئنم؟... فقط اون قدر كه از واقعيت يك شب مطمئن بودم كه توي همه ي زندگيم تنها موندم...كه حتي مي تونه همش حقيقت باشه...

مرد:وهيچ خوابي ديگه آخر خط نيست فقط يه خوابه

زن:هوم...مهم اينه كه الان چشماي ماباز شده واميدوارم كه مدت زيادي طول بكشه

مرد:براي هميشه

زن:هميشه؟...اين كلمه رو نگومي دوني؟منو مي ترسونه...

(چشمان باز بسته/استنلي كوبريك)

***

مايك:نيك...بيا بريم خونه.برگرد وطن .خونه.حرف بزن.بامن حرف بزن.نيكي يه دقيقه دس نگه دار.نيكي درختارويادته.اينكهچطور فرق دارن؟ يادته؟ ها؟ كوهها؟ اينارو يادته؟!

نيك(دست برده به ماشه ي اسلحه وآماده ي شليك به شقيقه اش):يه تير

مايك:يه تير...يه تير

نيك:(بلند مي خندد)...

مايك:يادته؟...

نيك:آره...(دستش را از دست مايك بيرون مي كشد و ماشه را در مغز خود مي چكاند)

(شكارچي گوزن/مايكل چي مينو)

***

ما چند بار زندگي مي كنيم؟چند بار مي ميريم؟مي گن وقتي انسان مي ميره درست بيست ويك گرم از وزنش كم مي شه.اين بيست ويك گرم چه رمزي در خودش داره؟چه چيزي رها مي شه؟كي بايد به لحظه ي رهايي برسيم؟چه بخشي از مابا اون مي ره؟چه چيزي باقي مي مونه ... چه چيزي از ما باقي مي مونه؟... بيست ويك گرم ‘ وزن چندتا سكه ي پنج سنتيه؟ بيست ويك گرم وزن يك گنجشك مگس خواره يا يه تيكه شكلات؟ اصلا وزن بيست ويك گرم چقدره؟...

(21 گرم/ الساندرو گنزالس ايناريتو)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر