ترس هاي عتيق
ترس هاي عتيق دوباره باز گشته اند
و مارهاي شانه ام خفته
چيزي نيست
نه مغز جواني گمنام
ونه استخوان گرگي پير
حتي فرزندي كه قرباني كنم
در چنبره ي مارهاي خفته
چيزي نيست
نه فرزندي حتي با دشنه اي آخته در پهلو
مشت باز مي كنم
خطوط رفته اند
و كف دست صاف وبي خط
نه بر دوش ها مار هاي خفته
نه فرزندي با دشنه اي در پهلو
اما من
با د ست هاي بي خط
حجم بي صداي حنجره را مي بينم
صدايي نيست
خطي نيست
ماري نيست
چيزي نيست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر