۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

ترس های عتیق

ترس هاي عتيق

ترس هاي عتيق دوباره باز گشته اند

و مارهاي شانه ام خفته

چيزي نيست

نه مغز جواني گمنام

ونه استخوان گرگي پير

حتي فرزندي كه قرباني كنم

در چنبره ي مارهاي خفته

چيزي نيست

نه فرزندي حتي با دشنه اي آخته در پهلو

مشت باز مي كنم

خطوط رفته اند

و كف دست صاف وبي خط

نه بر دوش ها مار هاي خفته

نه فرزندي با دشنه اي در پهلو

اما من

با د ست هاي بي خط

حجم بي صداي حنجره را مي بينم

صدايي نيست

خطي نيست

ماري نيست

چيزي نيست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر